وبلاگ

مقام تلقین

۱- اشاراتی به معانی:

تلقین: فهماندن، کسی را وادار به گفتن کلامی کردن، آموختن، باوراندن اندیشه، آموختن ذکر به تلمیذ تا آن را تکرار کند، یاد دادن، انداختن و افکندن مطلب در ذهن و فکر کسی، مطلبی را در دهان کسی نهادن.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- وَمَا كُنتَ تَرْجُو أَن يُلْقَىٰ إِلَيْكَ الْكِتَابُ إِلَّا رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ ۖ فَلَا تَكُونَنَّ ظَهِيرًا لِّلْكَافِرِينَ: و تو امیدوار نبودی که بر تو کتاب القا شود بلکه این رحمتی از پروردگار تو بود، پس تو هرگز پشتیبان کافران مباش. (قصص: ۸۶)

۲- رَفِيعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَىٰ مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ: بالا برنده درجات (بندگان) و صاحب عرش، وحی را به فرمان خود به هر یک از بندگان‌اش که بخواهد القاء می‌کند تا مردم را از روز ملاقات (قیامت) بیم دهد. (غافر: ۱۵)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- ابوجعفر علیه‌السلام و ابوعبدالله صادق علیه‌السلام گفتند: «شما به بیمارانتان که در آستانۀ مرگ باشند، تلقین می‌کنید که لا اله الا الله بگویند و با کلمۀ توحید بمیرند ولی ما به بیمارانمان که در آستانۀ مرگ باشند تلقین می‌کنیم که محمّد رسول‌الله بگویند و با گواهی به رسالت بمیرند.» (گزیدۀ کافی، ج ۲، ص ۱۲۴)

۲- امام صادق علیه‌السلام: «چون به سائلان عطا کنید، دعا را به ایشان تلقین نمایید، زیرا که دعای ایشان دربارۀ شما مستجاب می‌شود ولی در حق خودشان به اجابت نمی‌رسد.» (من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۳۷۹)

۳- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «به خود تلقین تنگدستی منما و نوید طول عمر به خود مده.» (تحف العقول، ص ۳۶۱)

۴- امام صادق علیه‌السلام: «به خود تلقین مکن که تو از همۀ مردم برتری، و دیگران باید به تو احترام بگذارند و در برابرت تعظیم کنند.» (ایمان و کفر، ترجمۀ الایمان و الکفر، بحار، ج ۲، ص ۴۵۱)

۵- پیامبر (ص): «هرگاه مشاهده کردید که مردی زاهد شده، از وی حکمت فراگیرید که به او حکمت تلقین شده است.» (مشکاة الانوار، ترجمۀ عطاردی، ص ۱۰۶)

۶- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: (هنگام وضو، قبل از وضو)، مضمضه (گرداندن آب در دهان) نموده و این دعا را می‌خواند: «بار خدایا در روزی که تو را ملاقات می‌کنم حجتم را به من تلقین فرما و…» (ترجمۀ من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۶۸)

۷- رسول خدا (ص): «مردگانتان را پیش از مرگ (لا اله الا الله) تلقین کنید، هر که آخرین سخن زندگی‌اش کلمۀ لا اله الا الله باشد داخل بهشت خواهد شد.» (ترجمۀ من لا یحضره الفقیه، ج ۱، ص ۱۸۱)

۸- عبدالله بن فضاله گوید از امام پنجم یا ششم شنیدم می‌فرمود: «چون پسر بچه، سه سالش شد به او هفت بار تلقین کنند لا اله الا الله…» (الامالی صدوق، ترجمه کمره ای، ص ۳۹۱)

۹- پیامبر (ص): «لا اله الا الله را به مردگان خود تلقین کنید زیرا گناهان را از بین می‌برد.» (ثواب الاعمال و عقاب الاعمال، ترجمۀ بندر ریگی، ص ۹)

۱۰- پیامبر (ص): «یا علی، تو ساکت باش من سه بار این ذکر را می‌گویم و تو از من می‌شنوی، چون من ساکت شدم تو بگو تا من بشنوم.» (این‌گونه رسول خدا (ص)، علی علیه‌السلام را تلقین ذکر فرمود). (هزار و یک تحفه، ش ۵۱)

۱۱- …. یوسف علیه‌السلام مضطرب شد و از جبرئیل سؤال کرد که به چه قسم دعا کنم؟ جبرئیل تلقین کرد آن حضرت را که بگو: «إلهی بِمَنِّکَ القَدیٖم وَ إحسٰانِکَ العَظیٖم عَلیٰ ابرٰاهیٖم وَ آلِ ابراهیم أن تُصَلّی عَلی مُحمّدٍ وَ آل مُحمّد وَ أن تُنجِیَنیٖ مِن الحَبس.» (منهاج انوار المعرفه فی شرح مصباح الشریعه، ج ۱، ص ۵۸۴)

۴- نکته‌ها:

* انسان موجودی تلقین‌پذیر می‌باشد و تلقین تأثیر فوق‌العاده‌ای بر انسان دارد. شاید یکی از دلایلی که اسلام زندگی را با گفتن اذان در گوش نوزاد آغاز می‌کند و با تلقین به میت تمام می‌کند اهمیت تلقین باشد و به نظر می‌رسد یک بُعد از ابعاد اذکار و عبادات هم بُعد تلقینی آن‌ها می‌باشد.

* همۀ انسان‌ها با درجات مختلف تلقین‌پذیرند و این تلقین‌پذیری در خلسه بسیار افزایش می‌یابد، دانشمندان به دفعات نشان داده‌اند هر نوع تلقین موردپذیرش ضمیر ناخودآگاه قرار می‌گیرد، امروزه دانشمندان اثبات کرده‌اند که بخشی از اثرات داروها اثرات تلقینی آن‌ها است، لذا در پزشکی امروز استفاده از شِبه داروها مطرح‌ شده است که فاقد اثرات خاص دارویی و شیمیایی می‌باشند.

* از تلقین می‌توان برای منضبط کردن و تحت کنترل درآوردن نفس خود استفاده کرد. تلقین سازنده، نیروی شگفت‌انگیزی می‌باشد، یادتان باشد تلقین فی نفسه قدرتی ندارد مگر این‌که ما قبولش کنیم. پس با آگاهی از اثرات تلقین از آن در جهت مثبت استفاده کنید و خود را از تلقینات منفی دیگران و محیط در امان نگه‌دارید.

* انواع تلقین عبارت است از:

۱- تلقین کلامی؛ ۲- تلقین فکری؛ ۳- تلقین شنیداری؛ ۴- تلقین دیداری؛ ۵- تلقین نوشتاری.

* در حالت خلسه، تلقین‌پذیری انسان افزایش می‌یابد چراکه تمرکز بیشتر شده و حواس پنج‌گانۀ فیزیکی تضعیف می‌شود و حواس برتر هویدا و تقویت می‌شود و ضمیر خودآگاه کنار رفته و ضمیر ناخودآگاه پدیدار می‌گردد؛ در این حال امواج فکری انسان در سطح آلفا قرار می‌گیرد و تلقین‌پذیری بیشتر می‌شود و یا در زمان حالت‌های مشابه خلسه، مانند مواقعی که در حال استراحت هستید یا لحظاتی قبل از اینکه بخوابید یا بلافاصله بعد از بیدار شدن و نیز در مواقع بیماری، حوادث و زمانی که خیلی خوشحال یا خیلی ناراحت هستید. (مخصوصاً قبل از خواب و یا بلافاصله بعد از بیدار شدن).

* امروزه یکی از روش‌های درمان برخی از بیماری‌ها مانند افسردگی، منفی‌نگری، ناامیدی و وسواس، روش تلقین درمانی است و حضرت علی علیه‌السلام این روش را موردتوجه قرار داده و فرموده‌اند: «اگر بردبار نیستی خود را همانند بردباران نما، زیرا بسیار اندک‌اند کسانی که خود را به گروهی همانند می‌کنند و یکی از آنان نمی‌شوند.» (۱)

* (مسلک علم اخلاق) هر صفت که بخواهی از خود دور کنی یا در خود ایجاد کنی، راه اولش تلقین علمی و راه دومش تکرار عملی

است.

* این چنین فرموده‌شان تلقین مدام
تا نگیرد مهرشان رنگ غمام (۲)

* چون سلیمان با وجود سلطنت درویش باش
تا تو را تلقین کند روح‌القدس اسرار طیر

* گروهی این بر میثاق اول بستند که خلق را گفت: الست بربکم – این تلقین بود به تلقین وی توانستند گفتن که وی رب ما است؛ اگر خلق را به حق راه بودی به چیزی جز حق به تلقین حاجت نیامدی. عقل نهادی و گفتی مَن أنا، تا جواب دادندی؛ و یا دلیل نمودی و گفتی مَن أنا، تا راه بردندی. بلکه دلیل‌ها قایم بود و عقل اندر ایشان مرکب بود، با وجود عقل و قیام دلیل تلقین بایست تا بتوانستند گفتن بلی. (۳)

* و بعضی از بزرگان چنین گفته‌اند که حال مستی به ابتدا باشد و حال هشیاری به انتها. اما مستی به ابتدا آن باشد که گفت: الست بربکم، این تلقین بود از بهر آنکه اگر گفتی: مَن أنا، کس را قدرت جواب نبودی، از جهت آنکه چون حق با ایشان خطاب کرد از هیبت خطا کرد، متحیر گشتند و حیرت صفت سکر است و چون متحیر را از چیزی بپرسی خبر ندارد. تلقین باید تا جواب دهد چنان‌که مست را از چیزی بپرسی جواب نداند دادن. چون گویی چنین هست می‌گوید هست و اگر همان‌گویی که نیست گوید نیست. هست گوید و از هست خبر ندارد و نیست گوید و از نیست خبر ندارد. پس جواب دادن او هنر تلقین کننده باشد نه هنر او؛ و نیز کودک خرد را بپرسی که من کیستم، نداند. چون گویی نه من پدر توأم؟ گوید آری؛ و اگر گویی چه خواهی، نداند. چون گویی فلان چیز خواهی؟ گوید خواهم.

مستان را نیز به تلقین راست کنند. راستی ایشان هنر ملقّن باشد نه هنر ایشان. چون خطاب از حق بود مستی واجب کرد و آن مستی حیرت بود، تلقین می‌بایست تا قدرت جواب یافتند.

باز چون مرده را در گور نهند مخاطب حق نباشد، لکن ملک باشد. چون با غیر حق سخن باید گفت حیرت نباشد لاجرم تلقین نبایست سؤال آمد که: من ربک؟ چون مقام صحو بود، جواب آمد که: ربی الله. چون خطاب از حق بود حیرت واجب کرد، تلقین می‌بایست و چون خطاب از حق نبود و از ملک بود، حیرت واجب نکرد، تلقین نبایست. (۴)

* وقتی پیر طریقت به سالک ذکری تلقین کرد سالک باید بکوشد که ذکر زبان تبدیل به ذکر قلب و سرانجام منتهی به غیبت از ذاکر و ذکر شود تا به درجۀ فناء در مذکور برسد.

* مرکب چوبین، به خشکی ابتر است
خاص، آن دریاییان را رهبر است

این خموشی مَرکَب چوبین بود
بحریان را خامُشی تلقین بود

هر خموشی که ملولت می‌کند
نعره‌های عشق آن‌سو می‌زند

تو همی‌ گویی: عجب! خامُش چراست؟
او همی‌ گوید: عجب! گوشش کجاست؟ (۵)

* فضایل و ثمرات ذکر وقتی مفید و مؤثر آید که با شرایط و آداب بود. اول آن‌که باید ذکر تحقیقی باشد نه تقلیدی؛ زیرا که آنچه از افواه عوام یا از پدر و مادر به سمع او برسد و صورتی در دلش بندد، آن ذکر تقلیدی بود و بر دل چندان کارگر نیاید؛ هم چنان‌که تخم تا پرورده نشود و نرسد اگر بر زمین اندازند نروید.

و اگر به تصرف تلقین صاحب‌ولایت و مرشد کامل در زمین مستعد دل مرید افتد، روز به روز در تزاید بود تا به مقام شجرگی رسد. (تلقین ذکر صاحب‌نفس می‌خواهد)

و از همین جاست که گفته‌اند: تلقین ذکر به‌منزلۀ تلقیح نفس استاد صدیق است به باطن مرید صدیق؛ و این تلقیح از استاد کاملی که دارای نورانیّت کامل قلبی باشد صورت می‌گیرد. (۶)

* تلقین چون بذری باشد که در سینۀ وی اندازند و این اسباب چون آب دادن و پروردن باشد، نما پذیرد و قوی شود و شجرۀ طیبۀ راسخه‌ای گردد که بیخ آن استوار باشد و شاخ آن به ساق عرش متصل. (۷)

* سید حیدر آملی (م ۷۹۰) در کتاب المحیط الاعظم دربارۀ تلقین ذکر می‌فرماید: آنچه فقیر مذکور (محمّد سمنانی) در اجازۀ خود به‌طور تفضیل برایم ذکر کرده آن است که: روزی علی علیه‌السلام بر رسول خدا (ص) وارد شد و عرض کرد: «مرا به نزدیک‌ترین راهی که به‌سوی خداوند برساند و در نزد او پسندیده و برای بندگان آسان‌ترین باشد، راهنمایی فرما.»

پیامبر (ص) فرمود: «یا علی بر تو باد به آنچه از طریق نبوت به تو رسیده!» عرض کرد: آن چیست؟ فرمود: «ذکر خدا». عرض کرد: «یا رسول‌الله، اگر فضیلت ذکر این چنین است پس تمامی مردمان ذکر گویند.»

فرمود: «رستاخیز بزرگ بر پا نمی‌شود مگر آن‌که بر روی زمین کسی باشد الله الله گوید.»

سپس فرمود: «یا علی، تو ساکت باش من سه بار این ذکر را می‌گویم و تو از من می‌شنوی، چون من ساکت شدم تو بگو تا من بشنوم.» این‌گونه رسول خدا (ص) علی علیه‌السلام را تلقین ذکر فرمود. (۸)

* اما در سیر و سلوک الی الله اسوه و استاد کامل، یک مطلب است و مطلب دیگر، قابلیت اسوه‌پذیر و القا پذیرنده است. تجربه نشان می‌دهد نوع افرادی که خوش‌باورند، ساده هستند، با دید و دوربین نگرش مثبت‌اند، القا و تلقین در آن‌ها مؤثرتر است.

اما افرادی که سخت و تودار هستند، متلون‌اند، کمتر القاء در این‌ها اثر می‌گذارد. حتی در ذکر و دعا نیز همین‌طور است. گاهی کسی محب است ولی دوستی‌اش در مرتبه‌ای نیست که فوت‌وفن کوزه‌گری در او اثر گذارد.

* دعوت به خیر با تلقین و تذکرش باعث ثبات و استقرار عقاید حقه در دل‌ها می‌شود.

* در حکمت وارد شده که: خود را به بیماری نزنید که بیمار خواهید شد و گور خود را مکنید که خواهید مرد. در اینجا مسئلۀ تلقین به نفس مطرح می‌شود که:

۱) اگر تلقین در جهت مثبت و کمال به کار گرفته شود، سازنده و کمال آفرین است.

۲) اگر تلقین در جهت منفی و قهقرا به کار گرفته شود، ویران‌گر و بیماری‌زا شود تا جایی که به درون قبر می‌کشاند. (۹)

* تلقین به نفس، تحقق به حقیقت آن مطلب است. یعنی اگر مطلبی را به نفس تلقین کنی، به همان صورت که تلقین کرده‌ای، آن را می‌بینی.

و این‌که نوع انسان‌ها تلقین‌پذیرند مگر کسانی که سلسله مراتبی را طی کرده‌اند.

آدم آنگه شیث را تلقین فزود
هر چه چشمش دیده بُد با او نمود (۱۰)

* در قضیۀ یعقوب و یوسف علیهمالسلام فرزندان یعقوب نمی‌دانستند که گرگ انسان را می‌خورد. پدرشان از ترس حسد و کینه‌توزی آنان اظهار کرد که از گرگ صوری می‌ترسد و فرمود: می‌ترسم گرگ او را بخورد و بچه‌ها از تذکر و تلقین پدر استفاده کردند. لذا در روایت آمده: رسول اکرم (ص): به دروغ‌گو راه دروغ را تلقین نکنید چنان‌که فرزندان یعقوب نمی‌دانستند گرگ انسان را نیز می‌خورد تا این‌که پدرشان آن را به آنان تلقین نمود. (۱۱)

* شیطان القاء وسوسه می‌کند و مسلمانان نباید با القاء شیطان‌صفتان از جادۀ حقیقت منحرف شوند. همان‌طور که در سورۀ حج آیۀ ۵۲ به آن اشاره شده است.

* نقل است علامه حلی در وقت احتضار کلمات فرج را به او تلقین می‌کردند و او می‌گفته: لا. پسرش بسیار مضطرب شده و از غایت اضطراب به جناب احدیت استغاثه کرده و درخواست نمود که شیخ را افاقه حاصل شود تا حقیقت حال ظاهر شود.

شیخ را از استغاثۀ پسر فی‌الجمله افاقه حاصل شد. از او پرسید که من هر چه شهادتین را به تو عرضه می‌کردم، می‌گفتی: لا. وجه این چیست؟

فرمود: تو شهادتین را عرضه می‌کردی و شیطان لعین خلاف آن را تلقین می‌کرد من به او لا می‌گفتم نه به تو. (۱۲)

* چنان در بوته تلقین مرا بگداخت کاندر من
نه شیطان ماند و وسواسش نه آدم ماند و عصیانش (۱۳)

* کودک را در اول نشو تلقین (و) یاد باید کرد تا بگیرد. پس هر چه عمر برمی‌آید معنی آن به‌تدریج روشن می‌شود. و اول حفظ باشد، پس فهم، پس اعتقاد و متیقّن شدن در آن و باور داشتن آن؛ و آن از آن جمله است که کودک را بی‌برهان حاصل شود؛ که از فضل حق‌تعالی بر مردم یکی آن است که دل وی را در اول نشو گشاده کرده است و قابل ایمان گردانیده، بی‌آنکه به حجت و برهان محتاج شود…. اعتقاد همۀ عوام در اول تلقین مجرد و تعلیم محض می‌باشد. بلی اعتقادی که از مجرد تقلید حاصل شود از نوع ضعفی خالی نماند … و از قوی کردن و ثابت گردانیدن آن در دل کودک و عامی چاره‌ای نیست تا استوار شود و متزلزل نباشد؛ و طریق قوی کردن آن نیست که صنعت جدل و کلام بیاموزد، بل (باید که) به خواندن قرآن و تفسیر آن و احادیث و معانی آن و اقامت وظایف عبادات مشغول گردد و استواری اعتقاد او همیشه زیادت شود بدان چه دلیل‌ها و حجت‌های قرآن به سمع وی رسد و شواهد و فواید حدیث بر وی وارد شود، و انوار عبادات و وظایف آن بر وی ساطع گردد….

* مستحب است که کودک را لا اله الا الله تلقین کنند چون به زبان آید تا این کلمه اول سخن او بود و از پیامبر (ص) روایت شده که فرمود: «ای هر که صاحب فرزندی شود باید در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گویند تا از آزار امّ صبیان در امان باشد.» (۱۴)

عشق می باز و جام می، می نوش
قول پیران شنو که تلقین است (۱۵)

* بدان که در لعان حضور حاکم یا نایب حاکم شرط است و تلقین کلمات لعان همچنان که رسول خدا (ص) عویمر و خوله را تلقین کرد شرط است تا آنکه اگر یک کلمه خود بگوید بی تلقین امام محسوب نباشد… (۱۶)

* (نزل القرآن علی سبعه احرف) و رسول خدا (ص) هر قبیله‌ای را تلقین می‌داد بر لغت ایشان چنانکه احتمال می‌کرد… پس ایشان که قرآن شنیده بودند بر لغت خویش چون چیزی از قرآن نه بر لغت خویش از دیگری می‌شنیدند جدال در می‌گرفتند و بر یکدیگر می‌پیچیدند و قرائت یکدیگر را انکار کردند می‌گفتند که رسول خدا (ص) به ما نه چنین آموخت و نه چنان است که تو می‌خوانی به این نسق، خلاف و جدال در میان ایشان می‌افتاد تا رسول خدا (ص) ایشان را از آن خلاف باز زد و فرمود هر که چنانک از ما شنیدید بر آن لغت که شما را آموختند می‌خوانید و یکدیگر را خلاف مکنید که این خلاف، کفر است… (۱۷)

* هرچند معلمان به تعلیم همی کوشند و استادان تلقین همی کنند و حافظان درس روا همی‌ دارند، این همه اسباب‌اند و آموزنده به حقیقت خداست. هر آموخته‌ای را آموزنده اوست. هر افروخته‌ای را افروزنده اوست. هر سوخته‌ای را سوزنده اوست، هر ساخته‌ای را سازنده اوست. آدم را علم اسامی در آموخت: «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا…» (بقره: ۳۱) ؛ داوود را زره گری در آموخت: «وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّكُمْ…» (انبیاء: ۸۰)؛ عیسی را علم طب در آموخت: «وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ…» (آل‌عمران: ۴۸)؛ خضر را علم معرفت در آموخت: «…وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (کهف: ۶۵)؛ مصطفی عربی را اسرار آلهیت در آموخت: «…وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ…» (نساء: ۱۱۳)؛ عالمیان را بیان در آموخت: «خَلَقَ الْإِنسَانَ * عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» (الرحمن: ۳ و ۴) قومی گفتند «خَلَقَ الْإِنسَانَ» شامل همۀ مردم است که همه را بیان در آموخت یعنی همه را عقل داد …. و بعضی گفته‌اند «خَلَقَ الْإِنسَانَ» عامۀ مؤمنان امّت محمّدند وَ «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» راه حق است …. و نیز گفته‌اند «خَلَقَ الْإِنسَانَ» اینجا آدم صفی است و «عَلَّمَهُ الْبَيَانَ» علم اسماست…. (۱۸)

* چنانکه از ابوسعید ابوالخیر آورده‌اند که: چون تلمیذ را تلقین کردی نزد خود می‌نشاند و اسماءالله بر او می‌خواند و نگاه به تلمیذ می‌کرد تا به کدام اسمی در او تغییر ایجاد می‌شود، از هر اسم که در او تغییر پیدا می‌شد می‌فرمود که به آن اسم ذکر بگو، تا زمانی که کار تلمیذ به آن اسم تمام می‌شد؛ باز او را می‌نشاند و اسماءالله را بر او می‌خواند و باز از هر اسمی که تغییر در وی می‌دید به آن ذکر می‌فرمود و هلمّ جرّا. به این نوع، تربیت تلمیذ می‌نمود…. (۱۹)

* ز کلک تو عجب دارم که هنگام هنرمندی
همه علمی ز بردارد ز کس نایافته تلقین (۲۰)

* باید که از تلقین به یقین رسید و نیز از خبر به نظر.

* ای آنکه هستت در سخن مستی هی های کهن
دلداریی تلقین بکن مر ترجمان را ساعتی (۲۱)

* (هر عارفی که تلقین ذکر می‌کند، باید که اجازه از معصوم یا کسی که اجازه از افرادی که در سلسله‌مراتب به معصوم می‌رسند داشته باشد)، مثلاً جناب سید حیدر آملی شجرۀ تلقین ذکر خویش را به شیخ نجم الدین کبری می‌رساند و گوید او از شیخ اسماعیل قصری و او از دیگری و الی آخر تا جایی که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام و او از رسول خدا (ص) و او از جبرئیل امین و او از خدای متعال تلقین یافته، می‌رسد. (۲۲)

* …. خادم بقعه به من گفت: در رویا اشخاصی را دیدم و پنداشتم که آن‌ها فرشتگان‌اند و می‌گویند ما به فلانی (نجم الدین کبری) اسم اعظم را تلقین کردیم، این سخن بر من گران آمد. گفتم: چرا به من اسم اعظم را تلقین ننمودید. گفتند: او در راه خدا مجاهدات و ریاضات بسیاری را متحمل شده است و تو آن‌گونه ریاضات را متحمل نشده‌ای و هرگاه تو هم مانند او ریاضات در راه خدا را بر خود هموار بسازی اسم اعظم را بر تو تلقین خواهیم کرد. (۲۳)

* به ما گویند (مَن رَبُّک وَ ما دین؟)
خدایا از تو می‌خواهیم تلقین (۲۴)

* مولانا فیض کاشانی گوید: یکی از حکما گفته من همواره به تلاوت قرآن مشغول بودم و شیرینی از آن احساس نمی‌کردم تا روزی چنان تلاوت می‌کردم که گویا می‌شنیدم که نبی اکرم (ص) آن را بر یارانش تلاوت می‌فرماید. آنگاه از این مقام هم قدم فراتر گذاردم و هنگام تلاوت چنان بود که گویی از جبرئیل می‌شنیدم که بر پیغمبر (ص) تلقین می‌کند، سپس خدای متعال مرا بدین مقام رسانیده که آیات شریفه را از متکلم آن استماع می‌کنم و چنان لذتی می‌برم که از وصفش عاجزم. (۲۵)

* باید که اندیشه را از مسائل دنیوی خالی کند و حبّ آن‌ها را از دل خارج کند، برای آنکه آمده است که بقالی را وقت مرگ کلمه شهادت تلقین می‌کردند و او می‌گفت: پنج، شش، چهار و نفس او مشغول بود به حساب که پیش از مرگ با آن الفت گرفته بود.

* باید دانست که بدگمانی به خدا، از تلقین شیطان است و نیکو گمانی، تلقین خدای متعال می‌باشد.

* ملقّن باید که در تلقین الحاح نکند، ولیکن تلطّف نماید، چه بسی باشد که زبان بیمار روان نبود و گران شمرد تلقین را، و به کراهیت (کلمه) را ادا کند، و بیم آن باشد که سوء خاتمت بود و معنی این کلمه آن است که مرد بمیرد و در دل او جز خدای عزوجل نباشد.

* و پیامبر (ص) فرمود: مرده در گور نباشد مگر چون غرقه شونده فریادرس خواهنده دعایی از پدر یا از برادر یا از دوستی، چشم دارد و چون بدو رسد نزدیک او دوست تر از دنیا باشد و آنچه در آن است و هدیه‌های زندگان مردگان را دعا و استغفار است و یکی از ایشان گفت: برادری از من وفات کرد، پس او را در خواب به من نمودند، پرسیدم که تو را چون در گور نهادند، حال تو چون بود؟ گفت: آینده‌ای بیامد با عمودی از آتش و اگر نه آنستی که دعا گوینده‌ای برای من دعا گفت هرآینه دانم که مرا بدان بخواستی زد. و از این است که پس از دفن، تلقین مرده و دعای او مستحب است. (۲۶)

* «فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَاتٍ فَتَابَ عَلَيْهِ…»؛ تلقی و تلقّن یکی است، روی انّ النبی کان یتلقی الوحی من جبرئیل أی یأخذه و یتقبله. فَتَلَقّی آدَمُ. می‌گوید فراگرفت آدم از تلقین الله سخنانی. (۲۷)

قولُهُ تعالی: «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ…»؛ کردگار جهان و جهانیان، خداوند مهربان، در این آیت مبانی خدمت و معالم معاملت در نسق جمع کرد، و مؤمنان را از پسندیده اخلاق آگاه کرد و به شناخت اسباب رضای خود گرامی بدارد و ایشان را نیکو پرستی خود و زندگانی با خلق خود تلقین کرد…. (۲۸)

* آنجا که در بدو بعثت، جبرئیل، پیغمبر اکرم (ص) را تلقین کرد بر کوه حرا و او را گفت: بگوی بسم‌الله الرحمن الرحیم. (قصۀ سورۀ علق) و یا قرآن را جبرئیل به پیغمبر (ص) تلقین کرد.

* «فَفَهَّمْنَاهَا سُلَيْمَانَ…»؛ علم فهم وراء علم تفسیر و تأویل است، تفسیر به‌واسطۀ تعلیم و تلقین است تأویل به ارشاد و توفیق است، فهم بی‌واسطه به الهام ربّانی است.

* در کلام و سخن آثاری است که از تلقین به نفس پدید می‌آید و در باطن نفوذ می‌کند، شاید یکی از حکمت ذکر و دعا که به زبان باید آورد به‌طوری‌که گوینده بشنود همین است که سخن از دهان خارج گردد و به گوش بشنود و برگردد به ذهن و این یک نوع تلقینی است که در نفس نفوذ می‌نماید و انسان مطالبی که می‌دانسته تازه می‌شود و بر عملش افزوده می‌گردد و فایدۀ مطالعه کتب دانشمندان نیز همین اثر را دارد و نیز شنیدن مواعظ و لو این‌که خود انسان مطالبی را بداند وقتی‌که از کسی می‌شنود همان‌که در ذهن ناخودآگاه خود مخفی بوده در معرض ظهور می‌آید… (۲۹)

* یا مردی که کسی را به خواب مغناطیسی می‌خواباند و در خواب به وی القاء می‌کند تقوی و صلاح و حب تدریس و ترک شرب خمر و یا کشتن فلانی در وقت و ساعت معین و… و وقتی آن منوّم بیدار می‌شود چیزی از آنچه به وی القاء شده نمی‌داند لکن مستعد می‌گردد برای آثاری که به وی تلقین شده و آنچه گفته در همان وقت معین و همان ساعت می‌کند و نمی‌داند از کجا این آثار در وی نفوذ نموده و یا کسانی که قدرت دارند به مخاطبۀ ارواح وقتی به آن قوه مغناطیسی بر آن‌ها القاء می‌کنند (یعنی ارواح را تحت سیطره خود درمی‌آورند و با آن‌ها مصاحبه می‌کنند و بعضی دیگر قدرت دارند که ارواح را به چشم خود ببینند و آن‌ها را (الوسیط المبصر) می‌نامند. (۳۰)

* یکی از اسباب نفوذ علم و دانش در قلب آدمی القائات است که مطلبی یا به توسط گفتار یا از جهات دیگر القاء به نفس گردد. چرا ما مأمور گردیده‌ایم که نماز و دعا را به زبان بگوییم خدا که از ضمیر ما آگاه است و اگر معانی همین اذکار را در قلب خود خطور دهیم کافی خواهد بود. متفطن گردیدم که شاید یکی از حکمت‌های آن همین القاء به نفس است که الفاظ آیات و دعا و … از دهان ما بیرون آید و از راه گوش وارد (حس مشترک) ما گردد و در خزینۀ قوّۀ خیال محفوظ گردد و به کثرت تلاوت معانی و حقایق اذکار ملکۀ نفسانی ما گردد و در قلب ما رسوخ نماید و همین القائات اگر با توجه توأم گردد نفس به قدر استعداد به صفت علم و صفات حمیده متّصف گردد؛ زیرا که نفس بشر به وجهی مؤثر است و به وجه دیگر متأثر.

شب که ما با شمع رویش عزم عشرت داشتیم
درس عشق از ما دل پروانه تلقین کرد و رفت (۳۱)

* اولیاء الهی به مقامی می‌رسند که اگر ببینند طرف مقابلشان قابلیت و استعداد داشته باشد، ذکر ، فکر را القاء می‌کنند چه به‌صورت زبانی، یا رمزی و یا به تصرّف.

* در واقع عشق حتی در جنبۀ انسانی و جسمانی خویش علقه خودی را در وجود انسان فرو می‌کوبد و با تلقین غیر پرستی، او را از خویشتن خویش بیرون می‌کوبد.

* عَلَّمَ الاسماءَ، که آن را اشارت به علم لدنی است که نه از طریق لفظ و در کسوت حرف به آدم تلقین شد بلکه تعلیم ماورای لفظ بود…

* هر ذکری که او را استاد تلقین کند همان را ملازمت نماید و به ذکری دیگر تبدیل نکند.

* تلقین و درس اهل نظر یک اشارتست
گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم (حافظ)

* مسافر کسی است که سیر و سلوک او از ممکنات به‌سوی واجب به‌حسب کشف و یقین باشد نه به‌مجرد تلقین و تقلید و تعلیم.

کآنچه حق اندر پس آئینه تلقین می‌کند
من همان معنی چو طوطی بر زبان می‌آورم (۳۲)

* مولانا در دفتر پنجم مثنوی خود گوید: تمثیل تلقین شیخ مریدان را و پیغمبر امت را که ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق الفت نتوانند چنانکه طوطی با صورت آدمی الفت ندارد که از او تلقین تواند گرفت، و حق‌تعالی شیخ را چون آینه پیش مرید دارد و از عقب آینه تلقین می‌کند. (که به‌صورت شعر بیان کرده است).

* هر چه عقلم از پس آیینه تلقین می‌کند
من همان معنی به‌صورت بر زبان می‌آورم (۳۳)

* ای عزیز! زنهار که قرآن و حدیث از زبان اهل محبت فراگیر، که آن‌ها که بی‌محبت تلقین از فسردگان و مردگان می‌گیرند، دل ایشان لذت از آیات الهی نمی‌یابد. از بهر آنکه تکرار زبان راه به دل نمی‌برد، میل به گوش و زبان می‌کند. به جهت آن، علمای صورت به قیل و قال می‌افزایند و تلقین اهل محبت از دل بیرون می‌آید. (۳۴)

* غیر تلقین زبان ای ساده مرد
هست تلقینی دگر با عشق و درد (۳۵)

* روزی همراه جنازۀ یکی از اولیاءالله بیرون آمده بود چون ملقن که یکی از علمای ظاهر بود. بر سر قبر بنشست که تلقین کند. شیخ نجم الدین بخندید. یکی از شاگردان سبب خنده را پرسید. وی را زجر کرد. پس بعد از آن گفت که: چون ملقن آغاز تلقین کرد، صاحب قبر گفت: هیچ تعجب نمی‌کنید از مرده‌ای که تلقین زنده‌ای می‌کند؟ (۳۶)

* علم اهل‌دل نه از مکتب بود
بلکه از تلقین خاص رب بود (۳۷)

* زندیقی شنید که معلمی شاگردش را تلقین می‌کرد که فمن یاتیکم بماء معین، آن ملعون جواب داد که بالمعول و المعین، یعنی به بیل و مددکاران آب را باز آرند، شبانه نابینا شد و هاتفی آواز داد که اینک از آب چشمه چشم تو غائب شد بگو تا بمعول و معین باز آرند. (۳۸)

* گویند قصابی را در حالت نزع کلمۀ توحید تلقین می‌کردند، او در جواب گفتی: پیش ران، پس ران، چشم، گرم گردن، چون وی را ملکه این سخنان بود، در حالت نزع نیز بر زبانش همان جاری بود و همان می‌گفت. (۳۹)

* مکن تلقین زاهد حرف عشق (یار) ای فارغ
کسی کو غرقۀ کفر است ایمان را نمی‌شاید

نفسی دارم که غیر شیطانی نیست
در فعل بدش هیچ پشیمانی نیست

ایمانش هزار بار تلقین کردم
این کافر را سر مسلمانی نیست (۴۰)

* به دامن می‌برد فیاض اثر امشب ز بالینم
نمی‌دانم به تلقین که دارد ورد یا رب ها (۴۱)

* شیطان هم که دروغ را موکد به قسم ساخت و دروغ را به لباس صدق، تلقین آدم کرد یعنی چنان به او نمود که راست می‌گوید. و حضرت آدم علیه‌السلام به خواهش نفس و میل طبع خود، مخالفت امر خدا نکرد و اکل شجره منهیه را از آن جهت بود که کذب بعد از آنکه وجود نداشت و معدوم صرف و لَیس محض بود، شیطان او را ابداع کرد و این ابداع را موکد به قسم نیز ساخت و از این راه فریب آدم داد و این منافی نبوّت و قرب الهی نیست. (۴۲)

* ندارم هیچ عذری من تو تلقین کن مرا عذری
که سرّ خویش را من خود نمی‌دانم تو می‌دانی

چه می‌شود که به تلقین صحبتم بنوازی
که چون سؤال کنی واقف جواب تو باشم (۴۳)

* شیخ فعالست بی آلت چو حق
با مریدان داده بی گفتی سبق

یعنی تلقین لسانی در کار نیست، دل شیخ بر دل طالب، چون آفتاب در آینه پرتو اندازد. (۴۴)

* نصیحت برای عامۀ مسلمانان، تلقین ارکان اسلام و ازالۀ اذی و مضار از ایشان به قدر قدرت باشد.

* جنون ز جذبه او دیده در سلوک خرد
خرد ز منطق او جست در سخن تلقین (۴۵)

* این دعای ما هم از تلقین تست
گر نمایی مستجاب آئین تست (۴۶)

* تلقین استاد، مریدان را که ایشان طاقت تلقین حق ندارند و با حق الفت ندارند چنان‌که طوطی با صورت آدمی الفت ندارد. که از او تلقین تواند گرفت حق‌تعالی استاد را چون آینه‌ای پیش مرید همچو طوطی دارد و از پس آینه تلقین می‌کند. این است ابتدای مسئله‌ی بی منتهی چنان‌که منقار جنبانیدن طوطی اندرون آینه که خیالش می‌خوانی اختیار و تصرف اوست عکس خواندن طوطی برونی که متعلم است نه عکس آن معلم که پس آینه است ولیکن خواندن طوطی برونی تصرف آن معلم است پس این مثال آمد نه مثل. (۴۷)

* چو هر دم می‌رسد تلقین عشقش
چه غم دارد ز منکر یا نکیرش (۴۸)

* بدان که ذکر مر سالک را به‌مثابۀ شیر است هر فرزند را؛ و سالک باید که ذکر از شیخ به طریق تلقین گرفته باشد که تلقین ذکر به مثابۀ وصل درخت است. (۴۹)

* نسبت تلقین ذکر از دو شیخ مذموم است لیکن به‌شرط اجازت یا فوت شیخ اول، ایرادی ندارد.

…………………………………………………………………
منابع:

۱) نهج‌البلاغه، کلمه قصار، ۱۹۸

۲) مصباح الارواح، ج ۱ ص ۱۱۹

۳) شرح التعرف، ج ۲ ص ۷۱۱

۴) شرح التعرف، ج ۴ ص ۱۵۰۰ تا ۱۵۰۳

۵) مثنوی، ج ۶ بیت ۴۶۲۳

۶) بحر المعارف، ج ۱، فصل ۱۸، ص ۲۲۴

۷) احیاءالعلوم

۸) هزار و یک تحفه، ش ۵۱

۹) هزار و یک تحفه، ش ۴۴۸

۱۰) مصباح الارواح، ج ۱، ص ۷۱

۱۱) سفینه البحار، ج ۲ ص ۴۷۴

۱۲) ترجمۀ مصباح الشریعه، ص ۲۶۲

۱۳) ینبوع الاسرار، ص ۳۴۲

۱۴) ترجمۀ احیاء علوم الدین، ج ۲ ص ۱۱۰

۱۵) دیوان شاه نعمت‌الله ولی، ص ۱۵۲

۱۶) کشف‌الاسرار و عدة الابرار، ج ۶ ص ۴۹۱

۱۷) کشف‌الاسرار و عدة الابرار، ج ۸ ص ۴۵۰

۱۸) کشف‌الاسرار و عدة الابرار، ج ۹ ص ۴۱۸

۱۹) روح الارواح فی شرح اسماء الملک الفتاح، ص ۱۳

۲۰) مکاتیب سنایی، ص ۱۷۵

۲۱) دیوان شمس، ص ۹۰۶

۲۲) فوائح الجمال، ص ۲۶

۲۳) فوائح الجمال و فواتح الجلال، ترجمه، ص ۲۴۳

۲۴) اسرار نامه، ص ۱۵

۲۵) وصلت نامه (لسان‌الغیب)، ص ۴۳۵

۲۶) ترجمۀ احیاء علوم الدین، ج ۴ ص ۸۷۰

۲۷) کشف‌الاسرار، ج ۱ ص ۱۵۵

۲۸) کشف‌الاسرار، ج ۵ ص ۴۵۰

۲۹) مخزن العرفان، ج ۶ ص ۴۰۱

۳۰) مخزن العرفان، ج ۶ ص ۴۰۲

۳۱) مجموعه دیوان الهی، ج ۲ ص ۵۵۹

۳۲) شرح فصوص الحکم، ۷۸

۳۳) شرح فصوص الحکم، ۲۲۶

۳۴) مرآت الافراد، ص ۲۲۹ و ۲۳۰

۳۵) مصباح الارواح، ج ۱ ص ۷۱

۳۶) نفحات الانس، ص ۶۶۹

۳۷) مواهب علیه، ص ۹۶۷

۳۸) مواهب علیه، ص ۱۲۸۱

۳۹) رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص ۳۳

۴۰) رسائل فارسی ادهم خلخالی، ص ۲۱۸

۴۱) دیوان فیاض لاهیجی، ص ۱۵۶

۴۲) مصباح الشریعه

۴۳) دیوان فیض کاشانی، ج ۱ ص ۴۲۱

۴۴) مکاشفات رضوی، ص ۳۷۰

۴۵) ریاض السیاحه، ج ۱ ص ۳۹۳

۴۶) تفسیر صفی، ص ۸۱

۴۷) مثنوی معنوی، ص ۶۹۸

۴۸) دیوان شمس، ص ۴۸۴

۴۹) الانسان الکامل (نسفی)، ص ۱۵۳

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.