وبلاگ

مقام تجاهل عارف [تغافل]

۱- اشاراتی به معانی:

تجاهل عارف: اظهار نادانی متکلّم از یک چیز معلوم یا آشکار، اظهار حیرت و شگفتی، تظاهر به نادانی کردن.

تغافل: خود را به غفلت زدن، چشم‌پوشی کردن، نادیده انگاشتن، اظهار بی‌خبری کردن.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- قَالُوا إِن يَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ فَأَسَرَّهٰا يُوسُفُ فيٖ نَفْسِهِ وَلَمْ يُبْدِهٰا لَهُمْ قٰالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّكٰانًا… : (برادران) گفتند: اگر او (بنیامین) دزدی کند (جای تعجّب نیست)، برادرش (یوسف) نیز قبل از او دزدی کرد. یوسف (سخت ناراحت شد و) این (ناراحتی) را در درون خود پنهان داشت و برایشان آشکار نکرد، (همین اندازه) گفت: شما (از دیدگاهم) از نظر منزلت بدترین مردمید… . (یوسف: ۷۷)

۲- وَجٰاءَ إِخْوَةُ يُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَيْهِ فَعَرَفَهُمْ وَهُمْ لَهُ مُنكِرُونَ: برادران یوسف (به مصر) آمدند و بر او (یوسف) وارد شدند، او آنان را شناخت ولی آن‌ها او را نشناختند. (یوسف: ۵۸)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- امام صادق علیه‌السلام: «مصلحت همزیستی سالم و معاشرت با مردم در پیمانه‌ای است که دو سوم آن هوشیاری و یک سوم آن تغافل باشد.» (تحف العقول، ص ۲۶۴)

۲- امام علی علیه‌السلام: «یکی از باارزش‌ترین کارهای کریمان، تغافل از چیزهایی است که از آن آگاه‌اند.» (نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ش ۲۲۲)

۳- امام علی علیه‌السلام: «کسی که تغافل و چشم‌پوشی از بسیاری امور نکند، زندگی برایش ناگوار خواهد شد.» (غررالحکم، ش ۹۱۴۹)

۴- امام علی علیه‌السلام: «قدر و منزلت خود را با تغافل نسبت به امور پست و کوچک بالا برید و زیاده از اموری که پوشیده و پنهان است تجسس نکنید که عیب جویان شما زیاد می‌شوند و با چشم بر هم نهادن از دقت بیش از حد در جزئیات، بزرگواری خود را ثابت کنید.» (بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۶۴)

۵- امام علی علیه‌السلام: «شریف‌ترین خلق‌های کریم و بزرگوار تغافل او است از آنچه می‌داند.» (غررالحکم، ش ۳۲۵۶)

۶- امام علی علیه‌السلام: «خردمندی، نصفش تحمّل و بردباری است و نصف دیگرش نادیده‌گیری.» (غررالحکم، ش ۲۳۷۸)

۷- امام علی علیه‌السلام: «چشم‌پوشی (تغافل) کن تا مورد ستایش قرار بگیری.» (غررالحکم، ش ۴۵۷۰)

۸- امام علی علیه‌السلام: «بردباری‌ای چون نادیده گرفتن نیست و خردی چون وانمود کردن به نادانی و بی‌اطلاعی نیست.» (غررالحکم، ش ۱۰۵۰۲)

۹- امام علی علیه‌السلام: «بهترین خصلت بزرگواری، این است که خود را از آنچه می‌دانی بی‌خبر وانمود کنی.» (الدّعوات ۲۹۳/۴۱)

۱۰- امام علی علیه‌السلام: «تدبیری مانند خود را به بی‌خبری زدن و حلمی همچون خود را به فراموشی زدن نیست.» (میزان‌الحکمه، ج ۷، ص ۴۳۷۴)

۴- نکته‌ها:

* غفلت (به معنای سهوی است که به جهت کمی مواظبت، هشیاری و سهل‌انگاری بر انسان عارض می‌شود) امری مذموم و ناپسند است، اما تغافل (غفلت‌ورزی آگاهانه) گاه می‌تواند پسندیده نیز باشد. این رفتار همانند رفتار تجاهل است که شخص خود را به جهالت و نادانی می‌زند درحالی‌که نسبت به آن امر علم داشته و با نادیده گرفتن از روی عمد و بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به رفتار دیگری، از روی مصلحت، خود را غافل و بی‌خبر نشان می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که طرف مقابل تصوّر می‌کند از موضوع بی‌خبر است و بدان توجّه و التفاتی ندارد.

* در تغافل کردن، این امکان را به دیگری می‌دهد تا به اصلاح و بازسازی رفتار خویش بیندیشد. چرا که در روایات واژۀ تغافل ناظر به عفو و گذشت نسبت به رفتار دیگران به کار رفته است.

* تغافل از مصادیق حلم و بردباری است که خود فضیلتی برتر در حوزۀ اخلاق اجتماعی است. هر انسانی لازم است خود را به فضیلت اخلاقی حلم بیاراید. حلم و بردباری که خود نشانه‌ای از عقل بشری است در عمل اجتماعی به اشکال گوناگونی از جمله تغافل خودنمایی می‌کند. از این رو امیر مؤمنان علی علیه‌السلام برترین جلوۀ حلم را در تغافل می‌داند و می‌فرماید: «لا حلم کالتغافل، لا عقل کالتجاهل.» (۱)

* همان‌گونه که در رفتار اجتماعی، تجاهل عالم و عارف نسبت به خطاها و لغزش‌های دیگری اوج خردورزی انسان است، همچنین تغافل، بیانگر اوج حلم و بردباری شخص است چراکه با آنکه لغزش‌ها و خطاهای دیگری را نسبت به خود می‌بیند و می‌داند، ولی خود را بی توجّه نشان می‌دهد تا شخص خجالت‌زده نشود و راه اصلاح را در پیش گیرد.

* باید توجّه داشت که تغافل و تجاهلی که ممدوح و ستوده دانسته شده، زمانی است که به قصد اصلاح رفتار و تربیت شخص انجام گرفته باشد، وگرنه هرگونه تغافل و تجاهلی ستوده و پسندیده نیست؛ چراکه در غیر این صورت می‌تواند موجبات تجرّی و گستاخی شخص را فراهم آورد و او را از مسیر تربیت و ادب و اخلاق دور سازد و مشوّقی بر رفتارهای ضد هنجاری و ضد ارزشی او باشد که در این صورت مذموم و ناپسند است.

* تغافل زمانی نقش تربیتی و اصلاحی خواهد داشت که در جای خود و به درستی و به قصد اصلاح انجام گیرد و احتمال اصلاح رفتاری از سوی لغزش کار برود.

* از نظر اسلام جامعۀ اسلامی بر پایۀ تغافل و عفو و صفح و گذشت بنیاد گذاشته شده است و مؤمنان با رفتار احسانی خود بر آن هستند تا جامعۀ برادری و محبّت‌آمیز تحت ساختار نظام ولایی را سامان‌دهی کنند. از این رو نیمی از ایمان شخص در تغافل از لغزش‌های دیگران است و امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «نیمی از کار عاقل تغافل (چشم‌پوشی) است.» (۲)

* حلم و بردباری و تحمّل دیگران از طریق تغافل و تجاهل است که جامعۀ اسلامی را از بحران رهایی می‌بخشد، زیرا اگر بخواهیم به هر خطا و لغزش دیگران گیر دهیم، هم خود را می‌آزاریم و هم فرصت بازسازی و اصلاح را از دیگران می‌گیریم؛ چراکه انسان به‌طور طبیعی به علل گوناگون درونی و بیرونی دچار خطا و اشتباه و لغزش است که اگر باب توبه و عفو و گذشت از سوی خدا و خلق بر او بسته باشد دیگر نمی‌توان امیدی به اصلاح شخص و جامعه داشت؛ پس هم برای حل مشکل خود و هم دیگران لازم است تا تغافل و تجاهل داشته باشیم.

* تغافل می‌تواند مثبت و منفی باشد، چراکه اگر تغافل در مواردی باشد که امکان و احتمال اصلاح امور فاسد و خطاها و لغزش‌ها می‌رود، امری پسندیده است و کارکردی همچون توبه و عفو را دارد که زمینه‌ساز امید به اصلاح و صحّت فرد و جامعه است، اما اگر نسبت به کسانی تغافل انجام شود که امید اصلاح در آن‌ها نمی‌رود، این نوع رفتار همانند سکوت در برابر منکر می‌تواند به شخص و دیگران آسیب برساند و زمینه‌ساز گسترش فساد و نابهنجاری در جامعه شود.

* تغافلی که در مقام عفو و گذشت انجام می‌گیرد، نقش تربیتی و سازنده‌ای را برای اصلاح جامعه ایفا می‌کند. پس همان آثار و کارکردهایی را که برای عفو و گذشت بیان می‌شود، می‌توان برای تغافل سازنده بیان کرد؛ چراکه این نوع تغافل از مصادیق عملیاتی عفو و صفح است که خداوند در آیات قرآنی از جمله آیۀ ۱۴ سورۀ تغابن بدان سفارش می‌کند.

* هر چند عفو و صفح به یک معنی و هر دو در مورد چشم‌پوشی و گذشت از تقصیر دیگران است، ولی باید دانست که واژۀ صفح در افادۀ این معنی رساتر است، زیرا در صفح علاوه بر مفهوم گذشت، رو نیاوردن و روی گرداندن و گناه طرف را نادیده گرفتن نیز ملحوظ است. ممکن است کسی را پس از محکوم کردن به مجازات، عفو کنند؛ اما صفح آن است که روی بگردانی و گناه طرف را نادیده بگیری و اگر مجرم در مقام عذرخواهی برآمد طوری با او برخورد کنی که گویی اصلاً گناهی از او سر نزده است. عفو به معنی پوشاندن است، اما صفح به معنی رو گرداندن و نادیده گرفتن است. در عفو با فرض گناه روی آن سرپوش می‌گذارند؛ اما در صفح به طور کلی گناه را نادیده می‌انگارند. (۳)

* راغب همچنین در مورد واژۀ صفح می‌گوید: «الصفح ترک التثریب: صفح آن است که مجرم را سرزنش نکنی و گناهش را به رو نیاوری.» این عمل تثریب را حضرت یوسف علیه‌السلام نسبت به برادران در چند بار انجام داد و اصولاً به روی ایشان نیاورد، از جمله زمانی که تهمت دزدی به حضرت یوسف علیه‌السلام می‌زدند و می‌گفتند که بنیامین همانند یوسف دزد است. پس تثریب و تغافل از مصادیق صفح و عفو است که فرمان الهی در رفتار اجتماعی است. (یوسف: ۹۲)

* تغافل، باعث جلب محبّت و ستایش خدا و خلق می‌شود و نیز در روایتی از امام رضا علیه‌السلام آمده است که: پیامبر صلی‌الله علیه و آله همواره خوش‌رو و ملایم و خوش‌برخورد بود. سخت‌گیر، داد و فریاد کن و بد زبان نبود، نه عیب‌جو بود و نه ستایش‌گر. در مقابل آنچه دوست نمی‌داشت خود را به غفلت می‌زد و به روی خود نمی‌آورد، کسی از ایشان ناامید نمی‌شد. سه کار را دربارۀ مردم انجام نمی‌داد: کسی را مذمت و تقبیح نمی‌کرد، لغزش‌ها و مسائل پنهانی افراد را دنبال نمی‌کرد و در موردی سخن می‌گفت که امید ثواب داشت. (۴)

* با نادیده گرفتن لغزش‌های دیگران، شخص عزیز و قابل‌احترام شده و ارزش و منزلتش بالا می‌رود و نیز در زندگی اجتماعی و خانوادگی، اگر این امر مهم رعایت نشود، زندگی تیره و تار و غیر قابل تحمّل می‌شود.

* نگاهی از سر تغافل از سوی عرفا، علما، مأموران انتظامی و دولت‌مردان و افراد سالخورده و… به برخی از لغزش‌ها و خطاهای جوانان و نوجوانان (که درصد خطا و لغزش آن‌ها بسیار است) به قصد اصلاح می‌تواند زمینۀ توبه و بازسازی اخلاقی افراد جامعه را فراهم آورد.

* انسان‌های غیر معصوم در طول زندگی خود، کم و بیش عمدی یا سهوی مرتکب اشتباهات کوچک و بزرگ می‌شوند و کمتر کسی یافت می‌شود که مرتکب اشتباهی نشود یا خود را مصون از آن بداند، از سوی دیگر، خرده‌گیری و بازخواست از دیگران دربارۀ اشتباهات سهوی یا خطاهایی که هنوز به مرز جرم و گناهی سنگین نرسیده، چندان خردمندانه و پسندیده نیست و در این‌گونه موارد، عقل و شرع بر چشم‌پوشی و گذشت، نظر دارند. در اینجا تغافل و چشم‌پوشی از خطاهای دیگران، لطیف‌تر و سازنده‌تر از عفو و گذشت است.

* تغافل منافاتی با امر به معروف و نهی از منکر و انتقاد سازنده ندارد، زیرا امر به معروف و نهی از منکر مربوط به واجبات و محرّمات است (که آشکارا زیر پا گذاشته می‌شود) که این موضوع از محدودۀ تغافل بیرون است و انتقاد سازنده مربوط به اموری است که در سرنوشت فرد و جامعه اثر قابل ملاحظه‌ای دارد، درحالی‌که «تغافل» مربوط به امور جزئی و کم‌ارزش و یا عیوبی است که مصلحت در آن است که پنهان بماند و هم‌چنین تغافل برای جاهایی که اظهارش عواقب نامطلوب دارد و یا برای حفظ آبروی دیگران، سودمند می‌باشد.

* هر کس عیب یا لغزشی دارد، لذا سعی دارد تا مردم آن را ندانند؛ ولی گاهی افراد هوشمند از آن آگاه می‌شوند، تغافل در این‌گونه موارد، در حقیقت یک نوع عیب‌پوشی است که جز در موارد امر به معروف و نهی از منکر، آن هم به‌صورت محرمانه و لطیف، بسیار پسندیده است.

* اگر در مواردی پرده‌دری شود و آبرو و حیثیت اشخاص بر باد رود، افراد تشویق به گناه می‌شوند و طبق منطق «من که رسوای جهانم، غم دنیا سهل است» رسوایی را مجوزی برای گناه می‌شمرد و اگر پردۀ حیای گنه‌کاران دریده شود، دست به هر کاری می‌زنند؛ پس در اینجا جز با تغافل، نمی‌توان جلوی این پدیدۀ شوم اجتماعی را گرفت.

* برخی از مواقع، تغافل و چشم‌پوشی در امور زندگی، مایۀ بدبختی است. اگر انسان واقعیت‌ها را بداند و باور داشته باشد که زندگی دنیا ناپایدار است و هیچ اعتباری به قدرت‌ها و ثروت‌های مادی نیست، ولی بااین‌حال، چنان از کنار این مسائل بگذرد که گویی هیچ‌چیز نمی‌داند و نمی‌بیند، این تغافل منفی است که آثار زیان بارش از «غفلت» هم بیشتر است، زیرا غافلان، ناآگاهانه به دام حوادث گرفتار می‌شوند، اما تغافل کنندگان، با آگاهی در این دام قدم می‌گذارند که مسئولیت الهی‌اش بیشتر و نکوهش مردم دربارۀ آن شدیدتر است.

* اگر تغافل بیش از حد در امور اجتماعی و مدیریتی به سوءاستفادۀ طرف مقابل بینجامد، دیگر نمی‌توان آن را یک ویژگی مثبت برشمرد، بلکه شاید نشانی از ضعف فرد ارزیابی شود.

* اگر انسان در مجموعه‌هایی که به شکلی در آن‌ها عضویت دارد؛ مانند خانواده، محله، محل کار، محل تحصیل و… بخواهد عینک ریزبینی به چشم بزند و به کار دیگران خرده بگیرد همۀ عمرش را باید صرف چنین کاری نماید و هیچ‌گاه به کارهای اصولی و اهداف زندگی خود نائل نمی‌شود، علاوه بر آن باید همواره با اعضای خانواده، همشهریان، همکاران و… درگیر باشد و زندگی خود را در پای آن تباه سازد، درحالی‌که با تغافل بجا و پسندیده می‌توان خود را از تلخ‌کامی و اضطراب در زندگی رهایی بخشید.

* خرده‌گیری و ایراد و پرخاش و گاهی تنبیه و جریمه به خاطر اشتباهات و سهل‌انگاری‌های عادی و کم‌اهمیت، هیبت و احترام شخص ایراد گیرنده را می‌شکند که برای مصون ماندن از آن باید به اصل تغافل تمسّک جست.

* موضوع نزدیک به تغافل و تجاهل، ستار بودن است که برای مطالب بیشتر، به مقام ستاریت از کتاب مقامات معنوی جلد سوم مراجعه شود.

* مقام عارف مقام ستاریت خداست که آنچه را که می‌بیند و می‌داند را بر زبان نمی‌آورد و به روی آن شخص نمی‌آورد و این از بزرگی اوست؛ با این‌که خراب‌کاری افراد را می‌بیند، انگار نمی‌بیند و آن را بازگو نمی‌کند.

حتّی گاهی عیب کس دیگر را می‌گوید یا از سرگذشت دیگری بیان می‌کند، در واقع «به در بزن دیوار گوش کن» است. با این روش تظاهر به نادانی می‌کند و نمی‌گوید که من می‌دانم؛ در واقع با بیان حکایت، شرح‌حال مخاطب خودش را بیان می‌کند.

* عارف حتّی با زن و بچۀ خودش هم خیلی مسائل را می‌بیند و می‌داند اما به رویشان نمی‌آورد و مدارا می‌کند.

* گاهی استاد (سید عبدالکریم کشمیری) به خاطر عدم صلاحیت طرف مقابل از باب تجاهل عارف در جوابش می‌فرمودند: نمی‌دانم. (۵)

* هر که باشد شیر اسرار و امیر
او بداند هر چه اندیشه ضمیر (مثنوی ۱/۳۰۲۸)

مولانا گوید عرفا از درون و ضمیر دیگران باخبرند، هرچند که احوال باطنی خود را پنهان بدارند.

او تمام افکار و اندیشه‌های باطنی تو را می‌داند و مماشات می‌کند. اگر می‌فهمد و فاش نمی‌کند، تجاهل عارف روا می‌دارد و مظهریت اسم ستار را پیاده می‌کند. (۶)

* تو را شیوۀ تغافل آسمان را کار بی‌مهری
برای کشتن ما هر یکی فکری دگر دارد (فیاض لاهیجی)

* فراز بدر منیرش خطی است لیکن کس
نداند آنکه هلال است یا خم ابروست

در صورت چون بدر منیر جانان، خطی است اما هیچ‌کس نمی‌داند که این خط هلال است یا خم ابروی جانان. به طریق تجاهل عارف، ابروی جانان را به هلال تشبیه کرده است. (۷)

* یا رب آن رویست و در پیرامُنش بند کلاه
یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته‌اند

عجبا در پیرامون روی جانان آن بند کلاه است؟ یا این‌که در اطراف ماه تابان ستارگان پروین صف بسته‌اند؛ یعنی آیا آن بند جواهر عقد پروین است که پیرامون رویش بسته‌اند. استفهام به طریق تجاهل عارف واقع شده است. (۸)

* عیان نشد که چرا آمدم کجا بودم
دریغ و درد که غافل ز کار خویشتنم

عیان و آشکار نشد که چرا به این دنیا آمدم و تاکنون کجا بودم. دریغ و درد که از کار خود غافلم. از این‌که مبدأ و معاد خود را نمی‌داند تأسف می‌خورد.

خواجه صنعت تجاهل عارف به کار برده و الا ایشان شخص صاحب سعادتی بوده‌اند از اولیاء. (۹)

* هزار بار شوم آشنا و دیگر بار
مرا ببیند و گوید که این چه کس باشد

یعنی هزار بار با جانان آشنا می‌شوم باز هم بار دگر که مرا می‌بیند می‌گوید این کیست؟ یعنی تجاهل می‌کند. این بیت کمال استغنای جانان را می‌رساند. (۱۰)

* به سامانم نمی‌پرسی چه سر داری
به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم

یعنی از وضع و حال من نمی‌پرسی. هیچ نمی‌گویی که حالت چگونه است. نمی‌دانم چه خیال داری و یا از سرّت آگاه نیستم. هم‌چنین به درمانم نمی‌کوشی، مگر نمی‌دانی که چه درد دارم. الحاصل نمی‌دانم که از دردم آگهی و مخصوصاً تجاهل می‌کنی و یا واقعاً بی‌اطلاعی. (۱۱)

* دوش در خیل غلامان درش می‌رفتم
گفت کای بی‌کس بیچاره تو باری چه کسی

یعنی دیشب در میان غلامان با جانان داشتم می‌رفتم که جانان گفت: ای بیچارۀ بی‌کس! تو دیگر که هستی که در میان غلامان من می‌روی؟ یعنی جانان به طریق تجاهل می‌فرماید که من تو را نمی‌شناسم. (۱۲)

* حال من دانسته، نادانسته کردی چون کنم
با تجاهل هم معانی با تغافل هم رکاب (فیاض لاهیجی)

* گاهی عرفا مطلوب خود را به کنایه می‌گویند به‌طوری‌که تنها نیکوکاری که صادقانه رغبت داشته باشد به بذل مال اقدام کند؛ و اگر در میان جمعیت شخص برجسته‌ای باشد که اگر ندهد مورد ملامت قرار می‌گیرد، سؤال وی موجب ایذای او خواهد بود و بسا از روی کراهت و از بیم ملامت چیزی بدهد، لیکن در باطن بیشتر قابل است که اگر بتواند بدون آنکه مورد نکوهش واقع شود از این پیشامد رهایی یابد، پس هم شخص عارف خود را به تجاهل می‌زند که نمی‌داند به ظاهر، آن شخص می‌تواند آن کار را انجام دهد و هم طرف مقابل بتواند تجاهل کند، اگر رغبتی به برآوردن آن کار نداشته باشد.

* منافقان دربارۀ رسول خدا صلی‌الله علیه و آله می‌گفتند: او گوش است (هر چه گوییم می‌پذیرد) و آیۀ ۶۱ سورۀ توبه نازل شد. باید دانست که او آگاه است و آن تجاهل را سببی یا مصلحتی است.

* با عوام، بدون ضرورت هم‌نشینی مکن و اگر کنی ادب آن ترک خوض (غوطه‌ور و به فکر فرو رفتن) است در سخن ایشان و گوش ناداشتن به ارجافها و تغافل از آنچه در الفاظ بد ایشان رود و اندکی ملاقات ایشان با آنچه بدیشان حاجت بود.

* آنکه ما را می‌تواند سوختن درمان ما
می‌تواند ساختن لیکن تغافل می‌کند (خواجوی کرمانی)

* چو ریش خستگان را مرهم از تُست
مکن در کار مسکینان تغافل (خواجوی کرمانی)

* در باغ چو میل چیدن گل کردم
بلبل نگران بود، تغافل کردم (خواجوی کرمانی)

………………………………………………………
منابع:

۱) میزان الحکمه، ج ۹، ص ۴۳۷۴

۲) شرح غررالحکم خوانساری، ج ۶، ص ۱۷۳

۳) مفردات الفاظ قرآن کریم

۴) عیون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۶۴۲

۵) آفتاب خوبان، ص ۵۷

۶) گلستان کشمیری، ص ۸۱

۷) شرح سودی، ج ۱، ص ۶۲۲

۸) شرح سودی، ج ۲، ص ۱۳۹۲

۹) شرح سودی، ج ۳، ص ۱۹۱۴

۱۰) شرح سودی، ج ۲، ص ۱۴۲۷

۱۱) شرح سودی، ج ۳، ص ۱۸۱۲

۱۲) شرح سودی، ج ۴، ص ۲۴۳۴

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.