مقام تمکین
۱- اشاراتی به معانی:
تمکین: فرمان بردن؛ پابرجا کردن؛ قبول کردن؛ نیرو و قدرت دادن.
تمکّن: جاگیر شدن؛ پابرجا ماندن و توانا شدن.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِي إِلَىٰ رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً: تو ای روح آرام یافته بهسوی پروردگارت بازگرد درحالیکه هم تو از او خشنودی و هم او از تو خشنود است. (فجر: ۲۸-۲۷)
۲- …الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ…: …امروز دین شما را برایتان کامل کردم… (مائده: ۳)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- امام علی علیهالسلام: «خدای متعال، بندگانی را که هر روز رنگ عوض کنند، دوست ندارد؛ پس از حق منحرف نشوید.» (بحارالانوار، ج ۱، ص ۱۰۵)
۲- امام علی علیهالسلام: «بر حذر باشید از تلوّن اخلاق و دگرگون کردن آن از حالی به حالی و زبان خود را یک زبان نمائید و …» (بحارالانوار، ترجمۀ موسوی همدانی، ج ۶۷ و ۶۸)
۴- نکتهها:
* تمکین به معنای زوال صفات نفس و «اقامت محققان در محل کمال و درجت اعلی» و به تعبیری همان مرتبۀ فقر و فنای محض و اصل و دوام کشف حقیقت به سبب استقرار قلب در محل قرب است. (۱)
* قشیری در الرسالة القشیریه، تمکین را صفت اهل حقایق خوانده (و تلوین را صفت ارباب احوال) و گفته است که تا آن زمان که صوفی در سلوک است، تلوین بر او غالب است؛ یعنی از حالی به حالی، از صفتی به صفتی و از منزلی به منزل دیگر متبدّل میشود و هنگامیکه به حقیقت برسد، تمکین مییابد.
هجویری تمکین را همراه حال و مقام، از طرف سهگانه معرفت حق و آن را قرارگاه منتهیان دانسته است. به عقیده او، با نزول آیۀ «…الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ…» تمکین متمکنّان پدیدار آمد.
* در برخی از متون عرفانی، این دو اصطلاح گاه از مقامات به شمار آمدهاند؛ ازجمله در صدمیدان، منسوب به خواجه عبدالله انصاری، تمکّن (تمکین) میدان پنجاه و ششم است و از میدان ادب میدان تمکّن زاید. نیز در منازل السائرین، نوشتۀ او، مرتبهای فوق طمأنینه و منزل هشتادم و آخرین قسم از ولایات است.
در برابر، عبادی مروزی (۲)، تلوین و تمکین را از جملۀ احوال دانسته و تمکین را هفتمین مرتبه به شمار آورده است.
به گفتۀ او، احوال دنیا بر تلوّن است و آدمی تا در طبیعت است متلوّن است، زیرا قوّت هوا (ی نفس) بر وی غالب است؛ اما چون نور طریقت بر احوال او بتابد قوّت دل غالب میشود و آن زمان است که سالک به مرحلۀ تمکین دست مییابد و نهایات احوال (آخرین مراتب احوال) در تمکین و تمکّن است. (۳)
* احمد غزالی کمال تمکین را زمانی میداند که از هستی عارف چیزی نمانده و وصال و فراق برای او یکسان باشد. او حتی «انا الحق» گویی حلّاج و «سبحانی ما أعظم شأنی» بایزید بسطامی را نشانۀ مرتبۀ تلوین دانسته است. (۴)
* ابن عربی با استناد به آیۀ «… كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» (رحمن: ۲۹) تلوین را «نعمت الهی» دانسته و چون هر نعمت الهی کمال است و تمامی مقامات تنها از طریق نعوت الهی کمال مییابند، لذا تلوین در شمار کاملترین مقامات است. به گفتۀ ابن عربی، هر سالکی در تلوینی که در آن است صاحب تمکین است، بدین معنی که حال تلوین در او استقرار دارد. (۵)
* برخی برای تمکین نیز قائل به دو مرتبه شدهاند: اول، تمکینی که نسبت آن به شاهد خود (عارفی که هنوز به خود نظر دارد) است. در این مرتبه، صاحب تمکین باقی میماند. دوم، تمکینی که اضافت آن به شاهد حق (عارفی که به مرتبۀ شهود حق رسیده) است. (۶)
* در بحث از تجلّیات، تلوین را تجلّی صفات جمالی دانسته و گفتهاند که در این مرتبه، گاه ستر بود و گاه تجلّی، زیرا مقام تلوین است؛ اما تمکین، تجلّی صفات جلالی است. در این مرتبه رنگ دو رنگی برخاسته و در این مقام آنچه ایمان بود در عین نهان میگردد و اعتبار از کفر و ایمان برمیخیزد و دو رنگی وصل و هجران نمیماند و نفی و اثبات و حقیقت «لا اله الا الله» در اینجا متجلّی میشود و نسبت وجود بهکلی برمیخیزد. (۷)
* عبد الرّزاق کاشی (۸) مراتب متعدّدی برای تلوین قائل شده و از آخرین مرحلۀ تلوین با عنوان «مقام تجلّی جمع» یاد کرده که بهواسطۀ تجلّیات اسمائی، مرحلۀ بقای پس از فنا و نهایت تمکین است.
* صاحب تلوین دائماً در فزونی است و مادامیکه در راه است از حالی به حالی و از وصفی به وصفی منتقل میشود. سالک تا در مرتبۀ تلوین است، گاه قبض بر او غالب میشود و گاه بسط، اما صاحب تمکین به وصل رسیده و از هستی او چیزی باقی نمانده است.
به گفتۀ نسفی، در مرحلۀ تلوین، صفات سالک بر هستی او غالب است؛ یعنی در تلوین هر لحظه صفتی بر سالک از قبض و بسط غالب میشود و چون از این مقام بگذرد و به مقام تمکین برسد، هستی او بر صفاتش غلبه مییابد و به هر صفتی که بخواهد متّصف میشود. (۹)
برخی، ارباب قلوب را از اصحاب تلوین برشمرده و گفتهاند که آنان تحت حجابهای قلوباند و متّصفاند به تعداد صفات و از این رو، تلوینات آنان نیز متعدّد است.
سالک تا در این مرتبه است توانایی عبور از عالم صفات را ندارد اما ارباب تمکین از این مرحله گذشته و حجابهای قلوب را پشت سر نهادهاند و ارواح آنان در مباشرت با نور ذات حق است. (۱۰)
عزّالدین کاشانی ارباب قلوب را که از صفات نفس به صفات قلب رسیدهاند، از اصحاب تلوین خوانده است. (۱۱)
* ازجمله اصحاب تلوین، قبض و بسط، علمالیقین و محاضره (حضور قلب و شهود) است.
* به اصحاب تمکین نیز صفات عینالیقین و مشاهده را نسبت دادهاند. احمد غزالی در (۱۲) خلعت، عشق را شایستۀ اهل تمکین دانسته و گفته است که در این مرتبه، حقایقی از معشوق به عاشق افاضه میشود. (۱۳) گفته شده که حضرت موسی علیهالسلام صاحب تلوین بود زیرا هنگام تجلّی حق از هوش رفت. «… وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا…» (اعراف: ۱۴۳)
اما پیامبر اکرم صلّیالله علیه و آله نمونۀ اعلای اصحاب تمکین بود؛ آن حضرت در معراج تا مقام قاب قوسین رفعت یافت؛ اما تغییر و تحوّلی در او رخ نداد و در همان حالی که رفته بود، باز آمد.
* دربارۀ تلوّن (هر دو به رنگی شدن، حالی به حالی شدن) آیةالحق سیّد عبدالکریم کشمیری (ره) میفرمود: اهل عرفان، متلوّن را نمیپذیرند؛ و فرمود: زلیخا قبلاً خود را باخته بود و یوسف را پذیرفت و دیدۀ تمکین پیدا کرده بود؛ اما زنان مصر تلوّن داشتند؛ یعنی اول نظرشان دربارۀ زلیخا و یوسف یک جور بود و از دیدن عقیدهشان عوض شد. «وقتی یوسف را دیدند بسیار بزرگ شمردند و از هیبت یوسف دستهای خود را بریدند و گفتند: این بشر نیست مگر فرشتهای کریم و گرامی» (یوسف: ۳۱) (۱۴)
* تمکین آنست ای نکو فال کآشفته نگردی اندر احوال
گر حال شوی همه سرا پای پایت نرود به هیچ از جای (۱۵)
* تمکین ظهور استقامت است در حقیقت معرفت و حقیقتش سکون اسرار است نزد مشاهدۀ انوار. (۱۶)
* تمکین استقامت توحید است در دل، به استیفای حق احوال و مقامات. (۱۷)
* در کشف اللغات گوید: «مراد از تمکین زوال بشریت است، که آن را مرتبۀ فنا و فقر گویند.» (۱۸)
* چون عارف از سیر در صفات فارغ شود، و پس از اتّصاف به صفات حق، در دریاهای ذات قرار گیرد، در اول رؤیت، فانی میگردد؛ آنگاه حق پس از فنایش او را ایجاد میکند و لباس بقا بر او میپوشاند و از شراب روشنایی جمال، وی را مینوشاند و به خود انس میدهد و ترس او از رؤیت ذات آرام مییابد. سپس از سکرش به هوش میآید و به نعت صحو با حق باقی میماند. لاجرم در حمل واردات تجلّی ناگهانی، متمکّن میشود. چنان چه پیامبر صلّیالله علیه و آله در شهود حق در شب معراج بود که در مراجعت، صولت مشاهده، آثاری که در چهرۀ موسی باقی گذارده بود در چهرۀ وی پیدا نبود و فتوری که مریدان را عارض میگردد او را فرانگرفته بود و آنجا که امتحان حق مرید را پریشان میسازد وی در محل عینالیقین بود.
عارف گفت: تمکّن آن است که معارضۀ سرّ، پس از رفتن انوار مشاهده، عارف را تغییر ندهد و با ظهور سطوات مشاهده ازل نابود نشود. چه تمکین بالاتر آن است که حمل کند آنچه را که اگر ذرهای از آن را همۀ عوالم بردارند از صولت و شدّت شداید آن بمیرند. (۱۹)
* تمکین روح در فطرت: هرگاه روح مجذوب حق، بر لشکر طبیعت غالب شود خود مستقل میگردد و انوارش در همۀ میدانهای دل و صورت پراکنده میشود. پس فطرت خاکی تأثیر روح را میپذیرد و به آرامش آن آرامش مییابد.
* تمکین عبارت است از دوام کشف حقیقت به سبب استقرار قلب در محل قرب و تلوین اشارت است به تقلّب قلب میان کشف و احتجاب به سبب تناوب و تعاقب غیبت صفات نفس و ظهور آن؛ و مادام تا شخص از حد صفات نفس عبور نکرده باشد و به عالم صفات قلب نرسیده او را صاحب تلوین نگویند. چه تلوین به جهت تعاقب احوال مختلفه بود و مقید صفات نفس را صاحبحال نخوانند. پس تلوین ارباب قلوب را تواند بود که هنوز از عالم صفات تجاوز نکرده باشند و به ذات نرسیده. چه صفات متعدّدند و تلوین جایی تواند بود که تعدّدی باشد و ارباب کشف ذات از حد تلوین گذشته باشند و به مقام تمکین رسیده، چه در ذات به جهت وحدت، تغیّر صورت نبندد و خلاص از تلوین کسی را بود که دل او از مقام قلبی به مقام روحی عروج کند و از تحت تصرّفات تعدد صفات بیرون آید و در فضای قرب ذات متمکّن گردد؛ و اینجا لطیفهای است و آن لطیفه آن است که چون قلب از مقام قلبی به مقام روحی رسد، نفس نیز از مقام نفسی به مقام قلبی انتقال کند و تلوینی که پیش از آن قلب را بود از قبض و بسط و حزن و سرور و خوف و رجا در این مقام عارض نفس شود و نفس به نیابت قلب صاحب تلوین گردد و این تلوین در حقیقت تمکین قادح نباشد به سبب عدم احتجاب نور کشف و یقین به وجود این تلوین؛ و ممکن نیست که تا رسم بشریت باقی بود تغیّر از طبیعت کلی مرتفع شود، ولیکن این تغیّر صاحب تمکین را از مقام تمکین خارج نگرداند. (۲۰)
* تمکّن، در بدایات تمکن بود از وفای به عهد توبه و مداومت بر عبودیت از غیر فترت و در نهایات استقامت مطلقه است در احدیت جمع و فرق و رؤیت خلق در عین حق. (۲۱)
* تا تویی در میانه، خالی
نیست چهره وحدت از نقابِ شکی
گر حجاب خودی براندازی
عشق و معشوق و عاشق است یکی (۲۲)
* در عشق، عشق را تلوین بود و تمکین بود. تلوین با بقاء صفت بود و تمکین در فناء صفت بود. صاحب تلوین به خود قائم بود و صاحب تمکین به معشوق قائم بود. صاحب تلوین طالب و صاحب تمکین واصل بود. مهتر کلیم، صاحب تلوین بود، اضافت فعل او بدو کردند: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِيقَاتِنَا…» (اعراف: ۱۴۳)، مهتر حبیب، صاحب تمکین بود، اضافت فعل او به خود کردند: «…وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَٰكِنَّ اللَّهَ رَمَىٰ…» (انفال: ۱۷)
اما عاشق را هر چه در تلوین عشق به باد شود، در تمکین عشق بدو باز رسد و این مقامی عالی است و درجهای متعالی؛ زیرا که در تمکین عشق، عاشق به درجهای رسد که وصل و فراق و هستی و نیستی به نزد همّت او یکسان بود و ادراک این سرّ نه آسان بود. (۲۳)
* نتیجۀ سکر، محو حدوث است، زیرا که آن، ثمرۀ مشاهدۀ جمال قدم است و نور قدم، ظلمت حدوث را از بین میبرد جز اینکه حال شهود در بدایت دوام پیدا نمیکند، بلکه مانند برق پیدا میشود و فوری پنهان میگردد؛ و تاریکی وجود سالک بهکلی از بین نمیرود، بلکه یک زمانی از بین میرود و زمانی دیگر بازمیگردد و وجود سالک میان صحو اول که موجب ثبات حدوث است و سکر که محوکنندۀ آن است متردّد میماند و این حالت تلوین نام دارد.
هرگاه حال مشاهده مستقر شود، محو حدوث و اثبات قدم دوام پیدا میکند. این حال را به سبب دوام یافت آن تمکین میگویند و صاحب سکر یافتش دوام ندارد؛ بلکه زمانی پیدا میگردد و زمانی گم میشود و تحت تصرف تلوین، اسیر است و موجب تلوین او وجودی است که منشاء صحو اول میباشد و مادامیکه از صحو اول رهایی نیابد، از سکر بینیاز نیست. چون رهایی یابد و به صحو ثانی رسد، از سکر بینیاز میشود. (۲۴)
* تمکّن بالاتر از طمأنینت است و آن اشاره است بهغایت استقرار و آن را سه درجه است:
۱- درجۀ نخست تمکّن مرید است تا او را صحت قصد به هم آید و او را به راه اندازد و درخشندگی مشاهده که او را بردارد و گشایش راه تا آسایش یابد.
۲- درجۀ دوم تمکّن سالک است، تا او را صحت انقطاع (بریدن) به هم آید و برق کشف و صفای حال.
۳- درجۀ سوم تمکّن عارف است تا او را حضور حاصل شود بالاتر از حجب طلب، با لباس نور وجود. (۲۵)
* تمکن آن است که کار مرد را ملکه گردد، که از کوشش باز رهد.
* تمکّن از سه چیز باید جستن؛ از خوی در سه جای و از تن در سه جای و از دل در سه جای.
۱- اما تمکّن در خوی: در بیم، در خشم و در حاجت.
۲- و اما تمکّن در تن: در بیماری، در غریبی و در درویشی.
۳- و از دل در سه جای: در ظن، در تمییز و در همّت. (۲۶)
* تمکین، رتبۀ منتهیان راه سلوک است و این درجه کسی را نصیب گردد که متابعت اولیاءالله نموده و تن به قدم فنا سپرده و رخت به کارخانه بقاء البقاء آورد.
اهل تمکین حالشان ایمن از زوال بود. هرگاه خواهند به اختیار خود از صفتی به صفتی و از حالی به حالی منتقل گردند؛ و اهل تمکین را نیز تلوینات احوال است اما فرق، آن است که بر احوال باطنی خویش غالباند و متصرّف میتوانند شد.
در صفت اهل تمکین گفتهاند که از بندگی تصرف احوال آزاد شدهاند و حجاب از پیش بصیرت ایشان به کلی برخاسته است و هیچ سببی از اسباب و ضعف به حال ایشان راه نیابد و هیچچیز از ممکنات ستر و حجاب ایشان از مشاهده محبوب و اشتغال به آن نتواند بود، اختلاط با خلق و مشاهده احوال در ایشان اثر نکند و صفت ایشان را تغییر ندهد. (۲۷)
* دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کائن کرامت سبب حشمت و تمکین منست (حافظ)
* تمکّن آرامش خاطری است که بعد از تلوّن و وقوف، سالک واجد آن میگردد. سالک بعد از اینکه از رسیدن به شواهد رفع تزلزل نمود، از یقین و شواهد برای او فراغت و استقراری پدید میآید که تمکن است. تمکن فوق طمأنینه بوده و اشاره به پایان تلون است. (۲۸)
……………………………………………………………………………
منابع:
۱) تاج المصادر، بیهقی
۲) صوفی نامه، ج ۱، ص ۱۷۷
۳) منطق الطیر، ج ۱، ص ۱۰۶
۴) سوانح، غزالی، ص ۱۹
۵) فتوحات مکّیه، ج ۲، ص ۴۹۹-۵۰۰
۶) کشفالمحجوب، ص ۴۸۷
۷) ده رسالۀ مترجم، ابن عربی، ج ۱، ص ۳۲
۸) لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام
۹) کشف الحقایق، نسفی، ج ۱، ص ۱۴۱-۱۴۲
۱۰) عوارف المعارف، سهروردی، ج ۱، ص ۵۲۹
۱۱) مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ج ۱، ص ۱۴۵
۱۲) سوانح العشاق، ج ۱، ص ۵۲
۱۳) عبهر العاشقین، ص ۱۲۷
۱۴) صحبت جانان، ص ۱۵۵
۱۵) شاه داعی شیرازی، ج ۱، ص ۱۱۷
۱۶) شرح شطهیات، روزبهان، ص ۶۱۹
۱۷) شرح شطهیات، روزبهان، ص ۶۳۳
۱۸) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۱۳۵۲
۱۹) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۴۸
۲۰) مصباح الهدایه، عزالدین محمود کاشانی، ص ۱۴۵
۲۱) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۱۸۰
۲۲) جوهر الاسرار و زواهر الانوار، کمالالدین حسین خوارزمی، ص ۱۴۴
۲۳) لوایح عین القضاة همدانی، ص ۱۳۲
۲۴) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۶۵۷
۲۵) منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری
۲۶) صد میدان، خواجه عبدالله انصاری
۲۷) بحر المعارف، ج ۱، ص ۲۳۷
۲۸) مقامات معنوی، ج ۳، ص ۱۷