مقام تفرید
۱- اشاراتی به معانی:
تفرید: یگانه کردن، گوشه گزینی، کنارهگیری کردن، تنها ماندن، بریدن از هرگونه تعلّق به خود و توحید است، خلوتگزینی برای به کار بستن اوامر و نواهی الهی.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- وَ زَكَرِيّٰا إِذْ نٰادَىٰ رَبَّهُ رَبِّ لٰا تَذَرْنيٖ فَرْدًا وَ أَنتَ خَيْرُ الْوٰارِثيٖنَ: و زکریا را (یاد کن) هنگامیکه پروردگار خود را خواند پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث برندگانی. (انبیاء: ۸۹)
۲- وَ نَرِثُهُ مٰا يَقُولُ وَيَأْتيٖنٰا فَرْدًا: و آنچه (از مال و متاع و فرزند) که (به مفاخرت و غرور دائم) در گفتار داشت ما وارث آن شویم و او بیکس و تنها بهجانب ما بازآید. (مریم: ۸۰)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- رسول خدا صلیالله علیه و آله فرمود: «مفردون پیشی گرفتند.» عرض شد ای رسول خدا، اهل تفرید چه کسانی هستند؟ فرمود: «مردان و زنانی که خداوند را بسیار یاد میکنند.» (روایت مسلم، حدیث شمارۀ ۴۸۳۴)
۲- از رسول خدا صلیالله علیه و آله روایت است که: سیر کنید که مفردون سبقت گرفتند، گفتند: ای رسول خدا مفردون کیاناند؟ فرمود: «متحیران دلباختهای که در ذکر خدا حیراناند؛ ذکر، بار گران (گناهان) آنان را از دوششان برمیدارد و در قیامت سبکبار وارد صحنه میشوند.» (بحر المعارف، ج ۱)
۳- پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: «مرا با جناب قدس الهی وقتی است که در آن حالت گنجایش ندارد نه ملک مقرب و نه نبی مرسل.» (لوامع صاحبقرانی، ج ۳، ص ۶۱)
۴- نکتهها:
* تفرید به معنای یگانه شدن که لازمۀ آن این است که خود را در خدا گم کند و در این گمشدن خود را نبیند.
تو در او گم گرد، توحید این بود **** گمشدن گم کن، تفرید این بود (۱)
* تفرید به معنای دوری کردن و یگانه شدن است و منظور رهایی از کلیۀ شوائب و علایق است به وجهی که از جهت نظر بیمثل و بیقرین باشد. منفرد تنها خدای متعال را منظور دارد و بس. (۲)
تفرید آن است که سالک در احوال و افعال یگانه شود و هیچ طاعت و فضیلتی را از خود نبیند و آن را فیض و عنایت خدای متعال بداند.
* حقیقت تجرید که چشمپوشی از پاداش و عوضهای اعمال و عبادات است، لازمۀ تفرید است. چراکه هرگاه سالک توفیق تجرید و طاعت را نعمت و عنایت الهی بداند نه حاصل و کسب خود، برای آن توقع پاداش ندارد بلکه وجود خود را غرق منّت حقتعالی ببیند. (۳)
* سخن مجردان عالم تفرید است: «فرّد لِلفَرد»؛ یگانه را یگانه باش تا به یگانگی نرسی، از یگانگی نَرَهی.
در تفرید مایی و منی نگنجد. منی در این میزان به یکجور نسنجند. (۴)
* تفرید بر سه وجه است:
۱- تفرید إلی الحق: در این مقام سالک رو به حق دارد و در وقتی است که سالک در راه است.
۲- تفرید بالحق: در این مقام سالک با حق است و در وقتی است که سالک به کمال مطلوب رسیده.
۳- تفرید عَنِ الحق: در این مقام سالک از حق رو به خلق دارد بهمنظور هدایت و مربوط به زمانی است که مأموریت الهی دارد. (۵)
* گفتهاند: مقام تفرید آن است که با حق، ماسوای او را نبینی و مقام تجرید آن است که رویت تو از تو ساقط شود. (۶)
* مفرِد کسی است که به قوّت توحید حقتعالی را از غیر، تنها و جدا ساخته است.
مفرَد کسی است که حقتعالی او را با جذب بهسوی خود تنها و جدا ساخته است. (۷)
* ایبسا مؤمن که با توحید رفت **** عاقبت در منزل تفرید رفت (عطار)
* با خود بودن منافی صفت توحید است و بیخود شدن صفت اهل تفرید. (۸)
آنیکی آمد در یاری بزد **** گفت یارش: کیستیای معتمد؟
گفت: من، گفتش: برو، هنگام نیست **** بر چنین خوانی مقام خام نیست
خام را جز آتش هجر و فراق **** کی پزد؟ کی وارهاند از نفاق؟
رفت آن مسکین و سالی در سفر **** در فراق دوست، سوزید از شرر
پخته شد آنسوخته، پس بازگشت **** باز گرد خانۀ انباز گشت
حلقه زد بر در به صد ترس و ادب **** تا بنجهد بیادب لفظی ز لب
بانگ زد یارش که: بر در کیست آن؟ **** گفت: بر در هم تویی ای دلستان
گفت: اکنون چون منی، ای من درآ **** نیست گنجایی دو من را در سرا
نیست سوزن را سر رشته دو تا **** چونکه یکتایی در این سوزن درآ
مثنوی (ج ۱، ۳۰۶۴)
* انفراد یگانه گشتن و تنها گردیدن است یعنی از هر چیزی جز خدا جدا شدن.
* انفراد بر سه وجه است: ۱- انفراد قاصدان است در تجرید قصد. ۲- انفراد متوکلان است در صحت توکّل. ۳- انفراد وجدان است در نسیم انس.
* انفراد قاصدان را سه نشانه است: قدم از خود و دو گیتی برگرفتن، خویشتن را پیش خویش ندیدن، از حق بهجز حق خرسند نبودن.
انفراد متوکلان را سه نشانه است: از اسباب بر نارسیدن، علایق نپذیرفتن، از تدبیر خود بگریختن.
انفراد وجدان را سه نشانه است: نفس را فانی، دل را غیر غایب و نفس را غرق کنند.
* تفرید را از فروع مقام توحید دانستهاند وکلا باذی در سدۀ چهارم، احتمالاً نخستین کسی است که آن را مقامی جدا از تجرید دانسته و گفته است که تفرید یعنی تنها ماندن با حق در همۀ احوال و افعال و از همۀ اشکال.
* فرد شدن در احوال یعنی شخص چنان به خداوند محولالاحوال مشغول باشد که از احوال خود، چه در بلا و چه در نعمت، باخبر نشود؛ و نیز گفتهاند: احوال انبیاء و صدیقان بر او پدید آید و او این احوال را از خود نداند.
* فرد شدن در افعال یعنی همۀ افعال خود را از خدا و برای خدا دانستن، پس به نفس خود اجازۀ عُجب به افعال ندادن و از خلق عوض نخواستن.
* فرد شدن از اشکال نیز یعنی با هیچ انسانی یا هیچ موجودی آرام نگرفتن و تنها با حق بودن.
پس تا شخص به مقام تجرید نرسد، به مقام تفرید با حق نمیرسد، زیرا سالک ابتدا باید در ظاهر از خلق مجرد شود، آنگاه بار دیگر در میان خلق قرار گیرد و با دل از خلق مجرد و با حق باشد.
ازاینرو، برخی اصطلاح تجرید ظاهر و تفرید باطن را بهکاربردهاند و گفتهاند که تجرید، نفی غیر یا رها کردن دنیا و تفرید، نفی خود (نفس) است. پس تفرید از تجرید برتر است.
* خواجه عبدالله انصاری تفرید را از نهایات سلوک (بعد از تجرید و قبل از مقام جمع) دانسته است.
* خواجه عبدالله انصاری در رسالۀ صد میدان، تفرید را پس از میدان توحید و قبل از میدان علم قرار داده و آن را یکی کردن همّت یا فراموش کردن هر چه جز حق معنا کرده است.
* ابن عربی تفرید را آگاهی سالک از حق و آگاهی از همراهی حق با او (سالک) معنا کرده است و جرجانی این نکته را بر تعریف ابن عربی افزوده که این مقام هنگامی است که حق، عین قوای (قوای ظاهری و باطنی) عبد شود. به نظر او، حدیث قدسی «… کُنتُ لَهُ سمعاً وَ بصراً» به همین معنا دلالت میکند.
* بعضی تفرید را قطع تعلقات باطنی معنا کرده و آن را شهود حق بدون شهود دیگری دانستهاند. چنین شهودی وقتی میسر است که شاهد در مشهود خود فانی شده باشد.
* اغلب، تفرید در ظاهر را که از طریق عزلت، انقطاع و ترک مألوفات صورت میپذیرد و بهطورکلی، قطع علایق ظاهری را مقدمۀ تفرید میدانند. برخی روزه و برخی نماز را لازمۀ رسیدن به تفرید دانستهاند. البته در انجام دادن این اعمال، سالک همواره باید افعال خود را قاصر ببیند و شائبه ریا، طمع و عوض خواستن از حق نداشته باشد؛ و به عقیدۀ برخی حتّی خلوت و عبادت و ذکر کافی نیست و مجاهدت طولانی در نفی خواطر، لازمۀ رسیدن به مقام تفرید است.
* ابوسعید ابوالخیر گوید که خداوند فرد است و او را به تفرید باید جست.
* به نظر عدهای تفرد سالک را از بندگی غیر میرهاند، ازاینرو ترک شرک و رسیدن به توحید حقیقی از ثمرات آن است.
بعلاوه وقتی روح سالک از تعلق به بدن پیراسته شد و با توجه تام به غیب به تفرید رسید، به مکاشفه دست خواهد یافت.
* در ادبیات عرفانی، در اشاره به رهایی از قیود و تعلقات دنیوی، تجرید و تفرید باهم به کار رفته است. در اصطلاحات و ادبیات عرفانی برای اشاره به تجرید و تفرید، گاه واژۀ ترسایی به کار رفته است؛ ازآنرو که تجرید و تفرید از علائق و عوائق دنیوی بر حضرت عیسی علیهالسلام غالب بود.
* تفرید آن است که عارفان و سالکان اعمالی که انجام میدهند انتساب آن را به خود نفی کنند و خود را دخیل در کسب آن عمل ندانند و از رؤیت هر چیز و هر کس غایب شده و فقط به مطالعه و تماشای نعم الهی و منّت حقتعالی بپردازند و اینجاست که حقیقت تجرید لازمۀ حال تفرید میشود، زیرا آنکه توفیق رسیدن به تجرید را از نعمتهای الهی به شمار آورد و نه از فعل خود قهراً در مقابل آن توقعی نخواهد داشت، بلکه خود را غرق منّت الهی میبیند و در اینجا به مقام تفرید (توحید) میرسد. صورت تجرید لازمۀ حقیقت تجرید است ولی لازمۀ تفرید نیست چه آنکه ممکن است با ترک عوضی متوقع چیزی باشد چنانکه تفرید هم لازمۀ تجرید نیست ازآنرو که با ترک توقع ممکن است خود را در کسب تجرید صاحب دخل بداند. (۹)
* تفرید آن است که قوای بنده جز حق چیزی دیگر نباشد به مصداق سخن پیامبر صلیالله علیه و آله که فرمود: کُنت لَهُ سَمْعاً وَ بَصَراً (تو چشم و گوش او هستی) و این وقوف بنده است با حق. (۱۰)
* شاه نعمتالله ولی گوید: «تجرید نزد ما تجرد از سوی الله است و تفرید عبارت است از تجرید و تفرید و نفی وجود از غیر واجبالوجود، تجرید صوری رسم فقر است و تفرید حقیقی مرتبۀ فقرزدایی، صاحب تجرید از لواحق خارجی مجرد است و مالک تفرید از علائق عقلیه مفرد است.» و یا گوید: «مجرد آن است که از حجب ظلمانیه منسلخ گردد و مفرد از حجب نورانیه و تجرید ظاهر بی تجرید باطن مانند تنی است که جان ندارد.» (۱۱)
* خواجه عبدالله انصاری (۱۲) گوید: تفرید در سه چیز است: ذکر، سماع، نظر. ذکر آن است که در یاد خدا بیمی از چیزی نداشته باشی و در طلب چیز غیر او نباشی و گوشبهفرمان جز او نباشی، سماع آن است که در گوش سرّ از سه ندای وی بریده نباشد: یک ندای بازخواندن با خود در هر نفسی، دیگر ندای فرمان به خدمت خود از هر طرف و سه دیگر ندای ملاطفت در هر چیز و نظر آن است که نگرش دل از خداوند بریده نباشد و نشان آن سه چیز است: یکی آنکه گردش حال مرد را برنگرداند، دوم آنکه تفرقۀ دل به هیچ شاغل مرد را درنیابد و سوم آنکه مرد از خود بیخبر ماند.
* شاه نعمتالله ولی گوید: «تفرید در نهایات تفرید اشارت از حق است یعنی اشارت نکند بهسوی خلق در هدایت و عدت الا از حق.» (۱۳)
* مفردون به سبب غریب بودن از شناسایی خلق تفرید و جداشدهاند از خلق و نجاتیافتهاند از عالم و اهل عالم که در حدیث وارد است سبق المفردون که حق ایشان را از خلق تفرید و جدا کرده یا ایشان حقتعالی را با توجه تفرید کردهاند.
* کسی که حقتعالی ظاهر و باطن او را تفرید کرده برای موافقت با حق مثل اهل جذبه و سلوک و تفرید از شناسایی مردم کرده تا تشویش خاطر و اذیت ندهند او نجاتیافته و بهعبارتدیگر تفرید حق قهری است یا لطفی و اول که قهری است برای اهل قهر و هلاکت است و دوم که مهری است برای اهل عبادت و سلوک است.
* الغربة سرّ التفرید مِن عین التوحید یعنی غربت سرّ تفرید است از عین و چشمه توحید حق به این معنی که کسی را که حقتعالی در باطن از همه جدا کرده و تنها نموده که بهجز حق چیزی ندارد از آثار هستی خود او غریب است و حقتعالی او را از شناسایی مردم هم حفظ فرموده، لذا غریب است و همهچیز او غریب است که بینظر است و مراد از غربت، غربت عارف است با معنی اصطلاحی که المؤمن فی الدنیا غریب (حدیث نبوی) که حال او و علم او و ذات او غریب است کسی نمیداند و نمیشناسد او را جز خداوند محبوب او پس غربت چنین کس سرّ تفرید حق است دل او را که ناشی است این تفرید از چشمه توحید.
………………………………………………………………………………………..
منابع:
۱) منطقالطیر عطار ۳۷۸۷
۲) مقامات معنوی
۳) فانوس هدایت، ص ۶۶
۴) جواهر التفسیر، ص ۵۵۱ و ۳۷۱
۵) مقامات معنوی
۶) فرهنگ نوربخش، ج ۶، ص ۲۵۹
۷) گلستان کشمیری، ص ۸۸
۸) جواهر التفسیر، ص ۶۸۳
۹) مصباح الهدایه، ص ۱۴۳-۱۴۴
۱۰) التعریفات، ص ۵۵
۱۱) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۲۷۳
۱۲) صد میدان، ص ۱۵۲
۱۳) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۱۸۳