وبلاگ

مقام تصرّف

۱- اشاراتی به معانی:

تصرّف: در کاری به میل خود تغییر ایجاد کردن، دگرگونی.

صاحب تصرّف: آنکه در امر حق تصرّف دارد. مرشد و پیری که در احوال مرید تصرّف می‌کند و حالت تازه‌ای به او دهد یا حالتی را از او سلب کند.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- إِذْ يُريٖكَهُمُ اللَّهُ فِي مَنٰامِكَ قَليٖلًا وَلَوْ أَرٰاكَهُمْ كَثِيرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنٰازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَليٖمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ؛ وَإِذْ يُريٖكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَليٖلًا وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِيَ اللَّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولًا وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ: در آن موقع خداوند تعداد آن‌ها را در خواب به تو کم نشان داد و اگر فراوان نشان می‌داد مسلّماً سست می‌شدید و (دربارۀ شروع به جنگ با آن‌ها) کارتان به اختلاف می‌کشید، ولی خداوند (شما را از همۀ این‌ها) سالم نگه داشت، خداوند به آنچه درون سینه‌هاست دانا است و در آن هنگام که با هم (در میدان نبرد) روبرو شدید آن‌ها را به چشم شما کم نشان داد و شما را (نیز) به چشم آن‌ها کم می‌نمود تا خداوند کاری را که می‌بایست انجام گیرد، صورت بخشد و همه کارها به خدا بازمی‌گردد. (انفال: ۴۳ و ۴۴) (جنبۀ مثبت)

۲- قٰالَ أَلْقُوا فَلَمّٰا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجٰاءُوا بِسِحْرٍ عَظِيمٍ: گفت شما بیفکنید و هنگامی‌که (وسایل سحر خود را) افکندند مردم را چشم‌بندی کردند و ترسانیدند و سحر عظیمی به وجود آوردند. (اعراف: ۱۱۶) (جنبۀ منفی)

۳- إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلَائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذيٖنَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذيٖنَ كَفَرُوا الرُّعْبَ… : هنگامی‌که پروردگارت به فرشته‌ها وحی کرد که من با شما هستم پس کسانی را که ایمان آورده‌اند ثابت‌قدم بدارید به‌زودی در دل کافران وحشت خواهم افکند… . (انفال: ۱۲)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- امام باقر علیه‌السلام: «دل‌ها میان دو انگشت از انگشتان خداست، تغییر می‌دهد دل‌ها را هر طوری که بخواهد… .» (بحارالانوار، ترجمه ج ۶۷ و ۶۸، موسوی همدانی، ج ۱، ص ۵۴)

۲- پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در پاسخ به درخواست مشرکان با انگشت خود به ماه اشاره کرد و ماه دو نیم شد. (بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۵۵)

۳- انس بن مالک گفت: یک روز هنگام نماز عصر صحابه قصد نمازخواندن با حضرت را داشتند، ولی آب برای وضو نیافتند. در این هنگام رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله دست خود را در ظرفی قرار داد؛ آب از انگشتان حضرت جاری شد و از آن آب، تمام کسانی که در آنجا بودند وضو گرفتند. (صحیح بخاری، ج ۳، ص ۳۱۰)

۴- حضرت علی علیه‌السلام در خطبۀ قاصعه نقل می‌کند روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند و از ایشان خواستند برای اثبات نبوّتش از درخت بخواهد که به سمت آنان بیاید. حضرت نیز به درخت امر کرد که به اذن خدا به سمت آنان بیاید، ناگاه ریشه‌های درخت از دل خاک بیرون آمد و به سمت حضرت حرکت کرد؛ ولی آن عدّه به حضرت ایمان نیاوردند و به جای آن، حضرت را جادوگر خطاب کردند. (نهج‌البلاغه، خطبۀ ۱۹۲)

۵- در روایت است که برخی از کفّار به آن حضرت (پیامبر صلی‌الله علیه و آله) گفتند اگر واقعاً پیامبر خدا هستی سنگ‌ریزه‌ها در دستت سخن بگویند. حضرت سنگ‌ریزه‌ها را در دست گرفتند و صدای تسبیح از آن‌ها بلند شد. (بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۳۷)

۶- در نخستین ایّام رسالت چهل نفر از قریش را که برای ابلاغ رسالت دعوت نموده بودند با غذای سه نفر سیر کردند و ابوجهل با دیدن این منظره حضرت را به افسونگری متّهم کرد. (عبدالله حمیری، قرب الاسناد، ص ۳۲۵)

۷- پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در هجرت از مکّه به مدینه بر روی گوسفند پیرزن فقیری که در بیابان زندگی می‌کرد دست کشیدند آن چاق و شیردار شد. (بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۴۳)

۸- عدّه‌ای از اصحاب امام علی علیه‌السلام به او گفتند: …شما نیز اگر معجزاتی به ما نشان دهید قلب‌های ما مطمئن می‌شود… امام علیه‌السلام آن‌ها را به سوی قبرستان حرکت داد تا به یک سرزمین خشک و نمک‌زاری رسیدند. آنگاه آهسته دعا کرد و گفت: پرده‌ات را کنار زن. ناگهان باغ‌ها و نهرها در یک سو و آتش در سوی دیگر جهنّم نمایان شد. (بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۲۴۸)

۹- جمعی توطئه کردند که دیوار باغی را بر سر امام علی علیه‌السلام و یارانش خراب کنند. دیوار را کج کردند، حضرت با دست چپش آن را نگه داشت و با دست راست با اصحاب غذا می‌خورد و چون فارغ شدند با دست چپ دیوار را راست و مستوی کرد. (اثبات الهدآیة، ج ۴، ص ۵۹۴)

۱۰- شخص منافقی از مؤمنی مالی طلب داشت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای او دعایی کرد تا او بتواند قرضش را ادا کند. سپس به او امر کرد سنگ یا کلوخی را از روی زمین بردارد، آن شخص سنگ را برداشت و دید سنگ در دست حضرت تبدیل به طلا شده است. علی علیه‌السلام طلا را به آن مرد داد، آن مرد دین خویش را ادا کرد و صد هزار درهم نیز برایش باقی ماند. (منتهی الآمال، ص ۳۰۰)

۴- نکته‌ها:

* بحث از تصرّف در عالم خلقت، در ضمن بحث از ولایت تکوینی است و ولایت تکوینی یعنی سرپرستی موجودات جهان و عالم خارج و تصرّف عینی داشتن در آن‌ها که اوّلاً و بالذّات منحصر در ذات الله است و ثانیاً و بالعرض به پیامبران و ائمّه معصومین علیهم‌السلام و انسان‌های کامل اسناد داده می‌شود. البته این قاعده به‌صورت یک برنامۀ روشمند در بسیاری از موضوعات قرآنی از قبیل عزّت، قوّت، شفاعت هم قابل‌ملاحظه است.

* به‌بیان‌دیگر، ولایت تکوینی به معنای توان و اقتدار نفس بر تصرّف در مادّه‌ی کائنات به اذن تکوینی خدا است. بر این اساس، تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند به‌واسطۀ همین ولایت تکوینی آن‌ها است و می‌توان گفت که، معجزاتی مانند: شقّ القمر و شقّ الشجر از طرف پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله و شقّ الارض و شقّ البحر در داستان قارون و فرعون از ناحیۀ حضرت موسی علیه‌السلام و احیای مردگان از ناحیۀ حضرت عیسی و کندن در قلعۀ خیبر توسط امام علی علیه‌السلام چیزی غیر از تصرّف انسان کامل در کائنات به نیروی ولایت تکوینی نیست.

پس انبیاء و ائمّه معصومین علیهم‌السلام دارای چنین ولایت و قدرت و تصرّف بوده‌اند.

* انسان اگر استعدادها و نیروهای بالقوّۀ خود را در خویشتن بپروراند و فعلیّت بخشد که آن‌هم فقط با قرب الی الله که در گرو اطاعت از خداوند است، حاصل می‌شود- به مقام ولایت و تصرّف در عالم خلقت به اندازۀ سعی و تلاش خود می‌رسد- بر این اساس، امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: «هر کس بندۀ خدا شد خداوند همه‌چیز را تحت فرمان و بندگی او قرار می‌دهد.» (۱)

این جملۀ امام به آن معناست که منشأ ولایت تکوینی بندگی خداست و تنها با بندگی خداوند است که انسان خدایی می‌شود، اگرچه نمی‌تواند خدا گردد.

و نیز فرمود: …آنچه به تو امر می‌کنم اطاعت کن تا تو را زندۀ دائمی قرار دهم که هرگز نمیری و من به شیء می‌گویم باش، پس می‌شود از من اطاعت کن تا تو را آن‌چنان قرار دهم که به شیء بگویی باش، پس موجود شود. (۲)

* هر کس از جهت نفسانی قوی‌تر شود دست تصرّفش در نظام عالم کمتر می‌شود. چراکه اهل‌بیت هم برای برآورده شدن حاجات خود و شفای فرزندان خود، نذر می‌کردند- که اگر خدا بخواهد شفا دهد- این‌ها علاوه بر آنکه به ما ادب می‌آموزند برای ادامۀ راه به ما دلداری هم می‌دهند. امام سجّاد علیه‌السلام که در کربلا مریض بودند برای بهبودی خود هیچ تصرّف نکردند زیرا می‌دانستند ارادۀ خدا بر مریضی‌شان تعلّق گرفته و ما باید تابع باشیم نه این‌که ما امر کنیم و خدا امرمان را اجرا کند.

* طی مراحل عرفانی، سیر در عالم معنا است و به‌واقع در این مسیر، وجود سالک متحوّل می‌شود، ولایت عرفانی فراتر از ولایت ظاهری در اوامر و نواهی است و متربّی باید در عالم تکوین نیز تحت اختیار مربّی باشد تا مربّی در جان او تصرّف تکوینی کند، بی‌شک این ولایت در طول ولایت خدا و به اذن الله است.

* در پاره‌ای از مراحل عرفان، رشد فرد جز با تصرّف تکوینی ممکن نیست یا مراحلی که سالک با سال‌ها مجاهدت طی می‌کند، با ولایت تکوینی در کوتاه زمان طی می‌شود، لذا لازم است مربّی به مرحلۀ ولایت تکوینی رسیده باشد یا اگر خود در این مرتبه نیست، در هرم تربیتی به اهل ولایتی متّصل باشد.

* با سیر و سلوک کردن، چنان قوّتی به نفس عارف می‌رسد که او را قادر به تصرّف در مادّه می‌سازد و عارفان از این مرحله، به «همّت» یاد می‌کنند؛ جمع‌کردن توجّه و اراده به‌واسطۀ قوّت روحانیت نفس را همّت گویند. وقتی انسان با سلوک خود، از مرتبۀ نفس فراتر رفته و به مرتبۀ قلب می‌رسد، به سبب روحانیتی که دارد با عالم مثال و عقل سنخیت پیدا می‌کند و از طریق سنخیت با آن عالم مرتبط شده، به آن قوا می‌پیوندد و نیروی خود را از آن‌ها می‌گیرد یا حقایق را از آن‌ها دریافت می‌کند، پس از این طریق قادر خواهد بود در عالم تصرّف کند یا از غیب اطلاع یابد.

* لذایذ معقول و اطلاع از درون مردم و پیشگویی حوادث آینده و حتّی تصرّف در عالم ماده، وسائلی برای بیدار ساختن مردم و تصعید ارواح آنان به قلّه‌های کمال، تلقّی می‌شود نه هدف از ریاضت و تخلّق به اخلاق الله و تأدّب به آداب الله.

* در ارباب ریاضات و سلوک اشخاصی هستند که ریاضت و اشتغال آن‌ها به تصفیه نفس، قلوب آن‌ها را منکدرتر و باطن آن‌ها را ظلمانی تر نموده و این‌ها از آن است که به سلوک معنوی الهی و مهاجرت الی الله محافظت ننموده و سلوک علمی و ارتیاضی آن‌ها با تصرّف شیطان و نفس، به‌سوی شیطان و نفس بوده است.

* انسان دارای روحی است که اگر تقویت شود، قدرت تصرّف در امور و اشیای دیگر را به دست می‌آورد، البته این تصرّف بر اساس نظام عللی و معلولی است. مرتاضان و کسانی که کارهای خارق‌العاده انجام می‌دهند تا حدودی می‌توانند اعمال خارق‌العاده انجام دهند و از این جهت با عرفا و صاحبان ولایت تکوینی تشابه دارند.

* عرفا بسته به درجۀ قربشان دارای قدرت تصرّف و کارهای خارق‌العادۀ متنوّع و گسترده‌اند، زیرا آن‌ها خدایی شده‌اند و عارفان با اجازه و رضایت الهی بر اساس شرع و فضائل اخلاقی کارهایشان را انجام می‌دهند، برخلاف مرتاضان که بر اساس خواهش نفس کار می‌کنند و چه‌بسا کارهای خلاف اخلاق نیز انجام می‌دهند. کارهای مرتاضان بر آموزش و تمرین استوار است، اما عارف بر اساس بندگی و مقام قرب، دارای قدرت تصرّف می‌شود و در این جهت از کسی آموزش خاصی نمی‌بیند.

* گاهی مکاشفه داشتن باعث بازماندن سالک از سیر حقیقی می‌شود که بعضی اساتید، شاگردانشان را از پرداختن به این امور بازمی‌داشتند، بلکه گاهی با تصرّف حالت مکاشفه را نیز از ایشان سلب می‌کردند.

* بعضی افراد، کرامات را دلیل بر رسیدن به مقامات می‌دانند درحالی‌که کرامت همواره دلیل بر داشتن مقامات نیست. کرامت حقیقی عصمت و دوری از گناه و زشتی در قول، فعل و نیّت است و از سوی دیگر نبودن کرامت نیز دلیل بر نداشتن مقامات عرفانی نیست و نزد بزرگان از عرفان، مخفی کردن کرامت واجب است، غیر از خصوص انبیاء که اظهارش واجب می‌باشد.

* در عرفان اسلامی، بابی با عنوان ترک کرامت وجود دارد، ترک کرامت دو علّت دارد: گاهی ترک کرامت از سوی خداست؛ به این معنا که گرچه شخص از اعاظم عرفاست، اما خداوند این تمکّن را به او نمی‌دهد تا در عالم تصرّف کند و ترک کرامت موجب اعطای مقامات بالاتر به او می‌شود. گاهی ترک کرامت به این است که عارف با وجود این که قدرت تصرّف دارد، اما از آن استفاده نمی‌کند.

* از مهم‌ترین توصیه‌های عارفان این است که اگر به دست تو کرامتی صادر شد، مواظب باش که این کرامت پاداش عمل تو قرار نگیرد و در همین دنیا، نتیجۀ استقامت و پایداری تو در راه زهد و تقوا نباشد؛ چراکه هدف عارف از این زهد و پارسایی رسیدن به مقام قرب الهی و فنای در حق است و راضی شدن به کمتر از آن، موجب خسران می‌شود.

* وقتی خرق عادتی از عارف حقیقی صادر شد پناه او به خداوند بیشتر می‌شود و از خدا درخواست می‌کند که آن را از دیگران بپوشاند و مواظبت می‌کند که این موضوع در میان مردم شیوع نیابد.

* از جمله مسائلی که عارفان در موضوع کرامت بسیار به آن تذکّر می‌دهند، مسئلۀ مکر و استدراج است و تصرّفاتی که انسان در طبیعت انجام می‌دهد گاهی ممکن است مکر الهی بوده و موجب ضلالت او شود. مکر و استدراج در کرامات حسی رخ می‌دهد و کرامات معنوی به سبب آنکه همواره با علم همراه است، محل مکر الهی نیست.

* وقتی خرق عادتی از ایشان صادر شود بسیار دقت می‌کنند که خداوند به چه دلیل آن‌ها را بر انجام این فعل قادر نموده است؟ اگر این فعل در جهت معرفت بیشتر آن‌ها به حق باشد، با جان و دل آن را می‌پذیرند و در غیر این صورت، به آن وقعی نمی‌نهند و توجّه نمی‌کنند. چون آن‌ها هر چه را که موجب دوری از حق شود و حجابی بین آن‌ها و خدا ایجاد کند رها می‌کنند.

* از یحیی بن معاذ نقل شده که گفت: اگر کسی را دیدید که به آیات و کرامات اشاره دارد او از بدلاء است و اگر به عطایا و نعمت‌ها اشاره دارد از محبّین است و اگر به ذکر اشاره دارد و خود به ذکر مشغول است او از عارفین است که در بالاترین درجه قرار دارد. (۳)

* کرامت حقیقی نزد ولی خدا، تصرّف در نفس خود و خرق صفات زشت و تبدیل آن‌ها به صفات ستوده است. عرفا به کرامت توجّهی ندارند و آن را انکار و مخفی می‌کنند و در صورت لزوم و اگر مصلحت اقتضاء کند او دست به خرق عادت می‌زند و اگر کسی به هر بهانه، به خرق عادت دست بزند و آن را دلیل بر شأن و مقام برای خود قلمداد کند، جزو اولیای خدا نیست، بلکه جزو گمراهان و یا دشمنان خداست که از این طریق، قصد فریب دیگران را دارد.

* عارفان کرامت را به دو بخش تقسیم کرده‌اند: ۱- کرامت حسّی: آنچه عامه از کرامات می‌شناسند همان کرامات حسی است مانند: بیان خواطر افراد، اخبار از غیب، طیّ‌الارض، ناپدید شدن از دیده‌ها و سرعت در اجابت دعا.

به بایزید بسطامی گفتند: فلانی می‌گوید که یک‌شبه به مکّه رفته است. بایزید گفت: شیطان در یک لحظه از مشرق به مغرب می‌رود، ولی در لعنت خداست؛ باز گفتند: که فلانی روی آب راه می‌رود. گفت: ماهی‌ها در آب و پرندگان در هوا عجیب‌تر از آن است. همچنین گفت: اگر دیدید کسی در هوا نشسته یا روی آب خوابیده، فریب نخورید تا این‌که ببینید در امر و نهی الهی چگونه است. (۴) از در نوردیدن هوا، سؤال شد، فرمود: پرنده نیز این کار را می‌کند و مؤمن نزد پروردگار از پرنده بالاتر است. پس چگونه فعلی که پرنده در آن شریک است کرامت محسوب می‌شود. (۵) این کلام به این معنا نیست که کرامت ظاهری واقعاً کرامت نیست، بلکه معنای آن این است که برای اهل معرفت چندان مهم و قابل توجّه نیست.

۲- کرامت معنوی: که عبارت است از اصلاح و تربیت نفس و خارج کردن اخلاق زشت و جایگزینی مکارم اخلاق و ادای حقوق واجب الهی و اجتناب از محرّمات.

پس برترین کرامت آن است که انسان، حالت عصمت از گناه و معصیت برایش ایجاد شود. علم و معرفت به حق پیدا کند و کرامات معنوی همواره با علم همراه است، بدین روی محل استدراج واقع نمی‌شود.

* صدور کرامت از ولی خدا ضرورت ندارد، یعنی این‌گونه نیست که هر کس در مسیر عرفان و سیر و سلوک قدم گذاشت، باید پس از طی کردن مقاماتی برایش کرامات و خوارق عادت رخ دهد، بلکه ممکن است از عارفی کراماتی صادر شود و از دیگری هیچ کرامتی صادر نشود، گاهی نیز ولی خدا دارای کرامت است اما آن را ظاهر نمی‌کند و به دیگران نشان نمی‌دهد. پس کرامت نداشتن دلیل بر نرسیدن به مقامات نیست، بلکه رسیدن به مقام ولایت با نداشتن کرامت نیز امکان‌پذیر است.

* هم‌چنین رسیدن به مقامات عرفانی نیز دلیل بر اعطای کرامت نیست، چرا که اعطای کرامت به عارف، موهبتی از جانب حق است و ممکن است نصیب همه نشود، به غیر از پیامبران، که باید دارای معجزه بوده و برای اثبات صدق ادعایش، دلیلی بر بعثت خود از سوی خداوند ارائه نمایند.

* اگر کرامتی به عارفی اعطا می‌شود به خاطر دلایل و مصالحی خاص است و برخی از آن دلایل عبارت‌اند از: ۱- صحّت و ثبات قدم در سلوک: از آنجا که طی نمودن راه توحید بسیار دشوار و دارای سختی‌های زیاد است، بدین روی ممکن است سالک در این مسیر، دچار ناامیدی گردد و از ادامه مسیر بازماند و برای دل گرم کردن او، حق‌تعالی کرامتی به او اعطا می‌کند.

۲- ازدیاد یقین و بصیرت.

۳- تصرّف برای تکمیل ناقصان (تصرّف استاد کامل در سالک به خاطر نقص‌هایی که دارد و برای عبور از برخی منازل، نیازمند یاری استاد است و استاد کامل مکمّل نیز به اقتضای مصلحتی که در سالک می‌بیند در نفس او تصرّف کرده، او را در مسیر سلوک یاری می‌رساند).

۴- جریان فیض و ارادۀ خدا: چون انسان کامل مجرای فیض و ارادۀ حق بوده، خدا از طریق او فیض خود را به بندگان می‌رساند. پس انسان درصورتی‌که به مقام ولایت رسیده و در ارادۀ حق فانی شده باشد، می‌تواند مجرای فیض حضرت حق قرار بگیرد و درصورتی‌که خدا اراده کند کسی از مرگ نجات یابد یا از بیماری شفا پیدا کند یا از بلایا و عذاب‌های طبیعی و غیرطبیعی خلاص شود، انسان کامل می‌تواند مجرای این اراده قرار بگیرد و از طریق او، رحمت خداوند شامل انسان‌ها می‌شود.

* گاهی نیز اولیای الهی در کسی که در مسیر معرفت حق نیست نظر می‌کنند، به‌گونه‌ای که مسیر زندگی او در اثر این تصرّف تغییر می‌کند.

روزی ملّا حسینقلی همدانی از کنار یکی از اراذل و اوباش شهر نجف به نام عبدالفرار که همه از ترس به او احترام می‌کردند، بدون اعتنا گذشت. به شیخ همدانی گفت: چرا به من سلام نکردی؟ شیخ از او پرسید: مگر تو کیستی؟ جواب داد: عبدالفرار. شیخ گفت: أفررت من الله، أم من رسوله؟ ناگهان او منقلب شد و رفت و تا به صبح گوشه‌ای نشست و این جملۀ «أفررت من الله أم من رسوله» را تکرار کرد تا از دنیا رفت. وقتی از شیخ دربارۀ او پرسیدند جواب داد: من می‌خواستم او آدم شود، این کار را کردم؛ ولی نتوانستم او را در این دنیا نگه دارم.

* تصرّفات اولیاء هیچ‌گاه بدون حکمت نیست و به‌واسطۀ استعداد و قابلیتی که در شخص ملاحظه می‌کنند دست به تصرّف در وجود او می‌زنند.

* گاهی گفته‌اند، ولیّ به معنای متصرّف است و هر کسی که در هر کاری اختیاری در آن داشته باشد و حق تصرّف در امور و شئون آن را دارا باشد، آن شخص ولیّ آن است.

* اولیای خدا قدرت تصرّف بر هستی را دارند که به آن ولایت تکوینی گفته می‌شود. (۶)

* اولیای خدا اذن و قدرت تصرّف و تغییر در نظام آفرینش را دارند و میزان تصرّف به مقدار اجازه از طرف خداوند است.

* در سورۀ آل‌عمران (آیۀ ۴۹) آمده که عیسی علیه‌السلام فرمود: «من از گل (اندام واره‌ای) به گونۀ پرنده می‌سازم و در آن می‌دمم؛ به اذن خداوند پرنده‌ای خواهد شد و (به اذن الله)؛ به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد، این نشانه‌ای برای شماست اگر مؤمن باشید.»

* اولیای خدا اهل تصرّف‌اند و بر مقتضای حکمتی و مصلحتی تصرّف می‌کنند. هرگاه عارف به همّت در عالم تصرّف کند، آن تصرّف از امر الهی است به طریق اجباری نه از روی اختیار. شک نیست که مقام رسالت، طلب تصرّف می‌کند و مقتضی اظهار معجزات و خوارق عادات است تا سبب قبول رسالت شود ولی چنین نیست که مقام او مقتضی تصرّف باشد. (۷)

* چون عارف کامل می‌داند که تأثیر و تصرّف بنده را عارضی است و ذاتی حق است و مخصوص به حضرت او؛ پس هرگاه که تصرّف کند در عالم به همّت، آن تصرّف از امر حق باشد و به طریق جبر نه اختیار. (۸)

* اولیای خدا به اندازۀ قدرتی که دارند گاه‌گاهی تصرّفاتی می‌کنند.

۱- یک وقتی تصرّف در عناصر است مثل آب و خاک و باد و آتش. فرضاً سیل می‌آید کاری می‌کند که جلوی سیل گرفته شود یا آتش جایی را می‌سوزاند با تصرّف خاصیت آتش از بین می‌رود. پس هر عنصری خاصیتی که دارد را می‌تواند به عکس کند.

۲- گاهی تصرّفات در تبدیل صفات است. مثلاً کسی که به نامحرم نگاه می‌کند، ولیّ در چشم او تصرّف می‌کند یا کسی که وسواس است در او تصرّف می‌کند و او را نجات می‌دهد. گاهی مثل آقای قاضی که به ماری گفت: موت به اذن الله و مار مرد. در واقع مظهر محیی و ممیت می‌شود. یک صفتی را می‌میراند و یا حیوانی را می‌میراند و از آن طرف صفتی را زنده می‌کند. شیخ محمد بهاری پرنده‌ای را که بر اثر لگد شتری مرده بود زنده کرد.

* تصرّف در چشم مثل جنگ بدر:

در جنگ بدر تعداد مسلمانان ۳۱۳ نفر و تعداد مشرکین ۱۵۵۰ نفر بود و از نظر ابزار جنگی بیشتر از مسلمین ابزار داشتند. خداوند فرمود: «…يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ…» (آل‌عمران: ۱۳)

مسلمانان کفار را با چشمانشان دو برابر تعداد خود (یعنی ۶۲۶ نفر) می‌دیدند، اگرچه پنج برابر بودند. یا این‌طور بود که مشرکین مسلمانان را دو برابر خود (یعنی ۳۱۰۰ نفر) می‌دیدند.

خداوند قبل از شروع جنگ، مسلمانان را در چشمانشان اندک جلوه داد تا با آن‌ها بجنگند و پس از شروع جنگ، مسلمانان را در چشم آنان بسیار نمایاند و مشرکین را در چشم مسلمانان اندک نمایاند تا برای جنگیدن جرئت داشته باشند.

لذا در سورۀ (انفال آیۀ ۴۴) فرمود: «یاد آورید با لشکر قریش در جنگ بدر رو به رو شدید، خدا آنان را در چشم‌هایتان اندک نشان داد و (قوی شدید) شما را به چشم آن‌ها اندک نشان داد تا تهیه مهمّات جنگی نکنند تا خداوند کار انجام یافتنی را پایان برد.» (۹)

* روزی میرداماد (م ۱۰۴۱ هـ) در مدرسه درس می‌داد، روی منبر حالت اغماء به او دست می‌دهد و بی‌هوش می‌شود. او را به منزل بردند و یک هفته اطبای شهر او را مداوا کردند ولی به هوش نیامد. شاه عبّاس این مطلب را می‌شنود پس از شیخ بهایی (م ۱۰۳۱ هـ) می‌خواهد او را عیادت و مداوا کند.

شیخ نبض او را می‌گیرد و سپس نزد شاه برمی‌گردد و می‌گوید: شخص بزرگی در او تصرّف کرده است. شاه دستور می‌دهد آن بزرگ را پیدا کنند. شیخ از خادم مدرسه و واردین روز شنبه جویا می‌شود. می‌گویند سیدی ژولیده آمد و مدتی درس میرداماد را گوش داد. پس از مدرسه خارج شد، میرداماد به این حالت افتاد. شیخ آمد قبرستان تخت فولاد تا شاید این سید را پیدا کند. پس به میرفندرسکی (م ۱۰۵۰ هـ) برخورد می‌کند که نشانی‌ها با او تطابق داشت. عرض می‌کند: این سید چه تقصیری داشت که شما او را به این حال درآوردید؟ فرمود: «مدتی حرف‌های او را گوش کردم و دیدم همه‌اش از عذاب و قهّاریت خدا سخن می‌گوید و این سبب می‌شود مردم از رحمت خدا ناامید شوند. خواستم رحمت خدا را به او بچشانم». شیخ گفت: خانوادۀ میرداماد که تقصیر ندارند. میرفندرسکی فرمود: بروید خوب شد. شیخ به خانۀ او آمد و دید میرداماد به هوش آمده و نشسته است. (۱۰)

* هین، بِمَگریز از تصرّف کردنم
وز گرانی بار، که جانت منم (مثنوی ۴/۲۰۰۲)

* از استاد سید عبدالکریم کشمیری سؤال شد؛ آیا در غذا تصرّف ممکن است؟ فرمود: بله، خودم آن را دیدم. حاج محمد نامی بود که کربلا حجره داشت؛ وقتی با او از خوردنی‌ها صحبت شد من گفتم خربزۀ مشهد دوست دارم. آن روز آب‌گوشت درست کرده بود. وقتی آن را می‌خوردم همه‌اش مزۀ خربزه مشهد داشت. (۱۱)

البته هر چه نفس قوی شود اگرچه مسلمان هم نباشد می‌تواند تصرّف کند مثل مرتاضان هندی و این از قدرت خداست.

……………………………………………………………………………………….
منابع:

۱) بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۸۴

۲) بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۳۷۶، عدّة الداعی، ص ۲۹۱

۳) سراج طوسی، ص ۵۶۱

۴) سراج طوسی، ص ۵۵۷

۵) ابن عربی، بی تا، ج ۲، ص ۳۷۰

۶) تفسیر نور، ج ۱، ص ۴۴۶

۷) ممد الهمم، ص ۳۲۴

۸) شرح فصوص خوارزمی، ج ۹، ص ۴۵۹

۹) گلستان کشمیری، ص ۱۱۷

۱۰) هزار و یک تحفه، ش ۴۱۳

۱۱) روح و ریحان، پرسش‌ها و پاسخ‌ها

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.