مقام ذوق
۱- اشاراتی به معانی:
ذوق: چشیدن مزۀ چیزی، علاقه و استعداد برای یادگیری، لذّت.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- …أَذَقْنَاهُ رَحْمَةً مِّنَّا…: …رحمتی از خویش بدو بچشانیم… (فصلت: ۵۰)
۲- كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ…: هر کس مرگ را میچشد. (آلعمران: ۱۸۵)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- امام سجاد علیهالسلام: «خداوندا روزی کن مرا در این ماه (رمضان) که آنچه مقدورم باشد در آن سعی نمایم و جد و جهد کنم و قوق و ذوق و توبه و…» (لوامع صاحبقرانی، ج ۶، ص ۳۴۴)
۲- در صحیحۀ مرسله ابن ابی عمیر منقول است که امام صادق علیهالسلام فرمودند: «ترک کن طواف را در حالتی که با ذوق باشی یعنی آن مقدار بر خود بار مگذار که دل سرد شوی و در همۀ عبادات میانهروی مطلوب است نه افراط و نه تفریط.» (لوامع صاحبقرانی، ج ۸، ص ۳۵۷)
۳- امام صادق علیهالسلام: «هر که بر نفس خویش هنگام ذوق، رغبت، ترس، وحشت، خشم و خشنودی مالک شود، خداوند جسدش را بر آتش حرام میکند.» (جهاد النفس وسائل الشیعه، ترجمه صحت، ص ۵)
۴- نکتهها:
* ذوق در اصطلاح عبارت است از مستی که از چشیدن شراب عشق مر عاشق را پیدا شود، و شوقی که از استماع کلام معشوق و از مشاهده و دیدار وی روی آورد و از آن عاشق در وجد آید و بدان وجد بیخود گردد و محو مطلق شود.
هر دلی را که نیست آتش شوق
بیخبر باشد از حلاوت ذوق (۱)
* باده و ساقی و ساغر چون یکی دیدم، ز ذوق
پای دعوت بر سر کفر و مسلمانی زدم (۲)
* ذوق عبارت است از نوری عرفانی که حق با تجلّی خود در دلهای دوستانش میاندازد که به آن میان حق و باطل تمیز میدهند، بدون اینکه آن را از کتابی یا مرجع دیگری نقل کنند. (۳)
* ذوق چیست آگاه معنی آمدن
نه به تقوی نه به فتوی آمدن (۴)
* ذوق در لغت به معنی چشیدن است و بیشتر استعمال قرآن دربارۀ عذاب و گاهی در رحمت نیز به کار میرود.
* ذوق چیست از وعده شبنم داشتن
چشم بر دریای اعظم داشتن (۵)
* ذوق که به معنای چشیدن است، منظور از چشیدن لذّت است و در اصطلاح، درک حضور و لذت حاصل از تجلیات و مکاشفات است.
* ذوقی که ز خلق آید زو هستی تن زاید
ذوقی که ز حق آید زاید دل و جان ای جان (۶)
* ذوق وجدان لذّت و قوۀ تمیز باشد میان آنچه مطلوب است از آن چه نیست …. همچنین لذّتی که از تجربه و از این وجدان حاصل میشود ذوق و ذوق حضور نام دارد.
* اهل کشف و شهود لذّت عقلی را ذوق گویند.
* ذوق، اول درجۀ شهود را گویند.
* صدق، بیداری هر حس میشود
حسها را ذوق، مونس میشود (۷)
* ذوق اول درجات شهود حق به حق است در اثنای بوارق متوالیه، با کمترین درنگ، از تجلی برقی، هرگاه زیاد شود و به وسط مقام شهود رسد شرب نامیده میشود، و اگر به نهایت رسد ری نام دارد، و این به حسب صفای سرّ از ملاحظۀ غیر است. (۸)
* اول درجۀ شهود و ظهور حق است نزد سالک در حالت لمعان بوارق محبت، و این شهود بهحسب قابلیت شاهد و مذاق و مشرب او متفاوت المراتب است، هرچند مذاق از آلایش مرارت اخلاط فاسده صافیتر باشد، ادراک مشهود، حلاوت وصل را و شهد شهود را اصفی و احلی نماید. عرف من عرف و من لم یذق لم یعرف. (۹)
* در بدایات ملاحظه فضل سابق است در رزق و حفظ و تکلیف و در نهایات شهود حق به حق در عین جمع. (۱۰)
* ذوق ابتدا شرب است. حقیقتش وجدان قلب حلاوت صفای صفا به نعت وصلت. (۱۱)
* ذوق مانند شرب باشد، اما شرب جز اندر راحات مستعمل نیست، و ذوق مر رنج و راحات را نیکو آید، چنانکه کسی گوید: ذقت الخلاف و ذقت البلا و ذقت الراحه، همه درست آید و باز شرب را گویند: شربت بکأس الوصل و بکأس الود، و مانند این بسیار است. قوله تعالی: کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِيئًا… (مرسلات: ۴۳) و چون از ذوق یاد کرد گفت: ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (دخان: ۴۹). جای دیگر گفت: …ذُوقُوا مَسَّ سَقَرَ (قمر: ۴۸). (۱۲)
* ابتدای مقام عشّاق چشیدن جامهای دریاهای تجلّی است چون وقوع انوار قرب را در دلهای خود مترصد شوند، و روایح غیوب را استنشاق کنند، وادیهای نور صفات بر آنها کشف میشود، و پس از اینکه اسرار ارواح ایشان به قرب گراید، پاکیزگی ذوق روشنایی مشاهده را در مکاشفه درمییابند.
ذوالنون (ره) میگوید: چون حق خواهد که دوستان خود را از جام محبت خود بیاشاماند، آنها را از لذات خود سرشار میسازد، و شیرینی آن را به آنان میچشاند.
عارفی گوید: ذوق حیات مریدان است و در آن عیش شبزندهداران است. (۱۳)
* خواجه عبدالله انصاری گوید: ذوق، پایدارتر از وجد و آشکاراتر از برق است و بر سه درجه باشد:
درجۀ اول، تصدیق طعم وعد (الهی) است که بخلی (توهم بخلی از ناحیۀ وعده دهنده) حبس نمیکند، و آن را آرزویی قطع نمیکند (بهگونهای که بنده به آرزو مشغول شود و از آن ذوق روی گرداند) و أمنیه [ها و تمنیات و خواهشهای دنیوی] مانع از آن نمیشود.
درجۀ دوم، ذوق اراده است مزۀ انس را، پس امری بدان تعلّق نمیگیرد که (از چشیدن طعم انس) بازش دارد؛ و امر عارضی او را منحرفش نمیکند و هیچ تفرقهای آن را در خاطرش، صفای انسش را) مکدر نسازد.
درجۀ سوم، ذوق انقطاع (از ماسوی الله) است مزۀ اتصال را، و ذوق همّت است مزۀ جمع را (هرگاه همّت قوی گردد و طلب شدت یابد و وجد و جهد به نهایت رسد، صاحب این همّت، طعم لذّت وصول به حضرت ذاتی احدی را خواهد چشید) و ذوق مسامره (مناجات شبانگاهان) است مزۀ دیدن عیانی را. (زیرا مسامره موجب معاینه میشود و باعث میشود بنده لذت شهود حقیقت را با فنای در عین جمع احدیت، بچشد). (۱۴)
* همچنان که تواجد مقدمۀ وجد است تساکر مقدمۀ سکر است و متساکر صادق واجدی بود که هنوز به مقام سکر نرسیده باشد، به عبارتی متساکر را اهل ذوق خوانند و سکران را اهل شرب. و ذایق واجدی بود که نایره وجدش زود منطقی گردد بر مثال کسی که از شراب مذقهای بیش نچشد و شارب واجدی بود که اَمداد وجدش متواتر و متلاحق بود و قوت عقلش از غلبات آن مغلوب …
* عرفا معتقدند اطلاع علمی به چیزی جاذبه و کشش ندارد. شوق وانجذاب فرع بر چشیدن است. بوعلی در اواخر نمط هشتم اشارات به مناسبتی همین مطلب را یادآوری میکند و «عَنین» را مثال میآورد میگوید: عنین فاقد غریزۀ جنسی است و آن لذت را نچشیده است، هر مقدار آن لذت برایش توصیف شود اشتیاقی در او پدید نمیآید. پس ذوق چشیدن لذت است. ذوق عرفانی یعنی درک حضوری لذات حاصل از تجلیات و مکاشفات، چشیدن ابتدایی ذوق است، ادامه یافتن آن «شرب نوشیدن» است و سرخوش شدن «سُکر» است. پر شدن از آن «ری سیراب شدن» است.
* عرفا معتقدند که آنچه از ذوق دست میدهد تساکر است نه سُکر، و آنچه از شرب دست میدهد سکر است، ولی حالت حاصل از پر شدن، به خود آمدن (صحو) است.
* حدیث باده مکن پیش شاهد مغرور
که ذوق باده چه داند اسیر باد غرور (۱۵)
* از ذوق تو بلبل شده در نغمهسرائی
وز شوق تو گل بر تن خود جامه دریده است (۱۶)
* شد زبانم آتشین از ذوق تو
جمله اعضایم گرفته شوق تو (۱۷)
* ای خورده شراب ذوق از جام سخن
بشناس به عقل و علم هنگام سخن (۱۸)
* لذت، آن خوشی را گویند که بر اثر مشاهدۀ جمال محبوب دست میدهد. چون عاشق، شراب قرب را از جامهای فرح بیاشامد، لذّت مییابد و پس از چشیدن شیرینی آن، به باطن و وجدان به مرتبۀ بالای اهل ذوق میرسد و آن مرتبه سیر نور مشاهده در معادن سرّ است، آیا در سخن رسول خدای نمینگری که چگونه از خدایش میخواهد و میگوید: «اسألکَ لذّة النظر إلی وَجْهِکَ الکَریٖم: از تو لذت نظر کردن به وجه کریم تو را میخواهم.» پس او دریافته بود که لذّت با کشف مشاهده قرین است و از ذوق تمامتر است.
عارفی گوید: لذّت، دریافت مزۀ وصال در رؤیت جمال است. (۱۹)
* طعم به معنای مزه کردن است. چون عاشق از خوان مشاهده لبریز شود و بر بساط مؤانست نشیند، طعم میوههای درختان مشاهده را بچشد و حقایق وصال را بشناسد، حال او از منبع دیدن است نه از طریق خبر و اثر، و این حال قویتر از لذّت است.
عارفی گوید: دریافت مشاهده را، بهشرط انبساط، طعم نامند. (۲۰)
* ذوق و مشاهده چشش و نگریستن دو موضوع ثابت و پایدارند و از حیث سبب تفاوتی در میانشان وجود دارد چنانچه سبب مشاهده فتح بصیرت است به این معنی که هرگاه کشف غطا شود و پرده از جلوی دید سالک برداشته شود دیدۀ بصیرت او نورانی گردد و سبب پیدایش ذوق تبدیل وجود و ارواح است و همانا ذوق همان وجدانی است که مرتبط با آن چیزی است که برای سالک به وقوع میپیوندد و در این تبدیل که موجب پیدایش ذوق بود تبدیل حواس هم محسوس است به این معنی که حواس پنجگانه به حواس دیگر تبدیل میشود و نمونۀ آن خواب است که نسبت به عموم مردم تحقق پیدا میکند چنانچه هرگاه انسانی بخوابد و اندکی شانه از زیر بار سنگینیهای وجود تهی سازد و حواسش بهوسیلۀ دریاهای وجود منسد گشته از کار بیفتد حواس دیگری که مربوط به عالم غیب است از جهت او به وجود میآید از قبیل چشم و گوش و شامه و دهان و دست و پا و بلکه وجود دیگری برای او پیدا شده چنانچه به چشم دیگری میبیند و به گوش دیگری میشنود و با دهان دیگری لقمۀ غیبی را میگیرد و میخورد و گاهی پس از آن که از خواب بیدار شد شیرینی آن غذا را که در خواب خورده است در دهان خود احساس میکند و هم چنانکه در خواب است سخن میگوید و راه میرود… و گاهی در وجود رؤیائیاش پرواز میکند و به روی آب حرکت میکند و… و آنچه را که انسان عادی در رؤیا به دست میآورد و به حسب نیروی وجودی ناچیز خود احساس میکند انسان سالک برتر و بهتر از آن را در بین خوابوبیداری احساس مینماید و این تفاوت به جهت وجود ناچیز و ناتوان عامی و نیروی وجود شریف و نفیس سالک است سپس همان وجود شریف تقویت یافته تا جایی که همان رفتار بین النوم و الیقظه را بهطور مشاهد ابراز میدارد چنانچه بهصورت ظاهر در فراز آسمان میپرد و… و به دست همّت خود هرگونه تصرّفی را که اراده کند انجام میدهد لیکن انسان عامی که از نعمت سلوک بهرهای ندارد بر اثر احتجابی که از ناحیۀ وجود عاریتی از جهت او ایجاد شده از ظهور آنها در عالم بیداری کاملاً محجوب و ممنوع است. (۲۱)
* گاهی اتفاق میافتد که سالک از خود غایب میگردد و حقتعالی او را بهسوی خود بالا میبرد و سالک ذوق ربوبیّت را در خود احساس میکند و این ذوق در کمتر از چشم زدنی برایش ایجاد میگردد و اینچنین ذوقی که در باطن او ایجاد شده از ارزندهترین مقامات و از مهمترین کراماتی است که خدا به وی عنایت فرموده و کام او را از این چاشنی چشانیده و در این موقعیت سالک سائر همواره با حق سبحانه در عتاب و جدال است و میگوید چه چیزی ایجاب کرده که تا تو رب باشی و من مربوب و چه باعث شده تا تو خالق باشی و من مخلوق و چه چیزی باعث شده تا تو قدیم باشی و من حادث، در این حال خدای منّان ذوق ربوبیّت را به او میچشاند و در نتیجۀ آن از این گونه تحیّر و عتاب آسوده میگردد. (۲۲)
* نقل است که کسی گفت: به مجلسی بزرگی بگذشتم مسئلهای بر زبان او برفت و دل من روشن شد چون آفتاب، چهل سال است تا در آن ذوق ماندهام و از دل من محو نمیشود. (۲۳)
* زهی آدم که ذوق عشق دریافت
بر آن گندم ز ملک خلد سر تافت (۲۴)
* میخورم باده ولی از دست دوست
زانکه ذوق مستیام از دست اوست (۲۵)
* خود مرا حق داد جان نو ز نور
من ندارم ذوق رضوان و قصور (۲۶)
* هر که را خوش نیست با اندوه تو
جان او از ذوق عشق آگاه نیست (۲۷)
* انبیاء را داد سرّ ذوق عشق
اولیاء را داد درد ذوق عشق (۲۸)
* اندر غم [او] سوختن و محو شدن
ذوقی است کز آن ذوق نشان نتوان داد (۲۹)
* کاملان میتوانند مبتدیان را بر سر ذوق آورند و اندکی ذوق معنوی، حبّ دنیا را در دل سرد میکند و عبادت خدا، موجب ذوق و لطافت قلب میشود.
* پا شناسد کفش خویش ار چه که تاریکی بود
دل ز راه ذوق داند کین کدامین منزل است (۳۰)
* سورۀ یاسین بسی خواندم از عشق و ذوق
زانکه مرا خوانده بود سورۀ یاسین من (۳۱)
* اهل ذوق کسانی را که گویند که حقایق جهان را به ذوق و حال دریابند نه به بحث و استدلال. اهل ذوق در مقابل اهل بحث و جدلاند.
منابع:
۱) مثنوی سنائی
۲) عطار
۳) تعریفات جرجانی
۴) مصیبتنامه عطار، ص ۴۱
۵) مصیبتنامه عطار، ص ۴۳
۶) کلیات شمس تبریزی
۷) مثنوی
۸) کشاف اصطلاحات الفنون
۹) مرآت عشاق
۱۰) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۱۸۰
۱۱) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۶۲۷
۱۲) کشفالمحجوب، ص ۵۰۸
۱۳) مشرب الارواح، روز بهان
۱۴) شرح منازل السائرین، علی شیروانی، ص ۲۴۰
۱۵) مقامات ژندهپیل، ص ۵۱
۱۶) مهدی موعود، ص ۱۲۶۸
۱۷) مظهر العجائب، ص ۲۳۳
۱۸) دیوان امیرالمؤمنین، ص ۳۳۶
۱۹) مشرب الارواح، روزبهان
۲۰) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۱۷
۲۱) فوائح الجمال، ص ۱۰۱
۲۲) فوائح الجمال، ص ۱۳۸
۲۳) تذکره الاولیاء، القسم الاول، ص ۲۴۲
۲۴) الهینامه (عطار)، ص ۲۷۰
۲۵) مظهر العجائب و مظهر الاسرار، ص ۲۴۱
۲۶) همان، ص ۳۱۰
۲۷) دیوان عطار، ص ۹۲
۲۸) وصلت نامه (لسانالغیب)، ص ۴۲۸
۲۹) دیوان رباعیات، اوحد الدین کرمانی، ص ۱۳۶
۳۰) دیوان کبیر شمس، ص ۱۹۰
۳۱) دیوان کبیر شمس، ص ۷۷۵