مقام تحوّل
۱- اشاراتی به معانی:
تحوّل: گردیدن؛ دگرگون شدن؛ برگشتن از حالی به حال دیگر؛ جابهجا شدن؛ تغییر شکل یافتن.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً…: هر کس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد قطعاً او را با زندگی پاکیزهای، حیات (حقیقی) بخشیم… (نحل: ۹۷)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- پیامبر صلیالله علیه و آله: «خدایا، بدی حال ما را به خوبی حال خود تغییر ده.» (مفاتیحالجنان، ص ۲۳۷)
۲- پیامبر صلیالله علیه و آله: «دلهای بنیآدم میان دو انگشت از انگشتان خداست و آن را زیر و رو همی کند.» (صحیح مسلم)
۳- پیامبر صلیالله علیه و آله: «خداوند دلهای مرده را به نور حکمت حیات میبخشد.» (همان)
۴- پیامبر صلیالله علیه و آله: «دل آدمیزاد چون گنجشک است و هر روز هفت بار دگرگون میشود.» (همان)
۵- پیامبر صلیالله علیه و آله: «دل مانند ریشهای است در بیابانی به درختی آویخته که باد پیوسته آن را زیر و رو میکند.» (همان)
۶- پیامبر صلیالله علیه و آله: «بنده وقتی گناهی کند نقطۀ سیاهی در دل او پدید میآید اگر از گناه دل برکند و بخشش خواست و توبه کرد دلش صاف میشود…» (همان، ص ۵۲۹)
۷- در زیارت امیر مؤمنان علیهالسلام میخوانیم: «السّلامُ علی میزان الأعمال و مقلّب الاحوال.» (مفاتیح، زیارت امام علی علیهالسلام)
۸- دعای غریق منقول از امام صادق علیهالسلام: «ای خداوند، ای رحمان، ای مهربان، ای دگرگونکنندۀ دلها، دل مرا بر دینت پایدار کن.» (مکیال المکارم، ج ۲، دعای غریق)
۴- نکتهها:
* قابلیت تحوّل و جذبۀ ذاتی، سبب میشود که بعضی، از سنین قبل از بلوغ، با ملاقاتی با بزرگان متحوّل شوند، برخلاف بعضی عرفا که ابتدا مخالف عرفان بودند، بعد به حادثهای متحوّل شدند؛ یعنی مثل آنها مجذوب سالک نبودند.
* تحوّل سلسلهای از تغییرات است که ماهیت و اساس را تغییر میدهد؛ درحالیکه تغییر یک وجه یا صفت را مورد هدف خود قرار میدهد. باید گفت اگر تحوّلی در شخصی هم صورت میگیرد ماحصل تغییراتی است که در خود به وجود آورده، نه اینکه یکدفعه معجزهای انجام شده باشد.
* فضیل عیاض متحوّل شد و زندگیاش دگرگون شد با آنکه او راهزن بود و اسمش رعشه بر اندام همگان میانداخت، او روزی دختری را دید که چهرهای زیبا داشت و شبهنگام قصد دختر را کرد. با گروهش به سمت خانه دختر رفت، تا آمد از دیوار خانه بالا برود، صدای آیهای از قرآن را شنید که کسی میخواند: «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَّه…: آیا وقت آن نرسیده که قلب مؤمنان خاضع و خاشع گردد به ذکر خدا…» (حدید: ۱۶)
فضیل با شنیدن همین آیه منقلب و متحوّل شد و راه رستگاری در پیش گرفت و جزو اولیاء خدا شد بهگونهای که گفتهاند: خاک در دستش طلا میشد. باید به تغییرات قبل از تحوّل او توجه کنیم که نوشتهاند: شبی گروه فضیل بر کاروانی حمله کرده، تاجر ثروتمندی که متوجه حملۀ آنها میشود به سمت کوه رفته و پشت کوه چادری را میبیند درون آن رفته و مردی را میبیند و از او خواهش میکند که کیسۀ هزار درهمیاش را به امانت بگیرد و او قبول میکند. تاجر بعد از دادن کیسه بهصورت مخفیانه دوباره به کاروان برمیگردد. بعد از غارت دزدها، تاجر دوباره به چادر برمیگردد میبیند تمام دزدان دور همان مردیاند که به او اعتماد کرده بود، اموال غارتشده را میان دزدان تقسیم میکند. تاجر با دیدن این صحنه دادی میزند که همگان متوجه او میشوند. آن مردی که تاجر اعتماد کرده بود فضیل عیاض بود. سریع رو به تاجر میکند و میگوید بیا و کیسه خود را بردار، تاجر بهتزده به سمت او رفته و کیسه را میگیرد و میرود. بعد از اعتراض دزدان به کار فضیل، او گوید: این فرد به من اعتماد کرده بود و کیسه را پیش من امانت گذاشته بود و رسم اعتماد و امانتداری جز این نیست.
* پس اگر تحوّلی را میبینیم باید قبل آن را مدنظر قرار دهیم که فرد در خود چه آمادگیها و تغییراتی را ایجاد کرده و ما نیز باید به دنبال تغییرات باشیم تا درنهایت، تحوّل یا تغییر بزرگ ایجاد شود.
* اگر نگاه ما تغییر باشد و تغییر خود را معطوف به یک وجه یا صفت کنیم و آن تغییر را نیز خرد کرده و به تغییرات کوچک تقسیمبندی کنیم، ذهن با آن همراستا شده و تغییر در دسترس و امکانپذیر خواهد بود.
* در ذات حق تحوّل و انقلاب امکان ندارد و تجلّی او در مظاهر مختلفه به این معنا نیست که گاهی متحوّل بهصورت عقل گردد و گاهی منقلب بهصورت روح و تارة بدون حفظ مقام ذات در صورت مجرد و مادی ظاهر گردد، بلکه مراد آن است که فیض لازم ذاتی حق وجود و کرم ازلی لاینفک او، بهحسب ترتیب وجودی و نور منبعث از شمس وجود او نازل شود بر قابلیات و هر عینی را که مستعد قبول وجودی است و آن غیر نیز از تجلی او به فیض اقدس متقرر در مقام علم میباشد.
* حق را صفت حال نیست از آنکه حال را از تحوّل گرفتهاند و تحوّل، گشتن باشد و مخلوقان همی گردند از حالی به حالی و یا از فروتر به برتر و یا از برتر به فروتر.
* جمله تلوینها ز ساعت خاسته است
رست از تلوین که از ساعت برست (مولانا)
یعنی جمیع تغیّر و تبدّل از ممر ساعت خاسته است که ابنالوقت و ابوالوقت موقوف بر ساعت و وقت است؛ چون از قید ساعت و وقت فارغ گردید که به مرتبۀ فنای فی الله و بقای بالله رسید، از قید تحوّل به حال و از بند تلوّن به لون پاک گردید.
* اگرچه مجذوبان سالک سریعتر و آسانتر مراحل سلوک را پشت سر میگذارند اما خطراتی بسیار مهم آنها را تهدید میکند که اگر خود را مطلقاً تسلیم نظر مربی روحانی خود نکنند احیاناً از ایشان انسانهایی خطرناک به وجود میآید و بیشتر مدعیان و راهزنان راه حق از همین دسته هستند برخلاف سالکان مجذوب که جذبۀ ایشان هنگامی تحقق مییابد که بیشتر خطرات راه را پیمودهاند و معمولاً این دسته که دقیقاً متوجه بهبود و تحوّل تدریجی وجود خویش میباشند بیشتر در مقام تسلیم امر مربی روحانی خود هستند و میان این دسته اهل طغیان و انحراف معمولاً بهندرت یافت میشود.
* انسان بهحسب قلب و قالب پیوسته تحوّل میپذیرد و اطوار و شئون مختلف بر قلب او عارض میگردد و این تحوّل تا وقت مرگ مستمر است و صورت هر چیز و ازجمله انسان، فعلیت اخیری است که قلب و یا نفس وی بدان متحقق میشود و حشر او نیز بر همان صورت خواهد بود و بدینجهت میگویند که کار به عاقبت و خاتمت باز بسته است.
* مراتب تحوّل انسان و بیان منازل سلوک، سفرهای چهارگانه- گویند بین بنده و حقتعالی صدها مقام است – این منازل در سلوک از توبه و انقطاع آغاز شده و به فنا منتهی میشود و در هر منزلی از این منازل، سالک چندین صفات بشری را فرومیگذارد و از آلودگیهای درونی و بیرونی جدا میافتد تا از خودی و خود نیست گردد و به مقام فنا برسد. و این تحوّلات بیشمار نیاز به عنایات فراوان الهی و اولیاءالله به شخص دارد.
* هیچ تحوّل و تغییری و هیچ قوّه و قدرتی نیست مگر به الله.
* استحاله در فقه؛ تبدیل نوعی چیزی به چیز دیگر را استحاله گویند مانند چوبی که بر اثر سوختن، خاکستر شود؛ مانند سگ که اگر در نمکزار فرو رود و نمک شود بهطوریکه عوض شود که بهصورت چیز پاکی دربیاید پاک میشود؛ و ما هم رفتهرفته با عنایات خدا و اهلبیت علیهمالسلام و اولیائش، روحیات منفیمان عوض خواهد شد.
* انقلاب در فقه، هرچند از مراتب استحاله است لیکن مورد آن، خصوصاً تبدیل شراب به سرکه است که در اثر جوشیدن شراب یا اضافه کردن نمک و سرکه به آن روی میدهد و پاک میباشد و ما هم اگر منیّتهای خودمان را با توسّل به اولیاء خدا و عشق و محبت آنها بسوزانیم، انقلاب روحی ایجاد کردهایم.
* استهلاک در فقه، پراکنده و مستهلک شدن اجزای چیزی در اجزای غالب دیگر است، پس از این جهت با استحاله تفاوت دارد. مثل آبی که در دهان وارد میشود و با آب دهان قاطی شده و مستهلک میشود که به آن، آب دهان گویند.
* حال، در لغت به معنای کیفیت، چگونگی، وضع و هیأت آمده است؛ و حال، واردی است که بر دل سالک فرود میآید، بدون اختیار و اکتساب او، به سبب طاعات و اوراد و اذکار و …، مانند شادی یا اندوه، قبض یا بسط، شوق یا ناآرامی و غیره.
* تحوّلاتی که در انسانها رخ میدهد (که در اینجا منظور تحوّل روحی است نه جسمی)، از حالهایی که بسیار سریع و زودگذر میباشند مانند لوایح و طوامع و لوامع و… که ویژۀ مبتدیان است، گرفته، (که اینها را عرفاً تحوّل نمیگویند) تا حالهایی که مدتی دوام دارد و یا منجر به مقام میشود را شامل میشود.
* احوال، مواهباند و مقامات، مکاسب و احوال از سرچشمۀ جود میآیند و مقامات از راه کوشش و مجاهدت حاصل میگردند. (۱)
* اینکه شخصی که در وادی عرفان نبوده و به یک عنایت، متحوّل میشود، این آغاز تحوّل اوست و برخی هم، بعضی عنایات خاص را، تحوّل عظیم خود میدانند؛ و باید دانست که تا پایان راه الی الله باید تحوّلات فراوانی در ما ایجاد شو. و به انقلاب نوادر واردات منقلب شود.
* در هر تحوّل و تجددّی لذّت و نشاطی است و مداومت و استمرار بر یک کار مایۀ خستگی و ملال است. (…کُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ)
* دستگیریهای پنهانی بعضی از اولیاء خدا و عنایات آنان باعث تحوّل بسیاری از شاگردان و غریبهها و بیخبران شده است. تحوّلاتی که باعث شد افراد از شک به یقین و از شرک و ریا به اخلاص برسند.
* تحوّل به معنای منقلب شدن و برگشتن از حالی به حالی دیگر است.
* تحوّل و دگرگونی در حال به خواست خداوند است و آن را میتوان از تجلی اسم محوّل و هادی دانست.
* گفت خواجه: جسم و جانم وصل جوست
لیک هر تحویل اندر حکم هوست (۲)
* تحوّل هر کس به نوعی است. مثلاً حاج اسماعیل دولابی میگفت از بچگی به این راه میل داشته، ولی شیخ مرتضی طالقانی در کودکی چوپانی میکرد تا اینکه چوپانی به او میگوید: چوپانی به درد تو نمیخورد، برو دنبال درس که هم دنیا و هم آخرت در آن است. (۳)
* بانگ او چون بانگ اسرافیل شد
مرده را زین زندگی تحویل شد (۴)
* تحوّل گاهی به یک ملاقات است؛ گاهی به یک سخن از درون است (صدایی میشنود) گاهی به یک کلام پرمغز است.
* شیخ علی زاهد قمی وقتی جوان بود و داماد شد، یک روز صبح از حمام بیرون آمد و به آخوند ملّا حسینقلی همدانی برخورد کرد. آخوند مقداری با ایشان صحبت کرد، شیخ را متحوّل نمود. پس زود لباس دامادی را به کسی بخشید و از شاگردان آخوند گردید. (۵)
* جهانگیرخان قشقایی (م ۱۳۲۸) از بزرگان ایل قشقایی بود؛ در جوانی به موسیقی شائق بود و برای تکمیل آن به مدرسۀ علمیّۀ صدر اصفهان میرفت. از وی حکایت کنند که در هنگام رفتن به مدرسه در دکان جنب مدرسه درویشی وی را خواند و از وطن و حرفه و نسب او جویا شد. جهانگیرخان در شرححال خود گوید چون حرفهای من به پایان رسید، درویش خیرهخیره به من نگریسته و گفت: گرفتم که تو در این فن فارابی (معلم ثانی) وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود.
گفتم: نیکو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار کردی…
جهانگیرخان میگفت: من از همّت نفس آن شخص و یمن راهنمایی او بدین مقام (علمی و تقوایی) رسیدم. (۶)
* تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
* باید کشش و جذبهای از پشت پرده باشد. گاهی مردی در سلوک است و همسرش را هم در این راه میآورد؛ مرد سبب تحوّل همسرش میشود.
* در احوال شیخ ابوالعباس جوالیقی نوشتهاند که در آغاز مردی جوالباف (خورجین باف) بود. روزی وقت عصر با شاگرد خود حساب جوالها میکرد و یکی از آنها در آن میان ناپدید مینمود. چون به نماز مشغول شد، ناگهان به خاطرش آمد که آن جوال را به چه کسی داده. پس از اتمام نماز، شاگرد خود را از وضع جوال گمشده آگاه کرد. شاگرد گفت: ای استاد نماز میگزاردی یا پی جوال میگشتی! استاد از سخن شاگرد به خود آمد و از دنیا دست کشید و به تهذیب خویش همّت گماشت تا آخرالامر در زمرۀ اولیاءالله در آمد. (۷)
* عدهای از قوم فراره و قبیلۀ بُحَیله که همراه زهیر بن قین بجلی حج کرده بودند، گفتند: در بازگشت با کاروان امام برخورد کردیم (و دیدن این صحنه) برایمان ناگوار بود تا عاقبت در یکی از منزلگاهها ناگزیر کنار هم اقامت گزیدیم؛ ما در حال غذا خوردن بودیم که شخصی از جانب امام حسین علیهالسلام به خیمۀ ما آمد و به زهیر گفت: امام میخواهد شما نزد او بیایید. (زهیر قبل از ملاقات از طرفداران عثمان بود) همسر زهیر به نام دلهم (دیلهم) گفت: زود دعوت پسر رسول خدا را اجابت کن.
زهیر با کراهت نزد امام علیهالسلام رفت و در مدت کوتاهی با چهرۀ خندان به خیمه بازگشت و دستور داد، خیمهاش را کنار خیمۀ امام علیهالسلام نصب کنند! (همسر زهیر باعث شد که او با امام علیهالسلام ملاقات کند و جزء شهدای کربلا شد). (۸)
* حرّ برای جنگ با امام آمده بود. امام حسین علیهالسلام وقت ظهر از خیمه بیرون آمد تا نماز بخواند. گوید به امام سلام کردم و او جواب سلام را داد و فرمود: ای حرّ آیا به جنگ با ما آمدی یا به یاری ما؟ عرض کرد: به خدا قسم ای پسر رسول خدا، به جنگ با شما مأمورم ولی به خدا پناه میبرم که در قیامت از قبر برانگیخته شوم و دستهایم به گردن بسته باشد و به روی مرا در آتش دوزخ اندازند. (اول راه را بر امام بست ولی بعد، از یاران امام حسین علیهالسلام شد و از شهدای کربلا گردید). (۹)
* ابراهیم ادهم (م ۱۶۰) شاهزادۀ بلخ بود؛ چهار چیز نوشتند که سبب شد دستگاه سلطنتی را رها کند و به بندگی و سلوک روی آورد. یک نقل این است که:
روزی مردی با جامۀ شتربانان آمد و خواست به درون منزل ابراهیم برود. دربانان گفتند: کجا میروی؟ گفت: به این مهمانسرا. گفتند: اینجا سرای ابراهیم ادهم است. پرسید: این خانه را از که یافته؟ گفتند: از پدرش. گفت: پدرش از که یافته؟ گفتند: او نیز از پدر خود. گفت: آیا این منزل جز این نیست که یکی بیاید و یکی برود؟!
این کلام در ابراهیم تأثیر کرد و ترک دنیا نمود و پی سلوک رفت. (۱۰)
* شقیق بلخی در اوایل عمر دارایی زیادی داشت و سفرهای تجارتی زیاد مینمود. سالی به دیار ترکان سفر کرد که مردمان آن بتپرست بودند.
او به رئیس آنان گفت: راهی که میروید راه باطلی است. چراکه این مردم خدایی دارند که هیچچیز مانند او نیست و او سمیع و علیم است و روزیرسان هر چیزی اوست. رئیس قبیلۀ ترکان گفت: این گفتار تو با کردارت همسان و هماهنگ نیست. شقیق پرسید: از چه روی؟
جواب داد: گمان داری که برای تو خالقی است که روزی دهنده است. بااینحال سختی سفر را به جان خریده و به اینجا آمدهای تا کسب روزی کنی! شقیق وقتی این سخن را شنید بازگشت و تمام اموال خود را صدقه داد و ملازم عالمان و زاهدان شد. (۱۱)
* ابو حامد فریدالدین عطار نیشابوری (مقتول ۶۲۷ هجری به دست کفار تاتار) که ۱۱۴ سال عمر کرد، از شاعران و عارفان صاحب تألیفاتی چون منطقالطیر بود.
گویند: سبب توبۀ او آن بود که روزی در دکان عطاری مشغول به معامله بود. درویشی به آنجا رسید چندین بار گفت: چیزی برای خدا بدهید او نداد. درویش گفت: ای خواجه تو چگونه خواهی مُرد؟
عطار گفت: چنانکه تو خواهی مُرد! درویش گفت: تو همچو من توانی مرد؟ عطار گفت: بلی. درویش کاسهای چوبین زیر سر نهاد و گفت: الله و جان بداد. عطار را حال متغیر گشت و دکان بر هم زد و به طریقۀ سلوک پرداخت. (۱۲)
* یکی از پادشاهان بنیاسرائیل، خانهای ساخت و در وسعت و تزئین آن بسیار سعی کرد. پس دستور داد تا از عیب آن جویا شوند. هیچکس از آن عیبی نگرفت جز سه نفر زاهد.
آنان گفتند: عیب این خانه یکی آن است که بعدها ویران میشود. دیگر اینکه صاحبش روزی میمیرد. پادشاه گفت: خانهای هست که از این دو عیب در امان باشد؟ گفتند: آری، خانۀ آخرت؛ پس پادشاه سلطنت را رها کرد و با آنان به عبادت پرداخت. بعد از مدتی با آنان خداحافظی کرد. آنان گفتند: از ما چه دیدی که تو را ناخوش آمد؟ گفت: هیچ، جز اینکه مرا میشناسید و اکرام میکنید. میخواهم با کسی بنشینم که مرا نشناسد. (۱۳)
* از عالم ربّانی استاد سیّد عبدالکریم کشمیری سؤال شد: هر عارفی یک نقطۀ دگرگونی داشته، شما چطور منقلب شدید؟ در جواب فرمودند: رسیدن به محضر سیّد علی آقا قاضی. (۱۴)
* احتمال دارد وقایع و حوادث زیاد باعث انقلاب درونی و تحوّل شود.
اسباب تحوّل گاهی از دعای پدر، مادر، پدربزرگ، مادربزرگ و اولیاء خدا میباشد و یا انسان خیرات و مبرّاتی کرده، دلی را به دست آورده و یا به ملاقات شخص بزرگی رسیده.
شاید هم بگوییم مثل قضیۀ حرّ که از خانه بیرون آمد صدایی شنید که (بشارت باد تو را به بهشت).
ذات او خوب بوده، سرشت و فطرت او از ازل ولایتی بوده هرچند که اندکی کارهایش خوب نبوده.
تمام اولیایی که در طول تاریخ آمدند با اسباب و عللی بوده.
* وقتی ابراهیم ادهم به کسی گفت: روی پشتبام چه میکنی؟ گفت: شترم را گم کردهام دنبالش میجویم. گفت: ای ابله، شتر را بر بام جویی. او هم گفت: ای ابله، خدا را در قصر جویی. و این شد که ابراهیم ادهم همه را رها کرد. تاج و تخت و … را رها کرد پیاده بدون نان و آب به طرف مکّه رفت.
* ملامت زنان مصر، زلیخا را که تو عاشق بردۀ خود شدهای. ولی نمیدانستند که از بادۀ محبت او، شراب عشق میخورد. که ترنج به دستشان داد و با دیدن یوسف علیهالسلام، از خود بیخود شدند و دستشان را بریدند و درد احساس نکردند.
* بیزار گردند از شهی، شاهان اگر بویی برند
زان بادهها که عاشقان در مجلس دل میخورند
باده و شراب از دید مولانا، همان بادۀ معنوی و خدایی است.
منابع:
۱) تعریفات جرجانی، ص ۱۱۰
۲) مثنوی، دفتر سوم، بیت ۲۵۴
۳) روح و ریحان، ص ۴۳
۴) مثنوی، دفتر دوم، بیت ۱۲۰۰
۵) روح و ریحان، ص ۴۱
۶) هزار و یک تحفه، ش ۳۸۰
۷) هزار و یک تحفه، ش ۱۲۲
۸) سفر سرخ، ص ۱۰۴
۹) سفر سرخ، ص ۱۳۶
۱۰) هزار و یک تحفه، ش ۱۹۰
۱۱) گلستان کشمیری، ص ۱۴۰
۱۲) هزار و یک تحفه، ش ۶۳۳
۱۳) هزار و یک تحفه، ش ۴۵۴
۱۴) صحبت جانان، نوزده جواب