مقام خراباتی
شرح:
* خرابات در لغت به معنی طرب آباد و میخانه است و در اصطلاح، مقام عشق و محبّت را گویند که آنجا خرابی صفات بشری و وجود جسمانی و روحانی در اشعه نور ذات که اصول دین است حاصل شود.
* چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این مهم به جهان هیچ رسم و راهی نیست (حافظ)
* خرابات اشاره به مقامی است که سالک از صفات بشری خراب و از نفسانیت خارج و به کمال مطلوب نزدیک میگردد. آنجا که دارایی سالک از دستش میرود، ارکان و امیالش متزلزل میشود و پایۀ هواهای نفسانی او در هم فرو میریزد، خواست از او سلب اختیار میکند و از دستش برود. لذا سالک خرابه نشین است و عنوان او خراباتی. (۱)
* خراباتی شدن از خود رهایی است
خودی کفر است گر خود پارسایی است
نشانی دادهاند اهل خرابات
که التوحید اَسقاطُ الاضافات (۲)
* خراباتی یعنی قطع تصرّفات و تدبیرات عقل جزئی را گویند و اشاره است به سالک عاشق که افعال و صفات و جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند و هیچ فعلی و صفتی به خود نداند.
* مقام اصلی ما گوشه خرابات است
خداش خیر دهاد آنکه این عمارت کرد (حافظ)
* پیر خرابات، مرشد کامل است که مرید را به ترک رسوم و عادت وامیدارد و راه فقر و فنا میآموزد.
* این خرابات است که ساکنان آن انبیاء و اولیا هستند که محرمان پادشاهاند. (۳)
* قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که ساکنان درش محرمان پادشهند (حافظ)
* خرابات، جای پشت پا زدگان به هر چه حیثیت و آبروی اجتماعی است. به مراکز فساد روی میآورد تا پتک طعن و لعن بر سرش فرود آید و بنایی را که با خدعه و مکر و… پایهریزی کرده، خراب کند و باد کبر و غرور را از مغزش خالی نماید و مرز خودی را شکستن و بر هر چه روی این پایه قرار گرفته، پشت پا زدن، خراباتی شدن است.
* خرابات به معنی بر هم خوردن صورت آبادی اول… یا انهدام است، بعد از رستن از قید تقلید و آداب عرفی و خرافات و موهومات ارثی، طالب به خرابی ظاهر گرائیده و خراباتی شده که از این جا به رندی و سپس به عاشقی میرود.
* خراباتی کسی است که عوامل جسمانی و غرایز حیوانی و شهوانی از او زایل میشود یا امحاء و فنای خوی آلوده به هوسها و خراب کردن اوصاف سرکش نفسانی بتواند از خودی خود بیرون رود، خراباتی است و خراباتی به کسی گویند که از او معارف الهی بیاختیار صادر شود.
* خرابات در اصل برای شرب خانه، میکده… به کار میرود و همه بهطور عموم همین لفظ را از آن قصد میکنند، ولی گاهی شعرا و… در غیر معنایی که برای آن وضع شده «مجاز» خوانند و زمانی به معنای مجازی به کار برده میشود که معنی مجازی با معنای حقیقی علاقۀ مشابهتی داشته باشد و در خیلی از اشعار بزرگانی چون حافظ و… غرض از خرابات، معنای مجاز آن میباشد.
* خراباتی، خراب حال و بی سر و پا از غایت عیش و لذّت را گویند که مستلزم سالک عاشق لاابالی است که از قید رؤیت افعال و صفات واجب و ممکن خلاصی یافته، افعال و صفات جمیع اشیاء را محو افعال و صفات الهی داند و هیچ صفتی به خود و دیگران منسوب ندارد و نهایت این خرابت مقام فنای ذات است که ذوات همه را محو و مُنطمس در ذات حق یابد و در حقیقت، خراباتی آن است که از خودی خود فراغت یافته، خود را به کوی نیستی در باخته باشد.
* خراباتی که از خودی خود وارسته است، خراب اندر خراب است؛ زیرا که اول خرابی محو صفات یافته و آنگه خرابی و فنای ذات هر آینه صفات و ذات او همه محو و مضمحل گشته است و خود را و عالم را گم کرده است؛ زیرا که در صحرای او که فضای اطلاق وحدت ذاتی است، نمود عالم و آدم، مثال نمود سراب است که نمود بی بود است و وجود خیالی، جماعتی از رندان لاابالی در این مقام خرابات وحدت جای و منزل کردهاند که محو نیستی یافته، بی پا و سرند و هر چه هست، همه را در قمارخانۀ وحدت پاک در باختهاند، نه اول ایشان پیداست و نه آخر و ازل و ابد در جای ایشان متّحد است و نه مؤمن و نه کافرند، زیرا که ایشان را از هستی و تعیّن خود فنا حاصل شده است. (۴)
خراباتی خراب اندر خراب است
که در صحرای او عالم خراب است
* من خراباتیام و عاشق و دیوانه و مست
بیشتر زین چه حکایت بکند غمّازم (سعدی)
* تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
چنگ صبحی به در پیر خرابات بریم (حافظ)
یعنی برای اینکه همۀ خلوتیان جام صبوحی گیرند، بادهنوش شوند چنگ صباح را به در پیر خرابت ببریم؛ مراد: دم در پیر خراباتی با چنگ و چغانه مجلسی تشکیل دهیم تا جمیع عابدها و زاهدها و مطرود دین بادهنوش شوند.
* خراباتی شدن آن است که سالک عاشق ترک رسوم و عادات و قیود احکام کثرات گفته و از خود رهایی و خلاصی یابد و خودی خود را مطلقاً رها کند، زیرا خودی که اضافه فعل و صفت هستی به خود نمودن است به حقیقت کفر است و کفر، پوشیدن حق به تعیّن و هستی خود و غیر است، به آن معنی که وجود یا صفت یا فعل به غیر حق منسوب دارد، پس حق را پوشانیده باشد و اظهار آن غیر نموده باشد و پارسایی که از صفات حسنه است، اگر موجب خودبینی و هستی گردد، سالک هنوز از مقام کفر نگذشته است و همچنان حق را در خود پوشانیده و صفت خراباتیان ندارد.
* عاشقانی که به عشق وحدت مطلق از ترک رسوم و عادات، بلکه از ترک کردن خود و ما سوی الله باک ندارند.
خرابات از جهان بیمثالی است
مقام عاشقان لاابالی است
* خرابات که مقام وحدت است به جهت آنکه مرتبۀ محو و فنای نقوش و اشکال است از جهان بیمثالی است یعنی منزه از جمیع صُوَر است، خواه حسی و خواه مثالی و خواه خیالی، زیرا که توهم غیریت ودویی در مقام توحید، محال و باطل است و این خرابات، مقام عاشقان جانباز و لاابالی است که به هیچ قیدی از قیود صوری و معنوی مقید نگردند و بیباکانه از هر چه در قید تعیّن آید، عبور نمایند و در هیچ منزل متوقّف نگردند.
* آستان لامکان و جهان بیمثال، خرابات است به اعتبار آنکه در اینها تعیّن معینی نیست و تعیّن، مطلقاً مرتفع است.
* شاه داعی گوید: مرغ جان، روح است و چون روح مجرد است، پس خرابات مقام فنا و رفع تعلّقات است که با تجرّد روح مناسبت دارد و سالک در این مقام از فنای صُوَر زمان و مکان و اخوان، به معانی لا زمان و لامکان و لا تعیّن میرسد، چنانچه از آستان به بنیان میرسند.
* خرابات که مقام وحدت است آشیان مرغ جان انسان و منزلگاه حقیقی او باشد و خرابات آستان لامکان است، زیرا که مقام وحدت است، اعم از وحدت افعالی و صفاتی باشد یا ذاتی.
خرابات آشیان مرغ جان است
خرابات آستان لامکان است
و مقام توحید صفات، آستان لامکان توحید ذاتی است، چون اول به توحید صفاتی میرسند و از آنجا به توحید ذاتی.
نخجوانی مرغ جان را انسان کامل تعبیر کرده و نوشته است: خرابات مقام و منزل انسان کامل و آستان مجردان الهی است.
شرابی خورده هر یک بی لب و کام
فراغت یافته از ننگ و از نام
* خراباتیان مشغول تجلّیات ربّانی شدهاند و از نام و ننگ رستهاند. بهعبارتدیگر هر یک از گروه خراباتیان، شرابی بیلب و کام نوشیدهاند، زیرا که در مقام نیستی، لب و کام که از لوازم هستی و تعیّن است، محو است و شراب بیخودی و فنا با لب و کام و کاس و جام منافات دارد و در آن مستی فنا و نیستی، از نام و ننگ و ناموس فراغت یافته و مبرّا گشتهاند، بلکه خود را نیز در خرابات فنا درباختهاند.
* خرابات، اتّصاف آن به خرابی یا از جهت صورت آن محل باشد که دور از عمارت شهر معهود است که واقع شود، پس بهواسطه بعد از عمرانش خراب گرفتهاند، یا به سبب خرابی حال اهل آنکه از نیکنامی به بدنامی افتادهاند و خانه اعمال صالحه خراب و سیاه کردهاند و صوفیان لفظ خرابات را یا از برای دل شکسته استعاره کنند یا از جهت مقام فنای سالک- اما در اول، خرابی شکسته ظاهر است و در ثانی مراد خرابی در رسوم و عادات است، پس نزد درویشان مرد دل شکسته فانی، خراباتی ایشان باشد و این خراباتی از خود گذشته باشد که اگر از خودی نگذشته است این خودی در راه توحید حجاب اوست و آن است که کفر معنوی است، چه کفر صوری پوشیدن دین حق است به دین باطل و این کفر، پوشیدن معنی وحدت مطلقه است به هر صورتی که از عالم کثرت آن را در نظر آرند، گر خود همه صورت صلاح است چه جای صورت فساد، پس مقصود اینجا آن بود که همه صورتها که معنی وحدت مطلقه میپوشند از نظر مشاهده بیفکنند.
* مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی (ره) مقام انبساط در او غلبه داشت بر خوف ایشان و نیز مرحوم حاج شیخ محمد بهاری (ره) این طور بود. در مقابل، حاج میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (ره) مقام خوف ایشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط و این معنی از گوشه و کنار سخنانشان مشهود است. آنکه انبساط او بیشتر باشد را خراباتی و آنکه خوفش افزون باشد مناجاتی گویند، ولی کمال در رعایت اعتدال است و آن عبارت است از حائز بودن کمال انبساط در عین کمال خوف و این معنی فقط در ائمه طاهرین علیهمالسلام موجود است.
* در خرابات ما گذر نکند
هر که از خویشتن سفر نکند
این خرابات عشق دریایی است
ماهی ما درو گذر نکند
هر که محجوب کفر و دین باشد
دست با دوست در کمر نکند (سنایی)
* اسرار خرابات به جز مست نداند
هشیار چه داند که درین پرده چه راز است
* مست و خراب باید هر لحظه در خرابات
گنجی که آن نیابد صد پیر در مناجات
* خرابات مقام فنا و خراباتی اهل فنا را خوانند.
* گر چه رندی و خرابی گنه ماست ولی
عاشقی گفت که ما را تو بر آن میداری
یعنی سالک عشق (عاشق) به خدا میگفت که تو ما را بر آن داشتهای که رند و خراباتی شویم و خود را بد نام کنیم و نیز:
شدهام خراب و بد نام و هنوز امیدوارم
که به همّت عزیزان برسم به نیکنامی
خراب مرادف بدنام آمده که به معنی ملامتی است زیرا این ملامتیان هستند که بدنامی میبرند و ملامت میکشند (حافظ عارف ۱۵۳۶/۳) خراباتی کسی است که بنیادهای خود را خراب میکند… همهجا با خداست، او را در خود میبیند و خود را در او:
در عشق، خانقاه و خرابات شرط نیست
هر جا که هست پرتو روی حبیب هست
کسی که خدمت رندان خراباتی (ملامتی) میکند، چشم از عافیت بسته (همان ۱۵۳۹) خراباتی و خراباتی شدن، همان محو است، محو یعنی محو صفات و عادات کسبی و موروثی، دور کردن اوصاف نفوس، بازگشت به اصل خویش (همان ۱۵۴۱) محمّد غزالی باور دارد که عارف نخستین کاری که میکند باید خراباتی گردد، او خراباتی شدن را اصول دین عرفان دانسته.
هر کس به خرابات نشد بیدین است
زیرا که خرابات اصول دین است
ایشان از این خرابات، خرابی صفات بشریّت فهم کنند… تا آنکه ناپیداست در گوهر آدمی پیدا آید. (۵)
* حافظ نیز غالباً خرابات مغان یا دیر مغان در اشعارش آورده یا خرابات را به خراب وصف کرده است.
در خرابات مغان گر افتد بازم
حاصل خرقه و سجّاده روان در بازم
هرچند احتمالات فراوان از خرابات دادهاند ولی مجلس قطب و شیخ را خرابات گویند.
* من خرابم ز غم یار خراباتی خویش
میزند غمزۀ او ناوک غم بر دل ریش (حافظ)
خرابات، میخانه را گویند. از غم یار خراباتی خود خرابم، چونکه غمزهاش به دل مجروحم ناوک غم میزند، یعنی چون دائماً مرا غمناک میکند من هم خرابم.
* چون عمر تَبَه کردم چندانکه نگه کردم
در کنج خراباتی افتاده خراب اولی
چون عمرم را در راه تحصیل درس عشق صرف نکردم و ضایع کردم بنابراین بهتر است بقیه عمرم در گوشۀ میخانهای بگذرد.
* به سبب خرابی و سر خوشی مذمّتم مکن، زیرا پیر و مرشد عشق مرا از روز ازل حواله به میخانه کرد، یعنی خراباتی و رسوایی من با اختیار خودم نیست.
* من و صلاح و ملامت کس این گمان نبرد
که کس برند خرابات ظن آن نبرد
من و صلاح و ملامت، کسی این گمان را دربارۀ من نمیکند یعنی در حق من تحقّق یافتن معانی صلاح و ملامت را کسی تصوّر نمیکند، زیرا کسی دربارۀ رند خراباتی این ظن را نمیکند، یعنی دربارۀ رند میخانه کسی صلاح و ملامت گمان نمیبرد. (۶)
* یعنی آن خراباتی بی سر و پا از غایت عیش و لذّت که در خرابات وحدت یافته، دامن رندان خمار را گرفته و از مرتبۀ شیخی و مریدی و احکام و رسومش بیزار گشته و از شدت استیلای ظهور وحدت، به احکام کثرت نمیپردازد.
که رندان خمار عبارت از افراد کمّل است که خود را در کشیده و از تقلیدات شیخی و مریدی خلاص یافته است.
…………………………………………………………………………………………………….
منابع:
۱) گلستان کشمیری، ص ۱۲۹
۲) سویدای دل، ص ۸۳۹
۳) گلستان کشمیری، ص ۱۲۹
۴) لاهیجی، شرح گلشن راز، ص ۵۲۵-۵۲۷
۵) کیمیای سعادت، ص ۳۷۸
۶) شرح سودی بر حافظ، ج ۲، ص ۱۴۰۵