عشق پرنده
محیالدین عربی در کتابش نوشت: پدرم با عمویم -نمیدانم کدامیک- به من خبر داد که صیادی را دیده که قُمری وحشی مادهای را شکار کرده است. قمری نر چون دید که آن شکارچی قمری ماده را سر بریده است گشتی بر آسمان زد؛ پرواز کرد و اوج گرفت. ما به او مینگریستیم تا جایی که از دیدگان ما پنهان شد. پس دیدیم بالهایش را به یکدیگر گره زده و خود را در آن پنهان کرد و سرش را از آن بیرون آورد و هم چون کینهتوزان، در عشق عزیزش خود را به زمین کوبید و در دم جان داد.