فقر
وقتی فقر مادّی غالب شود، زن (نفس اماره) شروع میکند به اشکالتراشی و ناراحتی به مرد (عقل) که زبان قال و حال فقیر مادی چنین است: همهٔ مردم در خوشیاند، ولی ما فقر و جفا میکشیم. نه نان داریم و نه خورش، بجایش درد و حسد بر مال دیگران است؛ بجای آب خوردنی، آب اشک چشم از ما جاری میشود. لباس روز ما آفتاب و لحاف شب ما، ماه است. چنان به ما فشار آمده که قرص ماه را انگار نان میپنداریم و دست دراز مینماییم تا آن را بگیریم. مردم از ما به خاطر فقر، ننگ دارند؛ کار ما شب و روز دربارهٔ رزق میباشد. خویشاوندان از ما دور شدهاند و رمیدهاند، همانند رمیدن جُذامی (سامری) از مردم. اگر بخواهم از کسی مُشتی عدس قرض بگیرم، نمیدهند و میگویند: دم مزن و ساکت باش. عرب را که بخشیدن، صفت خاص است؛ ولی ما از این صفت بیبهرهایم. شمشیر و تیر هم نداریم که به جنگ با دشمن دین برویم و نبرد کنیم. ما با فقر، همانند عنکبوت هستیم که خون مگس را میمکد. اگر کسی مهمان ما شود، باید تا صبح با گرسنگی بخوابد یا لباس او را بدزدیم. این کلمات و نوع آن زبان حال کسانی است که به درد فقر غالب، گرفتار شدهاند؛ که (زن) نفس اماره به خدا و جنود عقل و شوهر و امثالهم میگوید: پس پناه به حضرت حق باید برد که این نوع فقرهای مادی، انسان را به کفر میکشاند.
نفس با قناعت و فقر میانه ندارد. آنکه بهسوی حق میرود، فقر را چند روز امتحان کند تا غنی را در فقر ببیند. فقر شکیبایی میخواهد و باید مَلال را کنار گذاشت، چه آنکه عزت الهی از فقر به دست میآید. خوب نگاه کن که صدها هزار آدمی بر اثر شکیبایی در فقر و متصف شدن به قناعت در دریای شیرینیهای رحمت الهی غرق شدهاند؛ و صدها هزار ریاضت و زهد کشیده در فقر و نداری به لذّتهای خاص معنوی رسیدهاند.