وبلاگ

مقام حیات

۱- اشاراتی به معانی:

حیات: زنده بودن، زندگانی، زیستن.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- أَوَمَن كٰانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنٰاهُ وَجَعَلْنٰا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النّٰاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمٰاتِ لَيْسَ بِخٰارِجٍ مِّنْهٰا… : آیا کسی که مرده (دل) بود و زنده‌اش گردانیدیم و برایش نوری پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسی است که گویی گرفتار تاریکی‌هاست و از آن بیرون آمدنی نیست؟ (انعام: ۱۲۲)

۲- مَنْ عَمِلَ صٰالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَىٰ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيٰاةً طَيِّبَةً… : هر کس از مرد یا زن، کار شایسته کند و مؤمن باشد، بی گمان او را با زندگی پاکیزه‌ای حیات [حقیقی] بخشیم. (نحل: ۹۷)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- امام علی علیه‌السلام به فرزندش امام حسن علیه‌السلام فرمود: «دل خود را با پند و اندرز زنده بدار و با زهد و پارسایی بمیران.» (نهج‌البلاغه، نامۀ ۳۱)

۲- لقمان در سفارش به فرزندش فرمود: «خدای عزّوجلّ… دل‌ها را با نور حکمت زنده می‌کند.» (کافی، ج ۲، ص ۴۹۸)

۳- خداوند به موسی علیه‌السلام فرمود: «ای موسی، در هیچ حالی مرا از یاد مبر، زیرا از یاد بردن من مایۀ دل‌مردگی است.» (کافی، ج ۲، ص ۴۹۸)

۴- امام علی علیه‌السلام: «زندگی، جز به دین‌داری نیست و مرگ، جز با از دست دادن یقین نیست.» (الارشاد ۱/۲۹۶)

۵- امام علی علیه‌السلام: «توحید، حیات جان است.» (غررالحکم، ۵۴۰)

۶- امام علی علیه‌السلام: «نام نیک، یکی از دو زندگی است.» (غررالحکم ۱۶۱۲)

۷- امام علی علیه‌السلام: «دانش یکی از دو زندگی است.» (غررالحکم ۱۶۲۶)

۸- امام علی علیه‌السلام: «شب‌زنده‌داری یکی از دو زندگی است.» (غررالحکم ۱۶۸۴)

۹- امام علی علیه‌السلام: «دانش فرا گیرید تا برای شما زندگی به ارمغان آورد.» (غررالحکم ۲۴۸۶)

۱۰- امام علی علیه‌السلام: «زندگی به دانایی است.» (غررالحکم ۴۲۲۰)

۱۱- امام علی علیه‌السلام: «در حیاتی که در آن احسان و توبه از گناهان صورت نگیرد خیری وجود ندارد.» (تحف العقول، ج ۱، ص ۳۵۷)

۴- نکته‌ها:

* حیات در اصطلاح نیرویی است که موجب بروز حس و تحرّک در موجود زنده می‌شود و موجودات با آن خود را از نقص به کمال می‌رسانند.

* در قرآن کریم واژۀ حیات ۷۶ بار به کار رفته است. مفهوم حیات در قرآن شامل همۀ موجودات زنده می‌شود. در ۵ آیۀ قرآن (بقره ۲۵۵؛ آل‌عمران ۲) لفظ حی (زنده) به خدا نیز نسبت داده شده است. واژۀ حیات در قرآن به چند گونه آمده: برخی کاربردهای آن با مفهوم لغوی واژۀ منطبق است. از جمله «محیای: زندگی من»، «احیاء: زندگان» و «یَستَحیون: زنده نگه می‌داشتند»، حتّی گاهی این واژه به‌صورت مجازی به کار رفته است مانند نسبت دادن حیات به زمین مرده، که مراد از آن روییدن گیاهان در زمین است؛ و نیز در قرآن کریم حیات مفهومی فراتر از تحرّکات بدنی و فعالیت‌های روزمرۀ زندگی را در بر می‌گیرد مانند آیۀ ۲۴ سورۀ انفال و… که بنا بر نظر مفسّران پیروی از حق و ایمان به خدا عاملی حیات‌بخش است که موجب هدایت انسان (زنده شدن وی) می‌گردد، در مقابل کُفر که مرگ محسوب شده است. (طوسی، التبیان، ذیل آیات، طبرسی، مجمع‌البیان، ذیل آیات)

به همین سبب خدا در آیۀ ۲۲ سورۀ فاطر، مؤمنان را احیاء (زندگان) و کافران را اموات (مردگان) خوانده است.

* تعبیر «حَيٰاةً طَيِّبَةً» در آیۀ ۹۷ سورۀ نحل، اشاره به مؤمنانی دارد که اعمال صالح انجام می‌دهند و خدا حیاتی پاک و پسندیده می‌بخشد و مفسّران، این زندگی را در برابر «مَعِيشَةً ضَنكًا»، زندگی سخت (طه: ۱۲۴) قرار داده و محل وقوعش را در همین دنیا یا برزخ یا آخرت دانسته‌اند. (طبری، جامع، ذیل آیه محمد بن احمد قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ذیل آیه)، همچنین منظور از آن را رزق حلال، قناعت، بهشت، سعادت، ایمان به خدا و انجام دادن طاعات، چشیدن شیرینی طاعت خدا و توفیق بر انجام دادن آن، استغنا از خلق و روی آوردن به خدا و نیز شناخت خدا و صادق بودن در برابرش بیان کرده‌اند. (طبری، جامع، ذیل آیه محمد بن احمد قرطبی، الجامع الاحکام القرآن، ذیل آیه).

اما علامه طباطبایی گوید: «برخی برداشت‌های متقدمان از این عبارت (همچون بهشت، سعادت و استغنا از خلق)، در واقع از نتایج حیات طیبه‌اند و برخی دیگر (از قبیل ایمان به خدا و شناخت او)، از جمله مقدّمات کسب این نوع حیات محسوب می‌شوند.» به اعتقاد علامه طباطبایی (تفسیر المیزان، ذیل آیۀ ۹۶ سورۀ نحل) این آیه به افاضۀ زندگی واقعی جدیدی به مؤمنان اشاره می‌کند که با زندگی عادی که همۀ انسان‌ها واجد آن هستند، تفاوت دارد. به نظر وی (المیزان، ذیل آیۀ ۹۷ سورۀ نحل)، حیات طیبه که در آن هیچ‌گونه خبائث و فسادی وجود ندارد، از حیات عادی انسانی جدا نیست، بلکه مرتبه‌ای از مراتب آن است که برخی افراد بشر آن را دارند.

* در قرآن از زندگی مادی موجودات بر روی زمین با ترکیب وصفی «الحیوة الدنیا» یاد شده که در آیۀ ۵ سورۀ حج نیز به مراحل شروع تا پایان آن اشاره شده است این زندگی از خاک آغاز شده و در نظام معین، از تشکیل نطفه و عَلَقه (خون بسته شده) و ولادت درنهایت مرگ تعیّن می‌یابد و ترکیب وصفی الدار الآخره سرای (زندگی) پسین به‌صورت زندگی حاضر (نزدیک) معنا می‌شود؛ و کارکرد معنایی الآخرة خبر دادن از وجود جهانی دیگر و ادامه‌دار دانستن حیات انسان، پس از مرگ است؛ و نیز تعبیرات «دارُ القرار: سرای آرامش و ثبات» در آیۀ ۳۹ سورۀ غافر و خیرٍ و اَبقی (برتر و پایدارتر) در آیۀ ۱۷ سورۀ اعلی نیز ناظر به همین معناست.

* تعبیرات تحقیرآمیز قرآن کریم دربارۀ حیات دنیوی، از جمله در آیۀ ۲۰ سورۀ حدید که جامع‌ترین این قبیل آیات است نیز شایان توجّه است. معرفی زندگی دنیوی با الفاظی چون «لَعِبٌ» (بازیچه)، «لَهوٌ» (سرگرمی)، «زینهٌ» (پیرایه)، «تَفاخُر بَینَکُم» (فخر فروشی در بینتان) و «تکاثر فی الاموال و الاولاد» (افزون‌طلبی در دارایی‌ها و فرزندان)؛ و نیز به کار بردن فعل امر «اِعلَمُوا» (بدانید، آگاه باشید) در آغاز آیه و پایان دادن آیه با این مطلب که زندگی دنیوی چیزی جز «متاعُ الغرور» (کالای فریبنده و کم سود) نیست، به این آیه لحن تهدیدکننده و سرزنش‌آمیز داده است. چنین موضع صریحی در آیات ۳۸ سورۀ توبه و ۲۶ سورۀ رعد نیز آمده است.

* زندگی دنیوی و متعلّقات آن نعمتی است که اعطای آن به انسان یا سلبش از او در اختیار خداست و دائمی و شایستۀ دل بستن نیست و قرآن، انسان را از این‌که فریفتۀ زندگی دنیا شود بر حذر داشته و آنان را از هم‌نشینی با دل بستگان به آن نهی و به مقابله با آن امر کرده است.

* حیات در میان صفات حق بر سایر صفات تقدم دارد و آن را امام الائمّه نامیده‌اند. مراد از ائمّه، صفات نفسی است که کمال مخلوق به آن‌ها وابسته است و این صفات عبارت‌اند از حیات و علم و اراده و قدرت.

* حیات بر علم نیز مقدّم است چراکه پیش از آنکه موجودی عالم باشد باید حی باشد؛ اما نشانۀ ذاتی بودن حیات علم است و اگر موجود حی‌ای عالم نباشد حیات، عَرَضی است.

* حیات حق، تامّه و حیات خلق، اضافی است؛ زیرا غیر حق دچار فنا و موت می‌شوند درحالی‌که حیات حق از این امور مبرّاست.

* همۀ موجودات از حیات برخوردارند، البته حیات در هر موجودی به تناسب درجۀ وجودی اوست.

* خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین صفحۀ ۹۵، حیات را یکی از مراحل ده‌گانۀ حقایق در مراتب سیر و سلوک معرفی می‌کند که سالک پس از مکاشفه و مشاهده و معاینه به آن دست می‌یابد و در این مقام، خود حقایق و نیز اوصاف و خصوصیاتشان بر سالک متجلّی می‌شود. به حیات علم از مرگ جهل، حیات جمع از مرگ تفرقه و حیات وجود در این مقام اشاره شده است. هرکدام از این امور، صاحب سه نفس‌اند و سالک در این مقام از عارضۀ فقدان حال به دست آمده و انفصال و غیبت ایمن می‌شود.

* اقسام و انواعی برای حیات برشمرده‌اند: حلّاج در اقسام حیات به حیات قائم به کلمات حق، به امر، به قرب، به نظر و به قدرت او اشاره کرده است و حیاتی را که عبارت از حرکات ناپسند باشد چیزی جز مرگ ندانسته است.

* انواع حیات: نخست، حیات وجودی که در همۀ موجودات ساری است؛ دوم حیات روحی که بر آن مرگ و فنا عارض نمی‌شود و اصالتاً از آن فرشتگان است و انسان و برخی حیوانات نصیبی از آن دارند؛ سوم، حیات حیوانی یا به تعبیری نفس حیوانی که عبارت است از حرارت و رطوبت غریزی موجود در خون؛ چهارم، حیات عارضی که به‌واسطۀ کمالات کسب شده حاصل می‌شود مانند علم که حیات جهل است؛ پنجم، حیات به‌صورت اصلی و کامل و به همراه همۀ اعتبارات و وجوه که از آن انسان کامل است و اوست که حامل جمیع انواع حیات است. (۱)

* حیات را در هر طبقه از انسان‌ها به امری وابسته می‌داند. به نظر او حیات عابدان به طاعت، عالمان به دلایل ربوبیّت، مؤمنان به نور موافقت و موحّدان به نور توحید است. (۲)

* نیز وجوهی برای حیات ذکر کرده است. او حیات ملائکه را در طاعت، حیات انبیاء را در مشاهده، حیات مریدان را در مجاهده، حیات مرادان را در موافقت، حیات علما را در حفظ احکام، حیات زاهدان را در اعراض از دنیا، حیات محبّان را در انس و شوق، حیات عارفان را در انقطاع از دو کَون و حیات عوام را در خوردن و آشامیدن دانسته است. (۳)

* حیات معنوی مختص انسان است. از نگاه قرآن، حیات قلبی که انسانیت انسان با آن فعلیت می‌یابد، همین حیات معنوی است و حیات حیوانی که میان مؤمن و کافر مشترک است فقط نیازهای طبیعی بدن را تأمین می‌کند. گرایش‌ها و ادراکات قلبی در حیات حیوانی، همه متوجّه بدن است و بر محور نیازهای طبیعی آن می‌گردد.

* در حیات طبیعی و حیوانی، تمام رفتارها و اعمال اختیاری انسان که ریشه در گرایش‌ها و ادراکات او دارد، در مسیر تأمین لذّات و شهوات مادی و دنیوی شکل می‌گیرند و این نوع حیات از نگاه قرآن حیات حقیقی به شمار نمی‌رود.

* حیات طبیعی برای قلب عارضی است؛ بدین معنا که قلب فقط از حیث تعلّق و ارتباط با بدن، واجد آن است و حیات طبیعی به‌عنوان مقدّمۀ رسیدن به حیات حقیقی، لازم و ضروری است.

* اگر کسی حیات قلبی یافت یا قلب او زنده شد، حیات طبیعی او نیز حیات طیب خواهد بود؛ زیرا رفتار طبیعی او نیز ظلّ حیات قلبی و ملکوتی اوست و میان ملک و ملکوت جمع می‌کند.

* حیات واقعی انسان با نوری همراه است که مسیر صحیح زندگی را می‌نمایاند و در پرتو آن، انسان صلاح و فساد خویش را می‌شناسد و با بصیرت و آگاهی، به‌سوی سعادت گام برمی‌دارد که در سورۀ انعام آیۀ ۱۲۲ به آن اشاره شده است.

* حیات واقعی انسان عین نور است، اما زندگی حیوانی که با غرق شدن در شهوات و لذّت‌های مادی و غافل شدن از حق همراه است، مرگ حقیقی انسان است.

* امیرالمؤمنین علیه‌السلام در نامۀ ۳۱ نهج‌البلاغه (فأحی قلبک بالموعظة و أمته بالزهد) می‌فرماید: گرایش‌ها و میل‌ها و شوق‌هایی که به دل نسبت داده می‌شود، مختلف‌اند. برخی از میل‌ها، مانند میل به کمال و گرایش به خدای متعال، شوق‌های مطلوب‌اند و باید باقی بمانند و هر چه زنده‌تر و فعال‌تر باشند، مطلوب‌ترند. در برابر آن‌ها میل‌های دیگری هم هستند که جهتشان به سمت حیوانیّت و پستی است. شهوات و سایر تمایلات حیوانی و گرایش‌های نفس امّاره باید کنترل شوند و نباید اجازه داد که این میل‌ها در انسان قوّت بگیرند و بر انسان تسلط یابند. باید این میل‌ها را در مسیر صحیح خود هدایت کرد و از طغیان و افراط و تفریط آن‌ها جلوگیری کرد و آن‌ها را چون ابزاری به کار گرفت. از آنجا که حیات منشأ حرکت و فعالیت است، پس منظور از حیات همان فعال بودن و فعالیت داشتن است. حیات در نظر قرآن در جهت خاصّی ارزشمند است؛ ولی اگر جهت آن عوض شد، دیگر ارزشی ندارد. دلی که در راه خیر و رسیدن به قرب الهی فعالیت دارد، دارای حیاتی مطلوب است و عاملش باید تقویت شود. در مقابل، حیات و فعالیتی که جهت آن به‌سوی دنیا و شهوات باشد، نامطلوب است، باید تضعیف شود و عوامل آن از بین برود. (۴)

* خداوند عزّوجلّ می‌فرماید: «آیا آن‌که مرده‌ای بود پس زنده‌اش کردیم…» (انعام: ۱۲۲) حیات در این باب به سه چیز اشاره می‌کند: حیات نخستین، حیات علم است، وارستن از مرگ جهل و آن را سه نَفَس باشد: نَفَس خوف، نَفَس رجاء، نَفَس محبّت. حیات دوم: حیات جمع (ناپراکندگی) است، و وارستن از مرگ پراکندگی و آن را سه نَفَس باشد: نَفَس اضطرار، و نَفَس افتقار (نیازمندی) و نَفَس افتخار. حیات سوم: حیات وجد (دریافت) است و آن حیات است با حق؛ و آن را سه نَفَس باشد: نَفَس هیبت و آن سبب نابودی علّت و نقصان شود و نَفَس وجد و آن مانع انفصال گردد، نَفَس انفراد و آن میراث اتصال گیرد؛ و ماوراء این، دیدگاهی از بهر نظاره نباشد و طاقتی از بهر اشاره نماند. (۵)

* توضیح و تفسیر مطلب قبلی: خداوند عزّوجلّ می‌فرماید: «آیا کسی که مرده بود سپس او را زنده کردیم…» (انعام: ۱۲۲)، با نام حیات در این باب به سه چیز اشاره می‌شود: حیات نخست: حیات علم از مرگ جهل است به‌واسطۀ علم، دل زنده می‌شود و در طلب حق حرکت می‌کند و حرکت از ویژگی‌های حیات است؛ چنان‌که جهل، دل را از حرکت بازمی‌دارد و سکون از لوازم مرگ است و از این رو شیخ جلیل نام حیات را برای علم و نام مرگ را برای جهل استعاره گرفت.

و برای آن سه نَفَس است: نَفَس بیم: علمی که به وعید و تهدید و ترساندن از عذاب و کیفر الهی و طرد و هجران تعلّق می‌گیرد؛ و نَفَس امید: علمی که به وعده و ترغیب به بهشت و انواع پاداش و کرامت و قرب و لقای حق‌تعالی تعلّق می‌گیرد؛ و نَفَس محبّت: علم به آیات و اخباری که دربارۀ محبّت و شوق وارد شده مانند آیات یُحبُّهُم وَ یُحبِّونَه (سورۀ مائده، آیۀ ۵۴)؛ وَالَّذین آمنوا اَشَدُّ حَبَّاً لِله (سورۀ بقره، آیۀ ۱۶۵) و…

حیات دوم: حیات جمع از مرگ تفرقه است، یعنی حیاتی است برای قلب که همّت را در توجّه و صحّت قصد به‌سوی خدا در سلوک جمع می‌کند و در برابر آن، مرگ تفرقه است که عبارت است از پریشان‌خاطری که به‌واسطۀ تعلّق نفس به اشیاء فانی حاصل می‌شود.

و برای آن سه نفس است: نفس اضطرار (که در اوایل سلوک و هنگام انقطاع از همه ماسوی الله است. در این هنگام بنده خود را مضطر به‌سوی خدا می‌بیند و به او پناه می‌آورد)؛ و نفس افتقار (که در اواسط سلوک است و بالاتر از نفس اضطرار می‌باشد؛ زیرا نفس اضطرار، بنده را از ماسوا می‌کند؛ و نفس افتقار او را به‌سوی حق می‌کشد. در نفس اضطرار، سالک ماسوی را عدم می‌بیند و در نفس افتقار همه‌چیز را از حق می‌بیند؛ و نفس افتخار (که شهود تجلّیات جزئی است؛ یعنی تحقّق به اسماء الهی که موجب افتخار بنده است به این‌که صفات سید و مولای خود را بر تن کرده است)؛ و البته مراد فخرفروشی بر مردم نیست که این با مقام عبودیّت و تذلّل منافات دارد.

حیات سوم، حیات وجود (حضرت جمع) است که حیات به حق می‌باشد؛ (زیرا رسم بنده با فنای در حق، مضمحل و مستهلک گشته است و بقای او به وجود حق‌تعالی است؛ و این حیات همان شهود قیّومیّت حق‌تعالی نسبت به همۀ ماسوی الله است به‌گونه‌ای که بنده چیزی نمی‌بیند مگر آن‌که قائم به الله می‌باشد).

و برای آن سه نفس است: نَفَس هیبت که هر عیب و نقصی را می‌میراند. نفس هیبت همان نخستین غلبۀ نور وجود است که بنده را در هیبت قرار می‌دهد. این نَفَس، ذات و رسم و اثر بنده را محو می‌کند و ریشۀ هر عیب و نقصی را برمی‌کند. چراکه همۀ عیوب از دیدن خود نشئت می‌گیرد.

و نَفَس وجود که مانع از انفصال و جدایی می‌شود. این نَفَس، همان آرامش و آسایش به شهود نور حق است. در این مقام بنده همه‌چیز را به وجود حق‌تعالی می‌بیند و لذا هرگونه جدایی و انفصال میان اشیاء و حق‌تعالی برطرف می‌شود؛ چنان‌که علی علیه‌السلام می‌فرماید: «خدا با هر چیز است بی‌آنکه مقارن آن باشد.» (نهج‌البلاغه، خطبۀ اول)، زیرا هر شیء با وجود حق‌تعالی آن شیء است و بدون آن هیچ و پوچ است و از این رو، مقارنت میان وجود حق و وجود اشیاء بی‌معنا خواهد بود.

و نیز خدای متعال می‌فرماید: «هر کجا که باشید او با شماست، اما نه به‌صورت مقارنت.» (۶)

و نَفَس انفراد که (معرفت) اتصال را (در مشاهده‌کننده) به ارث می‌گذارد. این نفس با شهود فردانیت است، یعنی آن‌که بنده شهود می‌کند که وجود حقیقی تنها از آن حق‌تعالی است و سایه‌ای که بر اشیاء گسترده شده همان وجود حق‌تعالی است که در صورت‌های تعیّنات ذاتی‌اش تجلّی کرده است و سایۀ بودنش تنها به خاطر سیاهی عدمی اعیانی است که این وجود به آنها منسوب است. پس بنده جز وجود حقیقی را نمی‌بیند و مقصود از «معرفت اتصال» همین است؛ و بالاتر از آن مقامی نیست که چشم بیننده بدان بنگرد، (خواه این نگریستن با چشم باشد یا با دل باشد یا با روح) و قدرتی برای اشاره نیست. بر این‌که معنایی افاده کند، زیرا اشاره، مستلزم دو گانگی و سه‌گانگی است و در آنجا وحدت محض حاکم است. (۷)

* حیات معرفت چیزی است و حیات بشریّت چیز دیگر. عالمیان به حیات بشریّت زنده‌اند و دوستان به حیات معرفت. حیات بشریّت، روزی به سر آید که دنیا به آخر رسد و اجل در رسد ولی حیات معرفت هرگز روا نباشد که به سر آید که معرفت روز به روز افزون‌تر و به حق نزدیک‌تر شود.

* بزرگوار عارفی گوید: «حیات معرفت عبارت است از خلق عزلت گرفتن، با حق خلوت کردن، زبان به ذکر گشودن، دل در فکر داشتن، گهی از نظر جلال و عزّت در هیبت بودن و گهی بر امید نظر لطف بر سر مراقبت رفتن، پیوسته جان بر تابۀ عشق کباب کردن و پروانه‌وار سوخته و در شب تاریک چون والهان به فغان آمده، بر امید آنکه تا سحرگاه، صبح امید بردمد و او تعهّد بیماران کند و گوید: ای فرشتگان، شما گرد دل ایشان طواف کنید تا من مرهم بر جراحات نهم.» (۸)

* در کتاب صد میدان، میدان هفتاد و سوم حیات است؛ از میدان بصیرت میدان حیات زاید. قوله تعالی: أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ… : آیا آن‌که مرده‌ای بود پس زنده‌اش کردیم… . (انعام: ۱۲۲) زندگانی دل سه چیز است؛ و هر دل که در آن از این سه چیز، چیزی در وی نیست، مردار است. یکی: زندگانی بیم است با علم. دو دیگر: زندگانی امید با علم. سوم: زندگانی دوستی با علم. زندگانی بیم: دامن مرد پاک دارد؛ و چشم وی بیدار و راه وی راست. زندگانی امید: مرکب مرد به بر دارد؛ و زادش تمام؛ و راه نزدیک؛ و زندگانی دوستی: قدر مرد بزرگ دارد؛ و سروی آزاد و دل وی شاد. بیم بی‌علم، بیم خارجیان است؛ و امید بی‌علم، امید مُرجیان است و دوستی بی‌علم، دوستی اباحتّیان است؛ و آن علم، علم حد است و شرط در بیم؛ و امید و در دوستی.

* حیات بر سه نوع است:

۱- حیاتی که برحسب اقتضای فیض به همه انرژی و نیرو و جان می‌دهد.

۲- حیاتی که به‌واسطۀ تهذیب و تزکیه به دست می‌آید و انسان به مرحله کمال می‌رسد.

۳- حیاتی که به‌واسطۀ نیروی ریاضتی به تجرّد و سیر ملکوتی نائل می‌شود. (۹)

* در عرفان اسلامی حیات، تجلّی نفس و روشن شدن آن به انوار الهی است. (۱۰)

* حیات دو نوع است: حیات مادی که خدای متعال به همۀ موجودات از نباتات و جمادات و حیوانات و کرات و… به همه و همه نوعی حیات داده و هر حیاتی اجلی دارد؛ یعنی هر روزی عمرش به سر می‌آید. به همین دلیل در قرآن آمده: «…كُلُّ شَيْءٍ هٰالِكٌ إِلّٰا وَجْهَهُ… : …همه‌چیز فناپذیر است مگر ذات خداوند…» (قصص: 88)

اما حیاتی را انسان داراست که حیات مادی نیست؛ روحی و معنوی است و قابل صعود و نزول. در مورد حیوانات و نباتات و جمادات صعود و نزول حیاتشان ثابت است اما انسان نه.

انسان به اسم حی که خدا محیی است از عدم او را به وجود آورده که اگر علم‌اندوزی کند معلوم است که جهل که موت است تبدیل به علم که حیات است می‌شود.

حیات مطلق از آن خداوند و حیات مقید برای ما است. لذا وقتی می‌گویند قلب محل تجلّی حق است و به آن حیات داده شود، اسماء و صفات حق‌تعالی را درک می‌کند.

خداوند محیی الاموات است و در بسیاری از آیات قرآن از جمله آیۀ ۱۵۶ سورۀ آل‌عمران: «یُحیی و یُمیٖت» آمده که در طریقت موتی همان قلب‌های مرده است که خداوند آن‌ها را زنده می‌کند.

* ذکر «هو الحی» برای نورانیت و صفای قلب از اساتید به عدد ۷۰ مرتبه بعد از نماز صبح بسیار نافع است.

* گفت می‌جویم به هر سو آدمی
که بود حی از حیات آن دمی (مثنوی ۵/ ۲۸۹۰)

* استاد و معلّم سبب حیات روحانی متعلّم است. پس معلّم والد روحانی متعلّم است. از اسکندر ذوالقرنین پرسیدند که پدرت را دوست‌تر داری یا معلّمت را؟ گفت: معلّم را، زیرا که سبب حیات باقی من است و پدر سبب حیات فانی. (۱۱)

* هین که اسرافیل وقت‌اند اولیا
مرده را زیشان حیات است و حیا (مثنوی ۱/ ۱۹۳۰)

* زندگان سه کس‌اند. یکی زنده به جان، یکی زنده به علم، یکی زنده به حق. او که به جان زنده است، زنده به قوت است و به باد. او که به علم زنده است، زنده به مهر است و به باد. او که به حق زنده است زندگانی خود بدو شاد!

الهی جان در تن گر از تو محروم ماند مرده زندانی است و او که در راه تو به امید وصال تو کشته شود زندۀ جاودانی است.

من چه دانستم که مادر شادی، رنج است و زیر یک ناکامی، هزار گنج است. من چه دانستم که زندگی در مردگی است؛ و مراد همه در بی‌مرادی است. زندگی، زندگی دل است و مردگی، مردگی نفس تا در خود نمیری به حق زنده نگردی. بمیر ای دوست، اگر می زندگانی خواهی، نیکو گفت آن جوانمرد که:

نکند عشق نفس زنده قبول
نکند باز، موش مرده شکار (۱۲)

* آب حیات، چشمه‌ای مفروض است که به عقیدۀ قُدما در ظلمات و تاریکی نهفته است و هر کس از آن نوشد یا سر و تن در آن شوید، جوانی از سر گیرد و عمر جاودانه یابد. گویند حضرت خضر از آن آب نوشید و چند هزار سال زنده است و از اوتاد می‌باشد؛ اما در اصطلاح، منظور آب عشق و حقیقت است که هر کس از آن نوشد ثبت است بر جریدۀ عالم دوام او.

گر چه ظلمت آمد آن نَوم و سُبات
نَی درون ظلمت است آب حیات؟ (مثنوی)

اگرچه بر حسب ظاهر، تاریکی شب و خواب شبانگاهی ظلمت به نظر می‌رسد، ولی آیا آب حیات در ظلمت قرار ندارد؟

مرحوم عارف بالله میرزا جواد آقا ملکی تبریزی می‌فرمودند: «آب حیات در تاریکی و سَحَر است.»

آب حیات قبله‌گاه کسانی است که مشتاق «جان» اند اما کسانی که شراب مرگ اختیاری را نوشیده‌اند، به عشق حضرت حق زنده‌اند و اینان دل از جان و آب حیات برکنده‌اند. (یعنی علاقه به حیات حیوانی ندارند).

………………………………………………………………………………
منابع:

۱) مراتب الوجود، ص ۴۰-۴۱

۲) قشیری، ج ۲، ص ۳۰۳

۳) رسائل، ص ۱۳۴

۴) پند جاوید ۱، ص ۵۷

۵) ترجمۀ منازل السائرین، دکتر عبد الغفور روان فرهادی، ص ۲۴۴

۶) نهج‌البلاغه، ۵۷/۴۹

۷) شرح منازل السائرین، خواجه عبدالله انصاری، علی شیروانی، ص ۲۸۴

۸) کشف‌الاسرار، ج ۱، ص ۳۰۷

۹) بوستان کشمیری، ص ۱۳۶

۱۰) دایره المعارف تشییع، ج ۶

۱۱) جامع السعادات، ج ۳، ص ۱۴۰

۱۲) ترجمۀ منازل السائرین، دکتر روان فرهادی، ص ۲۴۵-۲۴۶

 

 

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.