قحطی پایان یافت
یک سال در زمان حکومت رضاشاه پهلوی قحطی شد و نان کمیاب گردید. مرحوم استاد شیخ مهدی الهی قمشهای (مترجم قرآن و…) گفتند: روزی برای درس دادن به مسجد رفتم و به پسرم پول دادم که برود از نانوایی نان بخرد. نماز ظهر و عصر را در مسجد خواندم و به خانه آمدم، ولی فرزندم هنوز نیامده بود. پس از مدتی بدون نان برگشت و گفت: تا نوبت من رسید، نان تمام شد. همسرم از این موضوع ناراحت شد و گفت: آخر این چه زندگی است که ما داریم، شما با خیال راحت به مسجد میروید و به درس و بحث مشغول هستید و نان را به بچه واگذار میکنید و حالا دو ساعت از بعدازظهر است و ما چیزی برای خوردن نداریم! در این گفت و شنود بودیم که در خانه را زدند. در را باز کردم، دیدم مردی پشت در ایستاده و بقچهای در دست دارد و در آن چند عدد نان سفید است که مانند نان بازاری نبود. گفت: این نانها برای شماست. گفتم شاید اشتباهی در خانه ما آمدهای؟ گفت: مگر شما الهی قمشهای نیستی؟ گفتم: چرا، گفت: این نانها را یکی از همسایهها برای شما فرستاده است. نان را گرفتم و به همسرم گفتم: ناراحت مباش که خدا نان را رساند. ناهار را خوردیم و پس از آن فکرم مشغول شد که خدایا: ما نان خوردیم و سیر شدیم ولی افرادی هستند که نان ندارند و گرسنه میخوابند؛ تا کی این وضع دل خراش ادامه خواهد داشت؟! در همین فکر خوابم برد. در عالم رؤیا دیدم کسی گفت: امام زینالعابدین علیهالسلام به تهران آمده، بیا به دیدنش برویم. تا حوالی خیابان پامنار که امام در آنجا وارد شده بود، من دیدم مثل اینکه همه خانههای آن محله از شیشه است و من از پشت شیشه امام را میدیدم که خطاب بهسوی من این شعر را میخواند:
خوشا آنان که الله یارشان بی **** بحمد و قل هو الله کارشان بی
خوشا آنان که دائم در نمازند **** توکلت علی الله کارشان بی
پس از چند روز، قحطی برطرف شد و نان فراوان گشت.