مرگ
بدان هر رنجی که بر ما وارد میشود، آن جزو مرگ است. اگر بتوانی آن را از خود دور کن، یعنی رنج و غمها که از آمال زاییده شوند، به خاطر فقدان و نرسیدن به مقاصد، به حیات ضربه وارد میکند و انسان را میشکند. اگر انسان نتواند این غم را از خود دور کند و از آن رهایی یابد، گرفتار مرگ حقیقی میشود. نکتهٔ بسیار قابل اعتناء این است که اگر انسان با جزء مرگ، یعنی غم و درد، بتواند با آن کنار بیاید و آن را هضم کند با مرگ واقعی هم به نوعی کنار میآید و آن را میپذیرد. در دنیا نه خوشی مطلق وجود دارد و نه رنج مطلق، همهٔ امور نسبت به افراد نسبی است، پذیرش کم، سبب این میشود که نسبت به کار بزرگتر از آن پذیرش باشد. درد انگار پیک است که میخواهد به صاحبش بفهماند که روزی کار تمام میشود و همیشه این درد نماند، پس آمادهٔ رفتن از این عالم باش. پس هر کسی با شیرینیهای دنیا سرگرم شد، تلخی مرگ را درمییابد. از تنپروری و لذّات و شهوات دنیا بهره بردن، چنین کسی را حتی مرگ را درک نخواهد کرد. گوسفندان را وقتی از صحرا میآورند برای فروش، چاقتر را زودتر میخرند و میکشند؛ تنپروری به تیغ مرگ قربانی شود. شب دنیا به پایان میرسد و بامداد آخرت دمیده میشود، خوش به حال کسی که گوارا و با معرفت، این شب را به پایان رساند.
مرگ برای اولیاء همانند عسل شیرین است، چون میدانند بعد از آن به حیات جاودانه میرسند. ظاهرش، مرگ ظاهری است و باطنش پایندگی است. همانطور که بچه در جنین محبوس است، وقتی زاییده میشود و به دنیای آزاد میآید و حال شکفتگی و رشد پیدا میکند، مرگ هم یعنی انتقال، از زندان دنیا به دارالسلام رفتن. ولیّ خدا، عاشق مرگ است که آن لقاءالله است. اگر به ظاهر کالبد را رها میکند به احیاء میرسد که خداوند فرمود: مپندارید آنان اموات هستند بلکه احیاء هستند. (آلعمران/۱۶۹) لذا بعضی اولیاء از مرگ ترس نداشتند و نظم و نثر میفرمودند: در مرگ هم حیات دائمی است، رها شدن از کثرات و رجوع به وحدت، آرمان دوستان خداست؛ پس شمشیرها آلت مرگاند، ولی همانند گل نرگس خوشبو و دلنشین است، دیگر دل به مال و منصب ندارند و آمادهٔ رفتن هستند.