مقام رضای ابوذر
وقتی به دستور عثمان خلیفه سوم، اباذر را از مدینه به سرزمین ربذهٔ بیآب و علف تبعید کردند، موقع خروج، بدرقه او را ممنوع کرد؛ اما امیرالمؤمنین علیهالسلام و عقیل و حسن علیهالسلام و حسین علیهالسلام و عمار و عدّه کمی او را بدرقه کردند و لحظات آخر خداحافظی، اشک بر گونهاش جاری شد و گفت: خدا شما را رحمت کند ای خاندان نبوت… خلیفه مرا به جایی تبعید کرد که یار و مددکار و انیسی جز خدا ندارم و با وجود خدا از چیزی وحشت ندارم. در ربذه با وجود مشکلات بسیار و مرگ تنها پسر و غربت و فقر، نامهای به دوستش حذیفه نوشت از جمله چنین درج کرد: از حرم پیغمبر خدا محرومم نمودند، به خدا پناه میبرم از آنکه شکوه و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که از آنچه خدا برای من خواسته خشنودم. وقتی تنها پسرش در ربذه وفات کرد، خودش او را دفن کرد و نوحهسرایی نمود و از جمله چنین فرمود: به خدا قسم از مرگ تو متأثر نشدم و مردنت مرا نشکست، چون به غیر خدا حاجتی ندارم؛ اما متأثرم که چه به سر تو آمد، من به حال خود گریه نمیکنم بلکه به حال تو میگریم. سپس عرض کرد: خدایا از حقوق پدری بر او بخشیدم، تو هم از حقوق خودت بگذر که تو به گذشت، از من سزاوارتری.