وبلاگ

مقام استغراق

۱- اشاراتی به معانی:

استغراق: همه را فراگرفتن؛ غرق شدن؛ سخت سرگرم کاری شدن؛ توجه کامل سالک به یاد معبود، چنانکه از خود بی‌خود شود.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- رِجَالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءِ الزَّكَاةِ ۙ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ: مردانی‌اند که [از غایت استغراق] نه تجارت و نه داد و ستدی آنان را از یاد خدا و برپاداشتن نماز و دادن زکات، به خود مشغول نمی‌دارد و از روزی که دل‌ها و دیده‌ها در آن زیر و رو می‌شود، می‌هراسند. (نور: ۳۷)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- دعای غریق منقول از امام صادق علیه‌السلام: «ای خداوند، ای رحمان، ای مهربان، ای دگرگون کنندۀ دل‌ها، دل مرا بر دینت پایدار کن.» (مکیال المکارم، ج ۲ ، دعای غریق)

۲- پیرمردی به امام صادق علیه‌السلام گفت: خود را به من بشناسان. امام علیه‌السلام فرمودند: آیا می‌خواهی مرا بشناسی؟ گفت: بله. امام علیه‌السلام به اصحابی که در خدمتش بودند، فرمودند: او را به دجله بیندازید؛ آن‌ها اطاعت کردند. پیرمرد شاکی بیرون آمد، ولی تا سه مرتبه او را به دستور امام علیه‌السلام در آب انداختند. تا این‌که بار سوم دیگر طاقت شنا کردن نداشت و به حالت انقطاع رسید، در این زمان امام صادق علیه‌السلام با دست کریمانۀ خود، او را بیرون آوردند. پیرمرد به پای امام علیه‌السلام افتاد و اظهار کرد که امام علیه‌السلام را به‌خوبی شناخته است. اطرافیان گفتند: چگونه شناختی؟ گفت: هنگامی‌که از شنا کردن عاجز شدم و یقین به هلاکت و نابودی خود کردم و از همه‌چیز و همه‌جا دل بریدم، (خدا) را صدا زدم؛ در این هنگام پرده‌ها از مقابل چشمانم کنار رفت؛ امام صادق علیه‌السلام را دیدم که بین مشرق و مغرب عالم را پُر کرده است و غیر از او چیزی نمی‌دیدم؛ او بود که مرا نجات داد. (القطره، ج ۱، ص ۵۵۶)

۳- حضرت علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «به هیچ‌چیز نظر نینداختم مگر آنکه خدا را پیش از آن، پس از آن، همراه آن و درون آن مشاهده کردم.» (عین‌الیقین، فیض کاشانی، ج ۱، ص ۴۹)

۴- ابن زیاد برای تلافی به حضرت زینب علیهاالسلام خطاب می‌کند: زینب! کاری را که خدا با برادرت حسین کرد، چگونه دیدی؟ فرمودند: «چیزی (در فعل خدا) جز زیبایی ندیدم.» (مقتل خوارزمی، ج ۲، ص ۴۲)

۵- امام علی علیه‌السلام: «حمد خدایی را که در صورت و قالب خلق، بر خلایق خویش تجلی نمود.» (نهج‌البلاغه، خطبۀ ۱۰۸)

۶- سلمان گفت: «من از خدمت رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله برخاستم و به‌اندازه‌ای غرق اندیشه و فکر شدم که هیچ‌گونه باک نداشته و متوجه نبودم که مرگ در کجا و کی مرا می‌رسد یا من کی به مرگ خواهم رسید.» (مصباح الشریعه، ترجمۀ مصطفوی، ص ۳۰۲)

۷- خداوند فرمود: «ای عیسی! مرا بخوان همچون کسی که غمگینانه در حال غرق شدن است و دادرسی ندارد.» (بهشت کافی، ترجمۀ روضه کافی، ص ۱۷۹)

۴- نکته‌ها:

* استغراق (همه را فراگرفتن) آن است که مفهوم یا شی‌ای همۀ افراد را فراگیرد، به‌طوری‌که چیزی از آن بیرون نباشد. (۱)

* استغراق یعنی دل ذاکر در اثنای ذکر به ذکر و قلب التفات نکند و عرفا از این حالت به فنا تعبیر می‌کنند. (۲)

* هرگاه محبّ حق در دریاهای محبت شنا کند، تا وقتی‌که نزدیک ساحل این دریاها باشد، ساکن و آرام است؛ چون انوار اقیانوس جلال و جمال موّاج شود او را وسط اعماق دریای عظمت و کبریا غرق می‌سازد و توانایی بازگشت به کناره‌های آن را ندارد؛ در قدم و بقا فانی می‌ماند و صفت او در این حال هیمان و وله و ذهاب و سُکر است.

عارفی گفت: «استغراق جز در صفت مشاهده نیست و آن فنای محب است در جلال حق سبحانه به محبت او.» (۳)

* چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم

* تفاوت میان غیبت و استغراق آن است که شخص در حال غیبت از دنیای محسوسات و لذایذ آن و به‌طورکلی از دنیای خارج غایب است، درصورتی‌که حال استغراق مربوط به حافظۀ یادآوری شخص است؛ و در حال استغراق چنان به یاد حق مشغول می‌گردد که یاد حق یادهای دیگر را از ضمیرش محو می‌سازد و فراموش می‌کند. (۴)

* غرق شدن نزد ارباب طریقت، به حالتی گویند که سالک چنان در حضرت معشوق محو شود که به‌کلی از خود و جز معشوق غافل ماند. به سخنی دیگر استغراق همان حالت سُکر و بی‌خودی است.

* مرد بحری دائماً بر تختۀ خوف و رجاست
چونک تخته و مرد فانی شد، جز استغراق نیست (کلیات شمس)

* این‌که مردی برای خدا زندگی می‌کند، خود و فعل خود را می‌بیند و خدا را هم می‌بیند، او استغراق نیست. پس استغراق آن باشد که او در میان نباشد و جهد و فعل و حرکت ننماید، چنان‌که غرق آب آن کس است که در او هیچ جنبش و فعلی نماند و هر فعلی که از او آید، از او نباشد فعل آب باشد.

آنکه هنوز در آب دست‌وپا می‌زند یا بانگ می‌آورد را استغراق نگویند.

اگر یک عضو را استغراق حاصل شد، همه در وی مستغرق شوند. چون حواس از روی مضاجع و از روی صورت متفرق‌اند. همانند مگس وقتی حرکت می‌کند، همۀ اجزایش حرکت می‌کند ولی وقتی در عسل ماند دیگر حرکت نمی‌کند.

هرچه انسان در فعل خدا مستغرق شود، معرفتش بیشتر شود و هر چه معرفتش بیشتر شود، سبب دوستی بیشتر او می‌گردد؛ استغراق سبب می‌شود انسان از چیزهای دیگر غافل شود.

اما اضطراب و تشویش خاطر نمی‌گذارد انسان مستغرق شود و نیز تعلّقات دنیا و هوای نفس مانع استغراق هستند.

* در تفسیر عرفانی (روح البیان) آمده است: مردی دچار پا درد سخت شد. طبیب گفت: اگر پایش را قطع نکنند برای او خطر جانی دارد. مریض رضایت داد و به طبیب گفت: وقتی آمادۀ قطع کردن شدی، من ذکری را شروع می‌کنم از مرتبه سه به بعد مشغول قطع کردن شو. طبیب هم به او اعلام کرد و مرد شروع به یا ربّ یا ربّ گفتن شد. در حال ذکر بود که پایش را قطع کردند و او مشغول به ذکر بود و به او خبر دادند که کار طبیب تمام شد. (۵)

* استغراق، توجه زیاد به یکتایی حق و غوطه‌ور شدن در دریای توحید و خود را فراموش کردن، است.

* غمرات (آب از سر گذشتن‌ها) کمال

حب فرو رفتن در افکار اشتغالات عشق است و غوص کردن در دریای انس به جمال محبوب و شرایط آن دهشت قلب است از مباشرت نور بهاء در عمق فؤاد. هرگاه چنین شود، محب در لجه‌های دریای مشاهده متحیر می‌گردد. خدای تعالی در وصف عشق زلیخا فرمود: «…قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا…: او را در عشق یوسف سخت شیفته کرده است.» (یوسف: ۳۰)

عارفی گفت: غمرات محبت غلبۀ سلطان بهاء مشاهده بر روح عاشق است. (۶)

* به دریا بنگرم دریا ته بینم
به صحرا بنگرم صحرا ته بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته بینم (باباطاهر)

* عارف در همه‌چیز جلوۀ حسن و جمال معشوق ازلی را می‌بیند و به او عشق می‌ورزد.

* به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست (سعدی)

این نگرش سبب می‌شود که عارف نگاهی زیبابین به عالم پیدا کند.

* پادشاهی به درویشی گفت که: مرا آن لحظه که تو را به درگاه حق تجلی و قرب باشد، یاد کن. گفت که: من چون در آن حضرت رَسَم و تاب آن آفتاب جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید، از تو چون یاد کنم؟ اما چون حق‌تعالی بنده‌ای را گزید و مستغرق خود گردانید، هرکه دامن او را بگیرد و از او حاجت طلبد، بی‌آنکه بزرگ نزد حق یاد کند و عرضه دهد، حق آن را برآرد. (۷)

* پادشاهی بود و او را بنده‌ای بود خاص و مقرّب عظیم. چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی، اهل حاجت قصه‌ها و نامه‌ها بدو دادندی که بر پادشاه عرض دار و آن را در حُرمدان (چرمدان) کردی. چون در خدمت پادشاه رسیدی …. مدهوش افتادی. پادشاه دست در سینه و جیب و حُرمَدان او بردی به طریق عشق‌بازی که این بندۀ مدهوش من، مستغرق جمال من، چه دارد؟ آن نامه‌ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظَهرِ (پشت) آن ثبت کردی و باز در حُرمدان او نهادی…

* الهی دوستدار از زبان خاموش است ولی حالش همه زبان است و اگر جان در سر دوستی کرد شاید، که دوست را به جای جان است، غرق شده آب نبیند که گرفتار آن است؛ به روز چراغ نیفروزند که روز خود چراغ جهان است. (۸)

* غرق در بدایات استغراق بود به طاعت، و در نهایات اشتغال در جمیع اوقات بر ریاضت. (۹)

* خدای عزوجل فرماید: پس هر دو خویشتن را تسلیم (به خداوند) کردند و (ابراهیم) گذاشت پیشانی (اسماعیل) را (بر زمین) [فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ (صافات: ۱۰۳)]. این اسم، در این باب اشاره می‌کند به کسی که در میانه مقام رسیده و از حد تفرقه گذشته.

و آن را سه درجه است: ۱- درجۀ نخستین: غرق شدن علم است در عین حال: و آن کسی است که بر استقامت دست یافته است و در اشاره به تحقق رسیده و مستحق صحت نسبت شده.

۲- درجۀ دوم: غرق شدن اشاره در کشف است و آن کسی است که از وجد خویش سخن گوید، و با شهود خود سیر کند، و از بیهودگی رسوم وارسته گردد.

۳- درجۀ سوم: غرق شدن شواهد در جمع (ناپراکندگی) است و آن کسی است که او را نور اولیت فراگرفته است و چشم به مطالعه ازلیت گشوده است، و از کارهای دنی خلاص یافته است. (۱۰)

محو شدن در ذات، که نه خبر از ذات باشد و نه از صفات. (۱۱)

غرق آبیم و آب می‌جوییم
در وصالیم و بی‌خبر ز وصال (عراقی)

* غرقه به سالکی را گویند که از طغیان طوفان افسردگی که از چاه طبیعت برآمده، و عرصه وجود را گرفته باشد، به مهلکه و اضطراب افتاده.

چند گویم چون وحدت غرقه ماند
غرقه را فریاد نتواند رهاند (۱۲)

باز گویم نه درین واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در این بادیه بسیار دگر (حافظ)

* عاشق در دریاهایی شنا می‌کند که از آن‌ها بلا و عبودیت و افعال و صفات و ذات جاری می‌شود، و جواهر علوم قدس و قدسِ قدس را می‌طلبد، و چون به ناشناختگی‌های (نکرات) قدم برسد، در قاموس ازلیات و ابدیات غرق می‌شود. سپس در الله به الله فانی می‌گردد، و عشق او، فنا و شنا کردن فنای از فنا را اقتضاء می‌کند. خدای تعالی فرمود: …کلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (انبیاء: ۳۳).

عارفی گفت: سباحت (شنا کردن) سیران ارواح در هوای ازل‌ها و ابدها است. (۱۳)

* معشوقه یکی است لیک بنهاده به پیش
از بهر نظاره صد هزار آینه پیش

در هر یک از آن آینه‌ها بنموده
بر قدر ثقالت و صفا صورت خویش

* فرو رفتن، حالت استغراق سالک را گویند در ملاحظۀ آثار و افعال و صفات الهی. (مرآت عشاق)

زهر لفظش روان مگذر چو خامه
به هر حرفی فرو رو چون سیاهی (کمال‌الدین خجندی)

* به دریای غمت غرقم
گریزان از همه خلقم (سعدی)

* جناب بشر حافی گوید: از بازار بغداد می‌گذشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که یک آه نکرد او را به زندان بردند. از پی وی برفتم، پرسیدم این زخم بهر چه بود؟ گفت: از بهر آنکه شیفتۀ عشقم! گفت: چرا زاری نکردی تا تخفیف دهند؟ گفت: معشوقم به نظاره بود! به مشاهدۀ معشوق چنان مستغرق بودم که پروای آزار بدن نداشتم. گفتم آن دم که به دیدار بزرگ‌ترین معشوق رسیده بودی، چون بودی؟ همان‌دم نعره‌ای زد و جان نثار این سخن کرد! (تفسیر عرفانی قرآن)

* یقین پیدا کردن در اثر احساس با حواس ظاهری یا باطنی حاصل می‌شود و درجات احساس متفاوت است؛ که در مرتبۀ اول علم‌الیقین و در مرتبۀ دوم عین‌الیقین و در مرتبۀ سوم حق‌الیقین است که دل انسان چنان غرق نور و محو دیدار و فانی در عظمت حق‌تعالی می‌شود که وجود خود را نمی‌بیند.

منابع:

۱) تعریفات جرجانی، فرهنگ نوربخش، ص ۱۰۵

۲) کشاف اصطلاحات الفنون، فرهنگ نوربخش، ص ۱۰۵

۳) مشرب الارواح، ص ۹۹

۴) فرهنگ نوربخش، ج ۶، ص ۱۰۲

۵) عرفان اسلامی، ۲۳۱/۲

۶) مشرب الارواح، ص ۹۹

۷) فیه ما فیه، متن ۱۴

۸) الهی‌نامه خواجه انصاری

۹) رسائل شاه نعمت‌الله ولی، ج ۴، ص ۱۸۰

۱۰) منازل السائرین، ص ۱۸۵

۱۱) لطیفه غیبی، ص ۴

۱۲) مرآت عشاق، ص ۲۱۸

۱۳) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۳۲

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.