وبلاگ

مقام جلال

۱- اشاراتی به معانی:

جلال: بزرگی قدر و منزلت و عظمت و کبریاست.

جلیل: با عظمت.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ: خجسته باد نام پروردگار شکوهمند و بزرگوارت. (الرحمن: ۷۸)

۲- وَيَبْقَىٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ: و تنها وجه پروردگارت که او دارای جلال و اکرام است باقی می‌ماند. (رحمن: ۲۷)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- از حضرت ابوعبدالله علیه‌السلام منقول است که فرمودند: «زمانی که ابراهیم علیه‌السلام در آتش انداخته شد حق عزوجل به آتش وحی نمود: به عزّت و جلال خود سوگند، اگر او را آزار دهی تو را عذاب خواهم نمود.» (علل الشرایع، ترجمۀ ذهنی تهرانی، ج ۱ ص ۱۴۱)

۲- پیامبر (ص): «خداوند به حکمت و جلال خویش، آسایش و گشایش را در رضا و یقین قرار داده است.» (روضة الواعظین، ترجمۀ مهدوی دامغانی، ص ۶۷۲)

۳- علی بن الحسین علیه‌السلام فرمود: «موسی به خداوند عرض کرد: خداوندا چه کسانی‌اند که تو آن‌ها را در روز قیامت که به‌جز سایۀ تو سایه‌ای نیست، آن‌ها را در سایۀ عرشت قرار می‌دهی؟ خداوند فرمود: ای موسی، آن‌ها کسانی‌اند که قلبشان پاک است و دستشان از گناه بری است و جلال و عظمت مرا مانند جلال و عظمت پدران خود یاد می‌کنند و…» (الجواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه، ص ۱۴۱)

۴- امام صادق علیه‌السلام: «خداوند به داوود علیه‌السلام وحی فرمود: …چرا خود را ذلیل نشان می‌دهی؟ عرض کرد: عظمت جلال تو که قابل توصیف نیست مرا ذلیل کرده و باید مقابل عظمت تو ذلیل شد.» (همان، ص ۱۸۷)

۵- امام صادق علیه‌السلام: «خدای تبارک‌وتعالی مؤمن را از نور بزرگواری‌اش و جلال کبریایش آفرید.» (اخلاق اسلامی، ترجمۀ جلد ۶۴، بحارالانوار، ص ۹۸)

۶- پیامبر خدا (ص): «ای اباذر برای این‌که بزرگ شود جلال خدا در دلت، یادآوری مکن خدا را آن‌چنان‌که نادان یاد می‌کند در پیش سگ که می‌گوید بارالها او را رام گردان و در پیش خوک می‌گوید بارالها او را رام گردان.» (الروضه در مبانی اخلاق، ترجمۀ بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۹۱)

۷- امام صادق علیه‌السلام: «پنج چیز از پنج شخص محال است: …جلال و هیبت از فقیر.» (مواعظ امامان علیه‌السلام، ترجمۀ بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۷۳)

۸- امام باقر علیه‌السلام دربارۀ آیۀ «تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ» فرمود: «ما جلال الله و کرامت او هستیم…» (بخش امامت، ترجمۀ بحارالانوار، ج ۲۳ تا ۲۷ – تفسیر قمی، ج ۲، ص ۱۶۹)

۹- ابن عباس گوید که شنیدم پیامبر (ص) به علی علیه‌السلام می‌فرمود: «خداوند بود و هیچ‌چیز وجود نداشت من و تو را دو روح از جلال خود آفرید.» (همان، ج ۳، ص ۴)

۱۰- امام علی علیه‌السلام: «خدایا قرارم ده از کسانی که او را خواندی و پاسخت داد و در معرض توجه قرارش دادی و او در برابر جلال تو مدهوش گشت…» (الصحیفة العلویة، ترجمۀ رسولی، ترجمه النص، ص ۱۹۴)

۴- نکته‌ها:

* جلال، ظاهر کردن حشمت و استغنای معشوق است بر دیدۀ عاشق جهت نفی غرور عاشق و به‌واسطۀ تحقق و انتباه و آگاهی او به بیچارگی و افتقار او به کبریای معشوق.

تجلی، گه جمال و گه جلال است
رخ و زلف بتان آن را مثال است (۱)

* جلال، احتجاب ذات است به تعینات اکوان و هر جمالی جلالی دارد.

در اصطلاح به معنی اظهار استغنای معشوق است از عشق عاشق و آن دلیل به فناء وجود و غرور عاشق بود و اظهار بیچارگی او و بقای ظهور معشوق است چنانکه عاشق را یقین شود که اوست.

* در الانسان الکامل آمده است: جلال به طور اجمال عبارت از ذات حق‌تعالی است به ظهور او در اسماء و صفاتش آن‌چنان‌که هست. اما به طریق تفصیل جلال عبارت از صفت عظمت و کبریاء و مجد و سنا و هر جمالی که او راست، زیرا که شدت ظهور حق، جلال نام دارد که هر جلالی او راست، پس ذات حق در مبادی ظهورش بر خلق جمال نام دارد و از اینجاست که گفته‌اند برای هر جمالی جلالی است و برای هر جلالی جمالی.

و آنچه در دسترس خلق قرار دارد از جمال خدا، جز جمال جلال یا جلال جمال نیست؛ اما جمال مطلق و جلال مطلق شهودش جز برای الله به‌تنهایی ممکن نیست.

وقتی‌که تعبیر از جلال می‌کنیم ذات اوست به اعتبار ظهورش در اسماء و صفات چنان‌که خود بر آن است در حق خود و امکان ندارد این شهود جز برای خودش و تعبیر ما از جمال اوصاف اعلی و اسمای حسنی اوست و فراگرفتن تمام اوصاف و اسمای او برای خلق محال است.

در حواشی شرح عقاید نسفیه گفته شده است: که جلال صفت قهر است و نیز جلال اطلاق می‌شود بر صفات سلبیه مانند این‌که خدای تعالی جسمانی و جوهر و عرض و مانند آن از صفات سلبیه نیست.

صفات باطن حق‌تعالی را جلال گویند و صفات ظاهر را جمال. و در اصطلاح جلال احتجاب حق است از بصایر و ابصار، چه هیچ احدی از ماسوی الله ذات مطلق او را نبیند. (۲)

* صفات جلالیه صفاتی‌اند که به قهر و غضب تعلق دارند. (۳)

در حضرت حق ذات غیر را باری نیست
غیری چه بود اسم و صفت آری نیست

قوله تعالی: لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ… (انعام: ۱۰۳)

* جلال، نعمت الهی است در قلوب عرفا، و تعظیم جلال در دل صاحب‌دلان، از اسم الجلیل ظاهر گردد و این اسم از اعجب احکام است و معطی هیبت و از حضرت جلال نازل شده: وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ… (انعام: ۹۱)، و حکم اوست: …لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ… (شوری: ۱۱)، و بیان مرتبۀ حضرت جلال است که: سُبْحَانَ رَبِّكَ رَبِّ الْعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ (صافات: ۱۸۰)، و حضرت جلال را سبحات وجهیه است که محرقه غیر بود.

و جلال مطلق اگر تجلی فرماید در دار دیار نماند، و هر صفتی از صفات الهیه او را جلالی است و جمالی مطلق. اگر در مرتبۀ اعلی تجلی فرماید منتج هیمان و موجب حیرت بود، و در مرتبۀ دنو معطی انس. (۴)

بدرد یقین پرده‌های خیال
نماند سراپرده الا جلال (سعدی)

نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر (گلشن راز شبستری)

تُرک ما سوی کس نمی‌نگرد
آه از این کبریا و جاه و جلال (حافظ)

باز مگیر آب پاک از جگر شوره خاک
منع مکن از جلال پرتو نور جلال (کلیات شمس)

* رؤیت جلال، مقام خوف خاص و خشیت و اجلال و تعظیم است.

عارفی گفت: رؤیت جلال، ارواح را واله می‌سازد و اشباح را مشوش می‌دارد. (۵)

* ذات او تعالی بذاته به حسب مراتب الوهیت و ربوبیت مقتضی است مر صفات منعدده متقبله را مانند لطف و قهر و رحمت و غضب و رضا و سخط و غیر این‌ها و این‌ها را جمع می‌کند نعت جمالیه و جلالیه.

زیرا هر چه متعلق به لطف است داخل جمال و هر چه قهر است داخل جلال است و نیز مر هر جمالی را جلالی است مانند هیمان که حاصل است از جمال الهی، زیرا هیمان عبارت از انقهار و تحیر عقل است از آن جمال و در آن جمال و هر جلالی را نیز جمالی است و آن لطفی است مستور در قهر الهی چنانچه فرموده تعالی شأنه و جلاله: «وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُولِي الْأَلْبَابِ…» (بقره: ۱۷۹) (۶)

* صفت جمال متعلق به لطف و رضا و رحمت و صفات جلال مرتبط با قهر و غضب و نقمت است. پس اسماء جمیل، لطیف، نافع، انیس و امثال آن‌ها اسماء جمال است که حکایت از لطف و رحمت حق می‌کند و اسماء جلیلی، قهّار، ضارّ، هائب و امثال آن‌ها اسماء جلال است که دلالت بر قهر و غضب او می‌نماید. بنابراین صفات جمال و جلال با یکدیگر متقابل و متضاد می‌نماید ولی این تقابل و تضاد در ظاهر است نه در باطن، که در باطن هر جمالی را جلالی و هر جلالی را جمالی است. جلال جمال از این جهت که هر جمالی به ویژه جمال مطلق را قهاریت است که چون خود بنماید برای غیرش مجال باقی نمی‌گذارد که: چو آفتاب برآید ستاره نماند. (۷)

* وجود عالم از دو صفت مرکب باشد یعنی از صفت جمال و صفت جلال. اخلاق ذمیمه و قبح و حجاب و قید و وهم به جلال تعلّق دارد و آن وجه عدمیت بود که جهنم عبارت از آن است.

حسن و لطف و اخلاق حمیده و صفات مرضیه و عرفان و تحقق و شهود و ذوق و انبساط به جمال تعلق دارد. (۸)

* چون خداوند – جل اسمه – خواست که ارواح را بیافریند، از جمال و از جلال بر عدم تجلی کرد. میان این دو تجلی به (کن فیکون) ارواح را بیافرید. هم بدان دو تجلی ایشان را تربیت کرد. نور عظمت از ایشان باز گرفت تا در صفاء جلال رقیق و لطیف و شریف بمانند، و در عظمت محترق نشوند. چون کمال یافت در آن مشاهده، قوتش انس و جمال شد. چون در این عالم آمد، ملاحت و فرح و نشاط را طالب آمد. (۹)

* حصری خبر از قومی که مستغرق داد که در جمال حق مدهوش‌اند، و در سکر محبت واله، از حقایق وجد به مقام فناشان رسیده‌اند، به جناح ازل در بقا پرّان‌اند. به جمال حق از مراقبه و ذکر و فکر و اعتبار و طلب و استراق سمع بازمانده‌اند. در بحر فیض جلال‌اند، جهانی از عزت قدم که بر مطیعان و جفای عاصیان زیادت و نقصان نشود.

ذَٰلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاءُ ۚ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ (حدید: ۲۱).

بدایت ارادت راست، و ارادت زیادت راست، و این مرتبۀ قربت است. (۱۰)

جمالت کرد جانا هست ما را
جلالت کرد ماها پست ما را (سنایی)

خوش می‌دهد نشان جلال و جمال یار
خوش می‌کند حکایت عز و وقار دوست (حافظ)

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال
نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغز پوست

(ملا هادی سبزواری)

ور نه نقاب نور و جمالش شدی جلال
عالم بسوختی ز فروغ جمال او (عراقی)

* در قرآن واژۀ جلال دو بار و در صورت‌های ترکیبی ذوالجلال و ذی‌الجلال آمده است و گفته شده است که جلال در ترکیب ذوالجلال و الاکرام به صفات قهریه حق و (اکرام) به اوصاف لطفیۀ او اشاره دارد. بر این اساس، تعبیر ذوالجلال و الاکرام جامع همۀ صفات حق‌تعالی است و به فرمودۀ علامه طباطبایی در جلال جنبۀ اعتلا و برتری معنوی بر دیگران وجود دارد و صفات متناسب با این وصف واجد جنبه‌های دفع و منع‌اند، مانند علو، تعالی، عظمت، کبریا، تکبّر، احاطه، عزّت و غلبه.

و همچنین اسماء علی و کبیر در آیۀ ۶۲ سورۀ حج «…وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ» از اسمائی است که با جلال معنای نزدیکی دارد. (۱۱) و نیز بیضاوی، (احد) را در سورۀ اخلاص جامع همۀ صفات جلالی و توصیف اسماء را به (حسنی) در «…فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ…» (اسراء: ۱۱۰) از باب دلالت بر صفات جلال و اکرام شمرده است. (۱۲) و مسمای حقیقی ذوالجلال و الاکرام را می‌توان ذات مقدس خداوند دانست.

* جلال نعتی است که در دل‌ها هیبت و تعظیم ایجاد می‌کند و به عقیدۀ ابن عربی، اگر خدا اکرام را در پی جلال، (ذوالجلال و الاکرام) نمی‌آورد، در ضمیر بنده یأس از وصول الی الله پدید می‌آمد، اما خدا با ذکر (اکرام) در پی (ذوالجلال) با جود و کرم خود به خلق نظر می‌کند.

* در سخنی از پیامبر (ص) دربارۀ این عبارت، جلال نام بهشتی است که بر عرش محیط است و فاصلۀ آن با بهشتی که بندگان خدا در آن قرار دارند هفت‌صد سال راه است. (۱۳)

* و از امام باقر علیه‌السلام نقل شده که مراد از (جلال خدا) در سورۀ رحمن، امامان معصوم‌اند. در سخنان پیامبر اکرم (ص) به (دار الجلال) اشاره شده (۱۴) و در روایتی دیگر از امام باقر علیه‌السلام نیز این تعبیر آمده است. (۱۵) دار الجلال در تفسیر قرطبی، به نقل از ابن عباس، یکی از هفت بهشت (دار الجلال، دارالسلام، جنة عدن، جنة المأوی، جنة الخلد، جنة الفردوس و جنة النعیم) است و در روایت امام باقر علیه‌السلام منظور از دار الجلال، اهل‌بیت و امامان معصوم‌اند. (۱۶)

و در حدیث دیگری، پیامبر اکرم (ص) نور جلال نام گرفته است که ملائکه به‌واسطۀ درود و صلوات بر او توانسته‌اند عرش الهی را حمل کنند. (۱۷) و به تعبیر مجلسی در شرح حدیث معراج (۱۸) پیامبر اکرم (ص) در معراج خود، پس از خرق حجاب‌های جسمانی و عقلانی، به عرش عظمت و جلال خداوند راه یافت و در مجلس انس و وصال اقامت گزید.

* از پیامبر اسلام (ص) نقل شده است که در دعاهایتان (یا ذاالجلال و الاکرام) را بسیار ذکر کنید. (۱۹) خود آن حضرت هم در دعای بعد از نماز، پس از سه استغفار، همین عبارت را می‌خواندند. (۲۰) و نیز نقل کرده‌اند که وقتی پیامبر برخی عبارات و ازجمله این عبارت را در دعای کسی می‌شنید، می‌فرمود: «اگر خداوند را به اسم اعظم او بخوانید دعایتان مستجاب می‌شود.» (۲۱) و هم‌چنین روایت مذکور مستند از کسانی است که ذوالجلال و الاکرام را احتمالاً اسم اعظم خدا می‌دانند. (۲۲)

* در روایات اسلامی، مرتبط با اسم جلال، (جلیل) نیز جزو اسماء الله آمده است؛ و به نوشته غزالی، (۲۳) جلیل کسی است که به صفات جلال موصوف است. (صفاتی از قبیل عز و تقدیس و علم و غنی و قدرت) و جلیل مطلق، خداست که جامع تمام این صفات است. وی در تفاوت میان عظیم و کبیر و جلیل نوشته است کبیر بر کمال ذات، جلیل بر کمال صفات و عظیم بر کمال ذات و صفات دلالت دارد. (۲۴) و از نظر غزالی (۲۵) جلیل دربارۀ انسان‌ها هم به کار می‌رود.

در فقره‌ای از دعای جوشن کبیر، جلیل و جمیل در کنار هم آمده و سبزواری (۲۶) در شرح این فقره، بیتی آورده که از جهتی چکیدۀ آموزه عرفانی جلال و جمال است:

جمالک فی کل الحقائق سائر/ و لیس له الا جلالک ساتر: جمال تو در همۀ حقایق جاری است و تنها جلال توست که آن را می‌پوشاند؛ و در دعاها نیز آمده که جلیل و جمیل جامع تمام اسمای الهی است. (۲۷)

* موسی علیه‌السلام از آن رو که انوار هیبت او را در برگرفته و انوار عزّت و جبروت وی را احاطه کرده بود، دریافت که گوینده «… يَا مُوسَی* إِنِّي أَنَا رَبُّكَ…» (طه: ۱۱/۱۲) خود حق‌تعالی است و او مخاطب خداوند قرار گرفته است. هم‌چنین ذیل آیه «…وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَىٰ…» (حج: ۲) آمده: در این آیه سکر و مستی مردم ناشی از مشاهدۀ عزت و جبروت کبریای حق است. (۲۸)

در تفسیر «…الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا…» (فرقان: ۶۳) آمده: مؤمنان چون عظمت و هیبت حق را مشاهده کرده و بر کبریا و جلال او اطلاع یافته‌اند، ارواحشان خاشع و نفوسشان خاضع گشته است. (۲۹)

* طرب و حزن ناشی از تفکر در جلال و جمال است. وی شادی و وصال را به جمال و اندوه و فراق را به جلال نسبت می‌دهد. به اعتقاد او، همۀ افراد در برابر جلال خداوند یکسان نیستند. هنگامی‌که رسول اکرم (ص) از احوال آخرت یا از جلال حق خبری می‌داد، مستمعان مدهوش می‌شدند، اما پیامبر (ص) آرام بود و این به سبب قوّت آن حضرت و ضعف مخاطبان بود. (۳۰)

غزالی تجلی عظمت (جلال) را موجب خوف و هیبت و تجلی حسن و جمال را موجب عشق می‌داند. وی میان هیبت و انس در مقام تلوین و تمکین تفکیک قائل شده و معتقد است هیبت و انس قبل از فنا ناشی از نظر افکندن بر صفات جلال و جمال است و این مقام تلوین است و هیبت و انس بعد از فنا و در مقام تمکین ناشی از آگاهی به ذات است.

غزالی توجه به جلال حق را در همۀ مراحل موجب انکسار و هیبت نمی‌داند؛ به اعتقاد وی، مراقبه دو مرتبه دارد: مراقبۀ صدیقان و مراقبۀ اصحاب یمین.

مراقبۀ صدیقان تعظیم و اجلال است بدین معنا که قلب، مستغرق در توجه به جلال است و در اثر هیبت، منکسر است و در این حال التفات به غیر برای او ناممکن است (۳۱)، اما اهل ورع از اصحاب یمین در مراقبۀ خود از دیدن جلال دهشت نمی‌یابند و قلوب ایشان در اعتدال باقی می‌ماند و همچنان به احوال خود التفات دارند. (۳۲)

* نجم رازی تجلی صفات حق را به تجلی صفات جمال و تجلی صفات جلال تقسیم می‌کند و هر یک از این دو نیز به صفات ذاتی و صفات فعلی تقسیم می‌شوند؛ اما صفات ذاتی جلالی عبارت است از صفات جبروت و صفات عظموت. هنگامی‌که حق به صفات جبروت خود متجلی شود نوری بی‌کران و بسیار هیبت‌انگیز ظاهر می‌شود و به‌واسطۀ آن، صفات انسانی فانی و آثار هستی انسان محو می‌گردد؛ اما، گاه در این حالت شعوری بر فنا باقی می‌ماند و آنگاه‌که تجلی جلال اندکی افزون بر قوت ولایت سالک باشد آن شعور بر وجود و فنای وجود هم از بین می‌رود و چنین حالتی را صعقه می‌نامند. (۳۳)

* تجلی صفات عظموت هم در بیان نجم رازی بر دو نوع است: تجلی صفت حیی و قیومی، و تجلی صفت کبریا و عظمت و قهاری، که هر کدام اثر خاصی در بنده می‌گذارد. تجلی صفت حیی و قیومی موجب فنای فنا می‌شود و بر اثر آن بقای بقا پدید می‌آید. (۳۴) تجلی صفات کبریا و عظمت و قهاری نیز دهشت و حیرت به همراه دارد و علم و معرفت را به جهل بدل می‌سازد.(۳۵)

نجم رازی مقام سالک را در برابر تجلی صفات جلال و جمال یکسان نمی‌داند. مقام تجلی صفات جمال، تلوین است؛ از این رو در تجلی صفات جمال گاه ستر (پوشیدگی) است و گاه تجلی؛ اما تجلی صفات جلال، مقام تمکین است و دو رنگی وجود ندارد، که البته این بسیار نادر است. (۳۶)

نجم رازی، همچون مستملی بخاری، آثار تجلی جلال و جمال را بر قلب سالک به نحو مطلق ندانسته، بلکه آن را تابع قوت و ضعف نفسانی سالک شمرده و گفته است بندگانی‌اند که دل آنان تربیت یافته است و در پیروی از پیامبر به کمال رسیده‌اند، در شبانه‌روز چندین بار در دریاهای نور، صفات جمال و جلال حق بر دل آن‌ها تجلی می‌کند و آن‌ها به توفیق الهی آن را تحمل می‌کنند. (۳۷)

* صفاتی هستند که از جهتی جمالی و از جهتی جلالی‌اند مانند اسم (رب) که به اعتبار پرورندگی آن جمالی و به اعتبار قدرت آن جلالی است و از این قبیل است اسم الله و رحمن. (۳۸)

از نظر جیلی (نویسندۀ کتاب انسان کامل)، جلال الهی عبارت است از ذات حق به اعتبار ظهور تفصیلی آن در اسماء و صفاتی که پیش‌تر به نحو اجمالی در ذات متمکن بوده‌اند. این صفات عبارت‌اند از: صفات عظمت و کبریا و مجد و ثنا.

افزون بر این، هر جمالی به هنگام شدت ظهور، جلال نامیده می‌شود، همان‌طور که هر جلالی در ابتدای ظهورش بر خلق، جمال نام می‌گیرد. به همین دلیل گفته‌اند هر جمالی جلالی دارد و هر جلالی جمالی؛ اما آنچه از جمال الهی برای مردم قابل‌درک است، تنها جمال جلال و جلال جمال است و شهود جمال مطلق و جلال مطلق فقط به خداوند اختصاص دارد. (۳۹)

* ابوطالب مکی گفته که خداوند به حضرت داوود علیه‌السلام فرمود: مرا نزد خلق به حسن جمیل (جمال) یاد کن زیرا خلق، مرا به غیر از این نمی‌شناسند. (۴۰)

جلال خدا امری است که به خود او بازمی‌گردد و مانع از آن می‌شود که به او معرفت بیابیم و جمال امری است که از سوی خدا به ما بازمی‌گردد و معرفت و مشاهدات و احوال را به ما عطا می‌کند و به گفته وی (۴۱) حتی قرآن نیز شامل جلال جمال و جمال است و به جلال مطلق الهی راهی نیست، زیرا آنجا مقام انفراد و یگانگی حق است. (۴۲)

* در کتاب الانسان الکامل، جیلی به عمومیت و شمول حکم اسمای جمالی در برابر اسمای جلالی قائل است. در نظر او موجودات به‌طور کلی و از حیث اطلاق، مظاهر اسمای جمال‌اند؛ اما برخی از اسمای جلالی نیز، همانند اسمای جمالی، در عالم وجود، اثری عام و فراگیر دارند، اسمایی مانند قادر، رقیب و واسع. لذا می‌توان گفت موجودات از حیث بعضی صفات جلالی، مظهر جلال حق‌اند. اما این حکم در تمام اسمای جلالی ساری نیست؛ زیرا بعضی از این اسما مانند منتقم، ضار و مانع فقط به برخی موجودات اختصاص دارند.

اگر ملاک و معیار تمایز اسمای جلالی و جمالی در عرفان اسلامی انس و لطف و قهر و هیبت باشد، فهرستی از اسمای جلال و جمال به این نحو خواهد بود: الملک، القدوس، المهیمن، العزیز، الجبار، المتکبر، العلی، العظیم، الباطن، الکبیر، الجلیل، المتین، الصمد، المتعال، الغنی، ذوالجلال، الرقیب، القهار، القاهر، المقتدر، القوی، الحسیب، القابض، المذل، الحکم، العدل، الممیت، المنتقم، المقسط، المانع، الضار.

اسمای جمالی: الرب، السلام، المؤمن، الظاهر، المجید، النور، الحی، الرحمن، الرحیم، الکریم، الغفار، الغفور، الودود، الرؤوف، الحلیم، البر، الصبور، الواسع، الخالق، المصور، الرزاق، الوهاب، الفتاح، الباسط، المعز، اللطیف، المعید، المحیی، الولی، التواب، الجامع، النافع، الهادی و البدیع.

این فهرست همۀ اسماء را در برنمی‌گیرد و مبنای آن ظهور معنایی است که پیش‌تر ذکر شد.

اگر جلال و جمال را به معنای ثبوتی و تنزیهی بگیریم این فهرست متفاوت خواهد بود. (۴۳)

…………………………………………………………
منابع:

۱) مرآت عشاق

۲) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۲۴۴

۳) تعریفات جرجانی، ص ۱۰۴

۴) رسائل شاه نعمت‌الله ولی، ج ۴، ص ۲۵۱

۵) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۲۶۲

۶) تبیان الرموز، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص ۲۹

۷) ابن عربی، محسن جهانگیری، ص ۲۲۵

۸) رسائل شاه نعمت‌الله ولی، ج ۲، ص ۱۳۲

۹) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۳۰۳

۱۰) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۵۹۰

۱۱) الجامع الاحکام القرآن، قرطبی، ج ۱۴، ص ۷۹

۱۲) انوار التنزیل و اسرار التأویل، بیضاوی، ج ۳، ص ۲۷۰

۱۳) تفسیر منهج الصادقین، کاشانی، ذیل رحمن: ۲۷

۱۴) مستدرک الوسائل، ج ۱۰، ص ۸۲

۱۵) همان، ص ۳۳۷

۱۶) بحارالانوار، مجلسی، ج ۲۴، ص ۳۹۶-۳۹۷

۱۷) مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۳۴۱

۱۸) بحارالانوار، ج ۷۹، ص ۲۴۸

۱۹) السنن الکبری، ج ۴ ص ۴۰۹

۲۰) تفسیر القرآن العظیم، سیوطی، ذیل رحمن: ۷۸

۲۱) المصنف فی الاحادیث ابن ابی شیبه، ج ۷، ص ۵۷

۲۲) تفسیر القرآن العظیم، سیوطی، ذیل رحمن: ۷۸

۲۳) المقصد الانسی فی شرح معانی اسماء الله الحسنی، ج ۱، ص ۱۲۶

۲۴) همان

۲۵) همان، ص ۱۲۷

۲۶) شرح الاسماء الحسنی، ج ۱، ص ۶۹

۲۷) بحار‌الانوار، ج ۹۰، ص ۲۶۳

۲۸) مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سلمی، ج ۱، ص ۴۳

۲۹) مجموعه آثار ابو عبدالرحمن سلمی، ج ۱، ص ۴۷

۳۰) شرح التعرف، ج ۱، ص ۱۴۵۲

۳۱) روضة الطالبین، ج ۱، ص ۵۵ و ۸۵

۳۲) همان، ص ۸۶

۳۳) مرصادالعباد، ج ۱، ص ۳۲۱-۳۲۴

۳۴) همان، ص ۳۲۴

۳۵) همان، ص ۳۲۶-۳۲۷

۳۶) همان، ص ۳۲۴

۳۷) همان، ص ۱۹۱

۳۸) الانسان الکامل، جیلی، ج ۱، ص ۸۹

۳۹) همان، ج ۱، ص ۹۱

۴۰) قوت القلوب، ج ۱، ص ۲۲۲

۴۱) همان، ص ۴

۴۲) الرسائل، ج ۱، ص ۳

۴۳) الانسان الکامل تالیف جیلی، ج ۱، ص ۹۲

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.