مقام وَجد
۱- اشاراتی به معانی:
وَجد: شادی، ذوق، شور، شوق، شعف، شیفتگی، انبساط.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا…: و نیرو بخشیدیم بر دلهای آنان هنگامیکه برخاستند… (کهف:۱۴)
۲- …إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا: …چون بر ایشان نشانههای خدای برخواندند، در حال گریه به سجده درافتادند. (مریم: ۵۸)
۳- …تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ…: …پوست و موی تن کسانی که از خداوند میترسند، میلرزد، آنگاه پوستها و موهای ایشان بیارامد، و دلهای آنان به یاد خدا نرم شود… (زمر: ۲۳)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- امام علی علیهالسلام دربارۀ علامت شیعیان فرمود: «….همینکه به حالت وجد درمیآیند با جدیت تمام، رو به اعمال شایسته میآورند.» (بحارالانوار، ترجمه، ج ۷۵، ص ۲۹)
۲- امام موسی کاظم علیهالسلام فرمود: «بهدرستی که حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام چنان بود که قرآن میخواندند، پس بسا بود که گذرندهای به آن حضرت میگذشت و از خوشی آوازش غش میکرد و بیهوش میشد و بهدرستی که امام اگر چیزی از آن را اظهار کند، مردمان تاب تحمل آن را ندارند به جهت خوشی آن.» (تحفه الاولیاء، ترجمۀ اصول کافی، ج ۴ ص ۶۴۱)
۳- امیرالمؤمنین علیهالسلام: «از صفات ایشان (مؤمن) آن است که چون پیش ایشان خدای تعالی را ذکر کنند به حرکت درآیند، چنانکه درخت از باد به حرکت درمیآید.» (تحفه الاولیاء، ترجمۀ اصول کافی، ج ۳، ص ۵۸۳)
۴- پیامبر (ص): «کریم نیست کسی که به اهتزاز در نیاید وقتیکه نام دوستش را شنید.» (اصول کافی)
۴- نکتهها:
* وَجد واردی است که از حق بر دل سالک پدید آید و ظاهر و باطن او را با بروز حالی مانند شادی یا اندوه تغییر دهد.
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گرد خرابات برآییم (کلیات شمس)
واردی است که بدون تکلّف و تصنّع به دل میرسد و گفتهاند برقهایی است که میدرخشد و زود خاموش میشود. (۱)
ادراک قلب است حلاوت مباشرت نور ازلیت و صفای مشاهده و لذت خطاب را. (۲)
از کسی پرسیدند که وجد چیست؟ گفت: وجد آن است که واردات حق در اسرار روشن شود، و ارواح آن به خود گیرند، و قلوب از آن نسیمی بیابند. (۳)
در بدایات آتشی است افروخته و در نهایات تبدل واحد است به وجود یا تعارض جمع و فرق به سبب تلوّن در شهود. (۴)
بعضی گویند: وجد موجب انقطاع اوصاف بشریت میباشد.
وجد، ویژۀ اهل بدایات است زیرا به دنبال فقد میآید و کسی که فقدانی نداشته باشد پیدا کردنی ندارد؛ و واجد صاحب تلوین است که به سبب غیبت صفات نفس گاهی واجد میشود، و با باز آمدن آن صفات وجدش را از دست میدهد. و وجدان خاصتر از وَجد است زیرا برخورد با حقتعالی است و وجود به علت دوام شهود و استهلاک واجد در وجود و پنهان شدن از وجودش به کلی، خاصتر از وجدان است.
پس وجد صفتی است که به واجد قائم است و وجود صفتی است که به موجود قائم میباشد و به دوام موجود دوام دارد با اینکه وجد قائم به واجد است، واجد وجد را جز به موجود بر پا نمیبیند. وگرنه واجد نبود آنگاهکه وجود حقتعالی را به وجود خودش از دست میداد. لذا شبلی گوید: هر زمان گمان بردم که او را گم کردم پیدا کردم و آنگاه که پنداشتم او را یافتم، گم کردم.
و نیز گویند: الوجد اظهار الموجود (وجد ظاهر کردن موجود است). که اشارت به معنی مذکور است و ناظر به همین معنی بود که نوری گفت: الوجد فقد الوجود بالموجود: وجد از دست دادن وجود به موجود است.
* بدان که موجب وجد گاهی سماع خطاب محبوب است و گاهی شهود جمال اوست، برای کسی که حال سماع و شهودش مستقر نشده باشد؛ اما اگر مستقر شود وجد او وجود میگردد و وجودش شهود میشود و شهودش همیشگی است و سماعش جاودانی و به فرا رسیدن ناگهانی حال شهود و سماع منقلب نمیشود.
و هر که در وجد خود شاهد موجود باشد، به وجود موجود از وجد خود غایب میماند، و وجد او وجود میگردد، چنانکه جنید گفت: (دو بیت شعر گفته، که معنای اشعارش عبارت است از:)
وجد من مرا به طرب میآورد و به رؤیت وجد آنچه در وجد موجود است از دستم میگرفت.
وجد کسی را که راحت او در وجد است به طرب میآورد، کسی که در حال شهود حق است وجد ندارد.
در خلاصة السلوک آمده است که: وجد خشوع روح در مطالعۀ سرّ حق است.
و نیز گفتهاند: «وجد اضطراب دل از ترس فراق است.»
و اهل حقیقت گفتهاند: «وجد اظهار ناتوانی روح از تحمل غلبه شوق هنگام وجود حلاوت ذکر است.»
ابن عربی گفته: «وجد رفع حجاب از دل، سپس مشاهدۀ حق و ملاحظۀ غیب است.» (۵)
* وجد شعلهای است که فروزان شود از دیدار، به دیدار چیزی شورانگیز. و آن را سه درجه است:
درجۀ نخستین: وجدی است که عارض شود و از آن برخوردار شود: گواه سمع، یا گواه دیدار، یا گواه پندار و اثر آن وجد بر صاحب آن بماند یا نماند.
درجۀ دوم وجد، آن است که روح از آن برخوردار شود: با درخشندگی روشنایی ازلی و یا شنوایی ندای اولی یا جذب حقیقی. وجدی که جامۀ خود را بر صاحب وجد نهد، و یا روشنایی خود را بر وی گذارد.
درجۀ سوم وجد، بنده را از دست دو جهان برباید، معنویت او را از آلودگی حظ پاکیزه سازد، او را از بندگی آب و خاک سلب نماید. اگر او را سلب نماید، او را اسم خود از یاد رود و اگر هم سلب نکند، رسم خود به وی عاریت دهد. (۶)
باز پیر هرات گوید: میدان هشتاد و نهم وجد است. از میدان اطلاع میدان وجد زاید.
وجد آتشی افروخته، میان سنگ اختیار و آهن نیاز.
و آن بر سه وجه است: وجدی است نفس را، و وجدی است دل را و وجدی است جان را.
اما آنچه نفس را افتد: بر عقل زور کند و صبر هزیمت کند و نهانها آشکارا کند. این واجد مفتون است؛ اما آن وجد که دل را افتد: بر طاقت زور کند تا حرکت کند و بانگ کند و جامه بدرد و این واجد مغلوب است؛ اما آن وجد که جان را افتد حظّ وی از حق نقد کند، نفس وی در حقیقت غرق کند و جان وی آهنگ بریدن کند، این واجد منظور است که حق به وی نگریست.(۷)
* وجد از مقام محبت است و آنچه در غیر مقام محبت پیدا شود، آن صفا و رقت حالی است و حکم وجد آن است که واجد از خلق و نفس غایب باشد و در مشاهدۀ قرب حاضر، و خطرات نفوس بر او جاری نباشد. چون برایش انوار غیب پیدا شود و عروسان ملکوت و اصناف حقایق آیات و غرایب صفات و لمعات ذات را بنگرد، به وجد درآید.
واجد را برحسب آنچه از مغیبات میبیند علامتی است و برای هر نظری از حق که موجب وجد باشد در صورت ظاهر واجد علامتی پیدا میشود مانند گریستن و خندیدن و سرخی و زردی و لرزیدن و اضطراب و غش کردن، جنون، موت، جامه دریدن و زعقه و شهقه و افتادن و مانند آنها، که از سجایای اهل وجد و کشف است.
آیا نمینگری که چگونه خدای سبحان اخیار و برگزیدگان از انبیاء و اولیاء را وصف میفرماید، چنانکه خلیل خود را ابراهیم به تأوه وصف فرمود و گفت: «…إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ: …ابراهیم زاری کننده بود» (توبه: ۱۱۴) و موسی را به بیهوشی در زمان یافت تجلی وصف فرمود آنجا که گفت: «…وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا…: …موسی بیهوش بیفتاد…» (اعراف: ۱۴۳) و حق روشن ساخت که جمهور اهل وجد جمیع اوصاف وجد را در بردارند. آنجا که گفت: «…إِذَا تُتْلَىٰ عَلَيْهِمْ آيَاتُ الرَّحْمَٰنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَبُكِيًّا: چون برایشان نشانههای خدای برخواندند، در حال گریه به سجده درافتادند.» (مریم: ۵۸) پس وصف فرمود اولیای خود را به زیادتی ایمان هنگام شنیدن ذکر که فرمود: «…إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ…: کسانی که چون خدای را یاد کنند دلهای ایشان به ترس و لرزه افتد…» (انفال: ۲ و حج: ۳۵) و فرمود: «…تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَىٰ ذِكْرِ اللَّهِ…: ….پوست و موی تن کسانی که از خداوند میترسند، میلرزد. آنگاه پوستها و موهای ایشان بیارامد، و دلهای آنان به یاد خدا نرم شود…» (زمر: ۲۳)
در حدیث مروی از عبدالله بن مسعود آمده است که سورۀ نساء را نزد رسول خدا خواند، چون به این آیه رسید که: «فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا: و چگونه باشد چون بیاریم از هر گروهی گواهی و بیاریم تو را بر ایشان گواهی» (نساء: ۴۱) رسول خدا نعرۀ شدیدی سر داد.
و معنی وجد، در ظاهر، صدق ورزیدن است. خدای تعالی فرمود: «…وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا…: ….و هر چه کردند همه در پیش خود بینند…» (کهف: ۴۹)؛ یعنی صدقوا (به راستی عمل کردند).
بزرگی گفت: وجد صدق ورزیدن است؛ و بدان ای برادر که حقیقت وجد را بازگو نتوان کرد برای کسی که صاحب وجد نیست، چه آنکه وجد به وقوع انوار غیب و ذوق قلب در طرب و شادی و فرح به خدا با خدا برای خدا تعلق دارد.
به هیچ عبارتی کیفیت وجد را بازگو نتوان کرد، چه آنکه وجد سرّ الله است نزد مؤمنان و موقنان و احکام وجد را نهایتی نیست، چه آنکه وجد را پایانی نیست و آنچه را که من گفتم مختصری است که مشتمل بر جمیع اوصاف حقیقت وجد است برای کسی که او را درک و فهمی است.
عارفی گفت: «حقیقت وجد مباشرت ناگهانی نور غیب است قلب واجد را، و آن سلب و ربودن است.» (۸)
وجد چیست از صبح صادق خوش شدن
بیحضور آفتاب آتش شدن (۹)
وجد برخورد دلها است به صفای ذکری که آن را گم کرده بود. (۱۰)
وجد تصرّف حق در دل ولیّ اوست، که لشکریان واردات را هر زمان بخواهد میفرستد، و این دل آینۀ خداست که حق انوار جمال خود را هرگونه بخواهد در آن میاندازد. چون نور حق در دل عارف افتاد، لذت آن را درمییابد و مضطرب میشود و سببش را نمیشناسد، تا وقتیکه پس از رؤیت حسن نور حق را مشاهده کند، مانند کودکی که متولد میشود و در ذهنش چیزی را میگذراند آن را میچشد و هنوز چشمش باز نشده است.
عارفی گفت: «این وجد، وجد مریدان است و برای ایشان مواجید دیگری است و صافیترین آنها آن است که پس از کشف و علم واجد به آن باشد، به صورتی که مراد را مشاهده کند.» (۱۱)
هرگاه روح خلیفۀ حق به مقام انس برسد، به هر زیبارویی و آواز خوبی و هر بوی خوشی انس میگیرد. پس چون خداوند بوی خوش وصال خود را به وی بچشاند، بهواسطۀ بوی خوش گل و ریحان، سرّش به نعت شوق و وجد به مشاهدۀ رحمن به هیجان میآید.
عارفی گفت: «وجدی که بر عارف از استنشاق بوی خوش آشکار میگردد، آن برخورد نسیم بوی خوش نزدیکی به اوست.»
پیامبر (ص) فرمود: «از دنیای شما سه چیز مرا دوستداشتنی است: بوی خوش و زن و نماز که روشنی دیدهام در آن است.» (۱۲)
سرمای در وجد با سوختن، این مقام از مقامات خلفا است. هرگاه حق روح عارف را به انوار مشاهدۀ جمال و جلال و عظمت برباید و آن را به معادن خود از عالم قدس ببرد، صورت بدون روح باقی میماند، بلکه فقط به اثر باقیمانده از روح میزید، و طبعش سرد و مضطرب و متحرّک باقی میماند، این سردی از بیرون شدن روح به عالم قدم و جلال است.
عارفی گفت: «سرمای در وجد بیهوشی از آتش تجلی عظمت است.» (۱۳)
سوختن در وجد بدون سرما: هرگاه انوار کبریا به صفت صولت بر دل خلیفۀ حق بارز گردد، ظاهرش به نور و آتش آن انوار میسوزد، آنچنانکه آتش بر اثر دم کوره میافروزد؛ پس هرگاه به او رویآوری میبینی که به طور کلی سوزان است.
عارفی گفت: «سوختن در وجد از رؤیت کبریا بدون روح جمال است.» (۱۴)
* تواجد یعنی خود را به اهل وجد همانند ساختن است، بیآنکه وجدی در کار باشد. اسناد اهل تواجد سخن پیامبر (ص) است که فرمود: «هر که خود را به گروهی همانند سازد، در زمرۀ آنان محسوب میشود.»
تواجد، استدعای وجد است از روی تکلف، بهنوعی از اختیار، و صاحبش را کمال وجد نیست؛ زیرا باب تفاعل بیشترش اظهار صفتی است که موجود نیست، مانند تغافل و تجاهل.
قومی منکر آن شدهاند به سبب تکلف و تصنعی که در آن است و قومی مجاز شمردهاند برای کسی که قصدش از آن تحصیل وجد است و اصل در این باره سخن پیامبر (ص) است که فرمود: «اگر نمیتوانید گریه کنید، خود را به گریستن وادارید.» منظورش از خود را به گریستن زدن برای کسی است که مستعد گریستن باشد نه اینکه انسان غافل و اهل لهو و لعب خود را به گریستن وادار سازد. (۱۵)
* هرگاه وجد در واجد تحقق پیدا کند و در پارهای اوقات از او پنهان بماند، محب بر فقد وجد صبر نیارد و در طلب وجد با وسیلههای گوناگون مانند سماع و خواندن شعر و نشستن در حلقۀ عارفان تکلف ورزد و متعرض کلام بزرگان شود و شواهد غیب را از رؤیت اخوان طلب کند.
* فرزند عارف کامل سید علی آقا قاضی فرمودند: ما بچه بودیم و در کوفه منزل داشتیم. پدرمان بچهها را صدا میزدند تا دیوار را پاک کنند. گویا شب یا طرفهای صبح، ایشان به وجد آمده و یا احوالاتی بر ایشان غلبه کرده بود، لذا اشعار را با زغال روی دیوارها نوشته بودند. بعد به ما میگفتند: که پارچه بردارید و اینها را پاک کنید که آثارش نباشد. (۱۶)
و این نشان از آن دارد که عارف در خلوتی که با حق برگزار میکند اشاراتی از او دریافت میکند و به وجد میآید.
* گاه به حرکت درمیآیند، چنانکه از حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام منقول است که صفات مؤمن را بیان فرموده: «از صفات ایشان آن است که چون پیش ایشان خدای تعالی را ذکر کنند، به حرکت درآیند، چنانکه درخت از باد به حرکت درمیآید.» (۱۷)
* مروی است که پیامبر (ص) در راه حج، که بر مرکب سوار بود رنگ مبارکش زرد و لرزه بر اعضای شریفش میافتاد و وقتی لبیک گفت بیهوش گشته و از مرکب بر زمین افتاد. (۱۸)
* خواجه عبدالله انصاری میگوید: برق اولین جلوۀ الهی است که برای سالک پیش میآید و موجب میگردد که او در وادی محبت قرار گیرد. برق، برای سالک بهمنزلۀ اذن دخول به مقام محبّت و وجد بهمنزلۀ زاد برای اوست. سالک ابتدا به برق بعد به وجد میرسد.
* اولیاء الهی به علت داشتن ظرفیت بالا، وقتی به وجد میرسند وجدشان باطنی بوده و افرادی که ظرفیتشان کوچک بوده و یا لبریز شود، و بهصورت غیرارادی حرکاتی ناموزون از آنها سر میزند؛ و این حرکات اعم از لرزه شدید، حرکت با حال گریه یا خنده و… میتواند برای هر کسی متفاوت باشد.
* حالی رسید و ما را فارغ ز خویشتن کرد
بخشید وجد ما را فانی ز ما و من کرد (۱۹)
* وجد حالی است که عارض میشود از نور شهودی و شعلهور بوده است در باطن و آن را بعضی کشف صوری گویند، که به خراب کردن وساوس و خیالات علمی و عقلی، بلکه تخریب اختیار و هستی نفسانی جسمانی منجر میشود و وجد برای مجذوب و سالک مبتدی و متوسط با کیفیتهای مختلفی همراه است.
* کسی که مخالفت با حالت وجد نماید، دوباره نور وجد او را تغییر میدهد؛ یعنی در وجد، مخالفت اختیاری خود حال، ممکن نیست، مگر عمل به مقتضای ضد آن حال، از موانع دنیوی، ولی تغییر بهواسطۀ ترقی از حالی بهسوی حالی یا بهسوی مقامی از مقامات و حالات جذبه و سلوک، حاصل میگردد، برای صاحبان حال، و سالکان طریق معرفت ذوالجلال و همچنین نور، ترقی تغییر میدهد از عمل به ضد هم، و به فرض اینکه نفس و شیطان هم خواهند او را با راهزنی، تنزّل بر سفلانیّت بدهند، باز مثل مشک پر باد، از غلبۀ جذبه، به بالا آمده، تغییر صورت میدهد و به آب فرو نمیرود.
* کسی را که وجد بسوزاند صاف میشود از کدورت علائق و خیالات و با دل صاف متوجه حق گردد و هم برای او صفا از کدورت معاصی و منافی نفس حاصل میگردد.
* وجد شخص را داخل راه یا به مقصد میبرد که از آثار جذبه است؛ و کسی را که وجد تغییرش دهد او را میگردد حرکاتش به نفی حظها و ترک شهوتهای نفس.
* اظهار وجد شرک است برای آنکه معلوم میشود که از نفسانیّت باقی دارد. بلکه آن وجد نیست چراکه وجد حالی است ظاهر که برای صاحبش اختیاری نمانده مگر اینکه مراد معنی اعم از وجد و تواجد باشد.
* پنهان کردن وجد، ضعف وجد است که دلالت بر ضعف آن میکند که اگر قوت میداشت اخفاء چگونه ممکن بود.
* کسی که مشاهده کند وجد خود را، حرکات او ممزوج است با نفسانیّت و اختیار که عبارت است از تواجد؛ و هر کس فانی گردد از وجد خود به سبب وجد خود، حرکتهای او وجد صرف خالص میشود که نه سکون است و نه حرکت؛ زیرا که حرکت و سکون هر دو مال فعل و اختیار است و این شخص را حرکت دهنده و ساکن کننده وجد است و محتمل است بلکه اصوب این است که مراد از این نهایت وجد باشد که وجود است در نام که در آن حرکت و سکون ظاهری نیست؛ یعنی سکون با وجود که نهایت درجه وجد و عبارت از وجد روحانی و خفی است قوت است که دلیل است بر وسعت ظرف و قوت باطنی صاحبش.
* وجود که اعلا مرتبۀ وجد است و برای کسی است که تمکن حال و وقت او را ملکه شده باشد که اگر خواهد حرکت کند و اگر نخواهد نمیکند برای وارد حضور قلب است بر صاحبش که غایب است یا واردی که غایب است.
* وجد امری است الهی روحی و قلبی که بیاختیار روی میدهد و آنچه را که ممزوج با هوای نفس و اختیار باشد تواجد گویند؛ و هلاک صاحبان وجد از دیدن حسنات است؛ یعنی وقتیکه صاحبان وجد حالات خودشان را به نظر آوردند یا اعمال حسنه را سبب حال دانستند موجب هلاک آنان میشود که دیگر آن حال روی ندهد بلکه حال مبدل به وبال گردد و شاید که مراد از حسنه محسنات الصوره و جمیلان باشد که به سبب عوالم روحانیان ظاهراً یا باطناً محسنات الوجوه را دیده بسا آشفته و شیفته مجاز شده از حقیقت بازمیمانند.
* حرکت برای صاحبان تواجد راحت بدن است و برای صاحبان وجد راحت روح است که اگر حرکت نکنند کلالت و خستگی در آنها پیدا میشود.
* ما بین اجتهاد و وجد (که سلوک تا رسیدن جذبه باشد) مراد حق است، که عبد بر کدام از آنها خواهد رسید مقدر از حقتعالی است که آیا سالک به عالم وجد و جذبه خواهد رسید یا نه، که یکی از این دو مقدر و مراد حق است، پس سعی و اختیار و اجتهاد برای سلوک راه علم و عمل و مبتدی است و وجد قسمت سالک مجذوب است که به جذبه رسیده و مادامیکه سالک به جذبه نرسیده مثل طفل الفبا با خوان در آزمون است که آیا الفاظ را درست شناخته و همت و نصیب ازلیاش ترقی به عالم علم و دانش خواهد داد یا نه.
* وجد که در یافتن حال محرک است علم صاحبان سکر است که از جذبۀ محبت ناشی میشود و عدهای از شوق و اشتیاق فراوان، در حال وجد، جان سپردند.
* بعضی وجد را از حالات متوسطان و تواجد را از برای مبتدیان و وجود را برای منتهیان میدانند و عارف کامل را وجود مشهود میباشد نه وجد، زیرا که در مقام وجود آثار هستی نمانده غیر از موجود و وجود، و در وجد تلوین میباشد ولی وجود از تلوین صاف است.
* احوال مختلف برای اهل وجد ظاهر گردد: یکی را بکاء، یکی را بانگ و نعره ، یکی را صعق و یکی را غش رسد و یکی را جنون و یکی را موت باشد که برحسب قوت باطن بر ظاهر اثر کند.
………………………………………………………….
منابع:
۱) تعریفات جرجانی
۲) شرح شطحیات، روزبهان
۳) سیرت عبدالله خفیف، ص ۲۱۵
۴) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۱۷۹
۵) کشاف اصطلاحات الفنون
۶) ترجمۀ منازل السائرین، روان فرهادی، ص ۱۹۸-۱۹۹
۷) صد میدان، ص ۱۰۲-۱۰۳
۸) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۸۲
۹) مصیبتنامه عطار، ص ۴۱
۱۰) اللمع، ص ۳۴۲
۱۱) مشرب الارواح، ص ۲۸۶
۱۲) نهج الفصاحه، ص ۴۳۷
۱۳) مشرب الارواح، ص ۲۸۵
۱۴) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۲۸۵
۱۵) تعریفات جرجانی، ص ۹۵
۱۶) خزائن کشمیری، سید علیاکبر صداقت
۱۷) تحفه الاولیاء ترجمه اصول کافی، ۳/۵۸۳
۱۸) محجه البیضاء، ج ۲، ص ۲۰۱
۱۹) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۲۴۹