وبلاگ

مقام سکون (سکینه)

۱- اشاراتی به معانی:

سکون: آرمیدن، آرامش، آرام گرفتن.

سکینه: قرار، آرامش دل، وقار.

۲- اشاراتی از قرآن:

۱- هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ…: او کسی است که آرامش را در دل‌های مؤمنان نازل کرد… (فتح: ۴)

۲- لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا: به راستی خدا هنگامی‌که مؤمنان زیر آن درخت با تو بیعت می‌کردند از آنان خشنود شد و آنچه در دل‌هایشان بود باز شناخت و بر آنان آرامش فرو فرستاد و پیروزی نزدیکی به آن‌ها پاداش داد. (فتح: ۱۸)

۳- اشاراتی از احادیث:

۱- محمّد بن مسلم گوید: امام باقر علیه‌السلام فرمود: «سکینه همان ایمان است.» (اصول کافی، ترجمۀ مصطفوی، ج ۳، ص ۲۴)

۲- به ابی‌عبدالله (امام صادق) علیه‌السلام عرض شد: امام به چه چیز شناخته می‌شود؟ فرمود: به سکینه و وقار… (الغیبه للنعمانی، ترجمۀ فهری، ص ۲۸۳)

۳- امام علی علیه‌السلام: «هرگاه خدا بنده‌ای را دوست بدارد او را به آرامش (سکینه) و بردباری آرایش دهد.» (غررالحکم، ص ۳۳۲)

۴- امام علی علیه‌السلام: «آرامش و وقار (سکینه) را دریاب که برترین آرایش است.» (همان، ص ۴۹۹)

۵- امام علی علیه‌السلام: «نتیجۀ دانش، آرامش (سکینه) و بردباری است.» (همان، ص ۵۲۵)

۶- امام علی علیه‌السلام: «در جنگ، دیده‌ها را فرو خوابانید که جان را نگهداری و دل را آرامش‌دهنده است.» (همان، ص ۵۲۹)

۷- امام علی علیه‌السلام: «آرامش در غفلت (سکون)، فریب خوردن است.» (همان، ص ۵۳۱)

۸- امام علی علیه‌السلام: «به هنگام آشفتگی و در هم ریختگی کارها به پادشاه نزدیک مباش، زیرا دریا در حال آرامش سوارش را به‌سلامت نرهد، پس چگونه درحالی‌که بادهای مخالف می‌وزد و امواجش بر هم می‌کوبد کسی از آن برهد.» (همان، ص ۶۲۸)

۹- امام علی علیه‌السلام: «هر که پندهای روزگار را دریابد، با خوش‌باوری دربارۀ روزگار آرامش نپذیرد.» (همان، ص ۷۷۰)

۱۰- امام علی علیه‌السلام: «هر که رحمت خدای دلش را آرامش نبخشد، در نیازمندی، رحمت خدا را کم خواهد دید.» (همان، ص ۷۷۳)

۱۱- امام علی علیه‌السلام: «آرامش جان به دنیا از بزرگ‌ترین فریب‌هاست.» (همان، ص ۴۵۷)

۴- نکته‌ها:

* سکینه از ریشۀ (سکن) به معنای استقرار و ثبات در حرکت است. (۱)

و به آرامش روان آدمی و رفع نگرانی، اضطراب و تشویش از او رهنمون می‌شود. (۲)

* ابن قیم از آن به‌صورت موهبتی غیر اکتسابی از جانب خداوند به بندگان ویژه‌اش هنگام نگرانی و هراس دل‌هایشان یاد می‌کند که تقویت ایمان و افزایش یقین و ثبات نظر را در پی دارد. (۳) برخی نیز سکینه را همان نیروی عقل دانسته‌اند. (۴)

* قرآن در ماجرای انتخاب طالوت به پادشاهی یهود از نزول سکینۀ خویش در تابوت بنی‌اسرائیل به‌صورت نشانۀ پادشاهی او یاد می‌کند: …إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَن يَأْتِيَكُمُ التَّابُوتُ فِيهِ سَكِينَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ… (بقره: ۲۴۸) مفسران در تفسیر آیه، آرای گوناگونی را بیان کرده‌اند که بسیاری از آن‌ها جنبۀ افسانه‌ای دارد. (۵) طبرسی به تفسیری معقول از سکینه گراییده، آن را نوعی آرامش روحی و روانی می‌شمرد که با مشاهدۀ آن تابوت، دل‌های بنی‌اسرائیل را در بر می‌گرفت. (۶)

علامه طباطبایی پس از نقل برخی از آن اقوال، آن‌ها را قابل تأویل شمرده، منظور از سکینه را در این آیه، روحی الهی می‌داند که به قلب انسان، آرامش و به جان آدمی، استقرار و ثبات می‌بخشد. این روح الهی، مرتبه‌ای از کمالات نفس انسانی و جلوه‌ای از روح ایمان است. (۷)

از این روی خداوند در دیگر آیات، از سکینه به روح تعبیر کرده است: …أُولَٰئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ… (مجادله: ۲۲) (۸) این تفسیر در برخی از روایات امامان معصوم علیهم‌السلام به چشم می‌خورد. (۹) برخی مفسران معاصر بر اساس تحلیل پیش گفته به تأویل این دسته از روایات پرداخته‌اند. (۱۰)

* علامه طباطبایی، تفسیر موردنظر خویش را در ذیل دیگر آیات سکینه نیز به‌گونه‌ای دیگر بیان می‌کند. در این سری آیات، از نزول سکینۀ الهی بر قلب پیامبر و مؤمنان هنگام سختی و دشواری‌های تبلیغ دین یاد شده است: هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ…. (فتح: ۴) هر انسانی در زندگی به نیرویی روحی و روانی برای حرکت و فعالیت‌های خویش نیازمند است. خداوند به جای نیروی نخوت و تعصب جاهلی، مؤمنان را از نیروی آرامش خویش برخوردار ساخته که تقوای روح و روان از پیامدهای آن است: إِذْ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الْجَاهِلِيَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوَىٰ… (فتح: ۲۶)

سکینۀ الهی در ماجرای هجرت پیامبر از مکه هنگام پناه بردن به غاری در اطراف شهر، بر قلب پیامبر فرود آمده و لشکریان غیبی خدا به یاری او برخاستند و بدین‌وسیله سرانجام کلمۀ ایمان بر کلمۀ کفر پیروز شد. «إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ وَأَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَكَلِمَةُ اللَّهِ هِيَ الْعُلْيَا…» (۱۱) در صلح حدیبیه نیز که مسلمانان بدون سلاح و تجهیزات به امید زیارت‌ خانۀ خدا به‌سوی مکه روان شده بودند، ناگاه امید خود را بر باد رفته دیدند و افزون بر احساس خطر جانی دربارۀ درستی وعده‌های پیامبر نیز در دل‌های برخی از ایشان تردید پدید آمد. در این هنگام، پیامبر برای ایجاد همگرایی میان مسلمانان و تقویت روحیۀ آن‌ها دستور داد همگی زیر درختی با ایشان بیعت کنند. مؤمنان از این فرمان پیامبر اطاعت کردند؛ آنگاه خداوند، آرامشی را از جانب خویش بر قلب ایشان نازل کرد و بدین‌وسیله پیروزی نزدیکی (فتح خیبر یا فتح مکه) را برایشان به ارمغان آورد: «لَقَدْ رَضِيَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فِي قُلُوبِهِمْ فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِيبًا» (۱۲) خداوند در جنگ حنین نیز همانند بسیاری دیگر از موقعیت‌های دشوار صدر اسلام هنگام فرار مسلمانان سکینۀ خویش را بر پیامبر و مؤمنان فرو فرستاد و نیروهایی غیبی را به یاری ایشان برانگیخت و بدین‌وسیله، کافران را با وجود فراوانی تعدادشان به شکست کشاند: لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ ۙ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ ۙ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُم مُّدْبِرِينَ ** ثُمَّ أَنزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِينَ وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا… (۱۳) انتساب سکینه در آیات متعددی به خداوند و پیوند آن با ایمان و تقوا در این آیات، نشان‌دهندۀ معنای خاصی از این اصطلاح قرآنی است. علامه طباطبایی با توجه به این نکته، سکینه را حالتی الهی و نوع ویژه‌ای از آرامش می‌شمرد که فقط بر دل‌های پاک و جان‌های پرهیزگار فرود آمده و همواره تثبیت ایمان و افزایش روح تقوا را در پی داشته است و در نتیجه فقط به افراد ویژه‌ای در مراحل بالای ایمان اختصاص دارد. (۱۴)

* مقام سکون از وجد و هیجان که از مقامات اصفیا است، مقامی است که هرگاه سُکر عارف به صحو و تلوین به تمکین و وحشت به انس و اضطراب به طمأنینه بدل شود و در معرفت استقامت یابد، بر او طوارق واردات به نعت انس و سکون جاری می‌گردد.

عارف گفت: سکون در وجد از نشانه‌های کشف‌های بقا است. (۱۵)

* سکون دو نوع بود: یکی از خواص اهل نقصان و آن مقدم بر سلوک باشد که صاحبش از مطلوب و کمال بی‌خبر باشد و آن را غفلت خوانند؛ و دیگری بعد از سلوک که از خواص اهل کمال بوده باشد وقت وصول به مطلوب، و آن را اطمینان خوانند.

قال الله تعالی: الَّذِينَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُم بِذِكْرِ اللَّهِ ۗ أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ (رعد: ۲۸)

و حالی که در میان این دو سکون (سکون غفلت و سکون اطمینان) بوده باشد حرکت و سیر و سلوک خوانند، و حرکت از لوازم محبت باشد قبل الوصول، و سکون از لوازم معرفت است که مقارن وصول باشد.

سکون در اصطلاح، آرامش قلبی است در کنف عنایت حق که بر اثر توکل تام به دست می‌آید.

* شاه نعمت‌الله ولی گوید:

نو عروس تجلی اول                            زینتی از زرینۀ دل ماست

نقد گنج خزانه عالم                           حاصلات دفینۀ دل ماست

در دل ما چو دلبر است مقیم          آن سکونش سکینۀ دل ماست

* عطار نیشابوری گوید:

از عالم بی‌چون به سکون باید شد
خود را سوی خویش رهنمون باید شد

یک ذره اگر باشد و ما آن دانیم
یک لحظه ز خود بدان برون باید شد

* مولوی گوید:

گه در یم و گاه سوی ساحل
در جستن قطره‌اش سری هست

خاموش و طمع مکن سکینه
آن راست سکون که مخبری هست

همچنین:

پناه است او پناه است او پناه هر گناه است او
چراغ است او چراغ است او چراغ بی‌نظیر است او

سکون است او سکون است او سکون هر جنون است او
جهان است او جهان است او جهان شهد و شیر است او

* سکون در اصطلاح فلسفه یعنی عدم حرکت در محلی که شأن آن متحرک بودن است و در مقابل حرکت است از باب تقابل عدم و ملکه و ساکن مقابل متحرک است. چون سکون را زوال حرکت از چیزی که حرکت در شأن آن است تعریف کردیم. بنابراین مجردات نه متحرک‌اند نه ساکن؛ زیرا شأن آن‌ها متحرک بودن نیست که سکون دربارۀ آن‌ها صادق باشد.

* خراز را پرسیدند که انس چیست؟ گفت: خرمی دل به قرب الله، سکون در خرمی به جلالش و ایمن شدن از آنجا که رعایت است. (۱۶)

* حقیقت تمکین سکون اسرار است نزد مشاهدۀ انوار. (۱۷)

* سال‌ها رفت مگر عقل سکون آموزد
تا چه آموخت کز آن شیفته‌تر باز آمد (سعدی)

* یعنی چه حقیقت سکون خود            آرامش دل ز نیک و از بد

ترک حرکات اندرون کن                   وز دل هوس جهان برون کن

تا چند به هرزه در تک و پوی       آرام دل از خدای خود جوی (۱۸)

* قرار (آرمید)، زوال تردد است از حقیقت حال. (۱۹)

* گویی چه بود قرار از آثار               ای خواجه ثبات دل در اصوار

آن را که قرار هست در دل           پیوسته مراد اوست حاصل (۲۰)

* به قرار تو او رسد که بود بی‌قرار تو
که به گلزار تو رسد دل خسته به خار

(کلیات شمس تبریزی)

* شب برای سکون است چنانچه در آیۀ شریفه آمده: …جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالنَّهَارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ…: و نهار که روز است برای حرکات و طلب روزی است. و شب انسان هم عبارت از نفس تاریک است و نهار او عبارت از روح ظاهر شونده و نورانی است. پس سکون و عدم ترقی برای نفس، دلیل این است که انسان به زمین طبیعت قناعت کرده و با او آرام شده و اشاره است به آیه: «…أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ…: …مانند کسی که در زمین جاوید بماند و بر هوای خود پیروی نماید…» (اعراف: ۱۷۶) و در آیۀ دیگر می‌فرماید: …رَضُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّوا بِهَا…: به زندگانی پست خرسند شده‌اند و به او آرامش پیدا کرده‌اند. (یونس: ۷)

* هر کس فانی گردد از وجد خود به سبب وجد خود، حرکت‌های او وجد صرف خالص می‌شود که نه سکون است و نه حرکت، زیرا که حرکت و سکون هر دو مال فعل و اختیار است و این شخص را حرکت دهنده و ساکن کنندۀ وجد است و محتمل است بلکه اصوب این است که مراد از این نهایت وجد باشد که وجود است در نام که در آن حرکت و سکون ظاهری نیست که بعد از این شرح کرده و می‌فرماید: (فالسکون مع الوجود قوة) یعنی سکون با وجود که نهایت درجه وجد و عبارت از وجد روحانی و خفی است قوت است که دلیل است بر وسعت ظرف و قوت باطنی صاحبش چنانچه شیخ جنید (قس) در جواب سائل از سبب عدم حرکت فرمود: وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ…: چون به کوه‌ها نظر کنی آن‌ها را آرام و ساکن شمری در حال آنکه می‌گذرد مانند گذشتن ابرهای بهاری یعنی آرام و ساکن نیستند. (و الحرکه ضعف) زیرا که حرکت غالباً از عدم وسعت و ضعف ناشی است و دلیل وجد است نه وجود.

* سکینه نام سه چیز است: نخست، سکینۀ بنی‌اسرائیل که ایشان را در (کشتی یگانگی) عطا شد. اهل تفسیر گویند که آن بار سبک بود، و صفت آن را ذکر کرده‌اند و در آن سه چیز است: پیامبران ایشان را معجزت، ملوک ایشان را کرامت، و آن آیۀ نصرت بود، که با رعب صورت آن، دل‌های دشمن برکنده می‌شد. آنگاه‌که دو صف در کارزار روبرو می‌شدند.

سکینۀ دوم: که بدان زبان آنان که ایشان را گفتاری (از مقام قدس) نصیب شود، گویا گردد، و آن نه چیزی است که در ملکیت آید آن چیزی است از لطایفی که حق ساخته؛ و آن را در زبان آن‌که او را گفتار حکمت نصیب شده، بیارد. همچنان که فرشته وحی را در دل‌های پیامبران بیاورد، و آن‌که ایشان را گفتار نصیب شده از نکات حقایق سخن گوید با آرامش بخشیدن، اسرار را و با کشف کردن، شبهات را.

سکینۀ سوم: آن است که در دل نبی (ص) و دل‌های مؤمنان نازل کرده باشد و آن چیزی است که در آن نور و قوت و آرامش گرد آمده ترسنده به آن آرام گیرد. اندوهگین و ناشکیبا، با آن تسلی یابد. عاصی و گستاخ و سرکش، با آن فروتن گردد؛ و اما سکینه وقار آن است که ببینیش صاحبان آن، آن را بیان کنند و آن، روشنایی سومین سکینه است که ذکر کردیم. (۲۱) و سکینه بر سه درجه است: نخست، سکینه خشوع است آنگاه‌که سالک به خدمت (طاعت و بندگی حق‌تعالی) قیام می‌کند، به خاطر رعایت (حق اجلال) و تعظیم (حق‌تعالی با شهود عظمت) و از روی حضور (با مشاهده در مقام احسان).

خشوع در این درجه هنگام عبادت، به خاطر زیاد شدن ایمان و تقوی است تا آنجا که به مقام احسان می‌رسد؛ چنان‌که خدای متعال می‌فرماید: آنگاه‌که تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند، و اعمال صالح انجام دهند، سپس تقوا پیشه کنند و ایمان بیاورند، سپس تقوا پیشه کنند و احسان کنند. و آنگاه‌که سالکان طریق حق به مقام احسان می‌رسند، عظمت و جلالت حق‌تعالی را مشاهده می‌کنند، و در نتیجه دل‌هایشان هنگام عبادت، خاشع می‌گردد، و اعضا و جوارح آن‌ها را نیز خشوع فرامی‌گیرد؛ چنان‌که خدای متعال می‌فرماید: «آیا وقت آن نرسیده که دل‌های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آنچه از حق نازل کرده است، خاشع گردد؟» (حدید: ۱۶)

درجۀ دوم، سکینه هنگام معامله (و رفتار و کردار) است به آن‌که نفس را به حساب کشد (تا بر عیوب و آفات آن مطلع گردد) و با مردم ملاطفت کند (با مدارا و سازگاری و شفقت و رفتار نرم با ایشان و تحمل کردن آزارهایشان و رساندن خیر به ایشان) و حق را مراقبت نماید (با ادای حقوق بندگی و حفظ حدود، همراه با اخلاص نیّت و تهذیب قصد و عمل).

این درجه از سکینه اختصاص به اهل فتوت دارد و با مجموع امور یاد شده، نفس تزکیه می‌شود و قلب پاک می‌گردد و زمینۀ سلوک راه ولایت فراهم می‌شود.

درجۀ سوم، سکینه‌ای است که رضای به (روزیِ) قسمت شده را برویاند (و بپرورد)، و از شطح فاحش بازدارد؛ (شطح فاحش کلامی است که تنافی آن با شرع و خروجش از حد معروف، روشن و آشکار است مانند (لیس فی جُبَّتی سوی الله) در آستین جز خدا نیست. و چنین شطحی غالباً از سکر حال و غلبۀ سلطان حقیقت ناشی می‌شود و صاحب خود را بر حد رتبه واقف گرداند؛ یعنی باعث می‌شود صاحب این درجه از سکینه بر حد عبودیت واقف شود و از آن تعدّی نکند و ادعای ربوبیت بر زبان جاری نسازد… (این درجه از سکینه اختصاص به عارفانی دارد که مقام سکر را پشت سر گذاشته و به صحو پس از سکر رسیده‌اند.

سکینۀ سوم تنها در قلب نبی یا ولی فرود می‌آید؛ زیرا درجۀ نخست این سکینه از کمال ایمان، که همان مقام احسان است، آغاز می‌شود، و آن باب ولایت است؛ زیرا احسان همان مشاهده است، و مشاهده نزدیک به شهود می‌باشد، و نزدیک است که از صاحب آن، حجاب انّیّت و دوئیت برداشته شود، و به شهود حقیقت حقیت که همان مقام ولایت است، با فنای در آن و شهود آن برسد. این آغاز این سکینه است پس پایانش را چگونه گمان می‌بری؟ (۲۲)

* از میدان رعایت میدان سکینه زاید… سکینه آرامش است که حق فرو فرستد بر دل دوستان خویش آزادی آن دل‌ها را؛ و سکینۀ دل در سه جاست: در توحید و در خدمت و در یقین.

اما سکینۀ توحید در دل سه چیز کرد: ترس کشته از روز ناآزموده، و شناخت در خداوند نادر یافته، و دوست داشتن وی نا دیده.

و اما سکینه در خدمت سه چیز کرد در دل: کار به سنت کرد تا به اندک توانگر گشت، و بر اصل (اهل) اعتماد کرد تا از وسواس آزاد گشت، و خلق را در آن فراموش کرد تا از ریا آزاد گشت.

و سکینه در یقین سه چیز کرد در دل: به قسم قسّام رضا داد تا از احتیال بیاسود؛ و ضر و نفع از یک جا دید تا از حذر فارغ شد، وکیلی وی پسندید تا از علایق رها شد. (۲۳)

* در بسیاری از روایات اهل‌بیت علیهم‌السلام، دو لفظ وقار و سکینه با هم استعمال شده است، گرچه معنای این دو کلمه مترادف با همدیگر است؛ اما فرقی که دانشمندان علم لغت بین این دو کلمه گذاشته‌اند عبارت از این است که وقار در آرامش بدنی و ظاهری استعمال می‌شود و سکینه، آرامش و سکون قلبی و درونی را می‌گویند.

* فرق سکینه و طمأنینه (در مقام مطمئنه در جلد ۴ از مقامات معنوی بیان شده است).

* اسماعیل بن همام از امام رضا علیه‌السلام روایت کرده که از مردی پرسید: سکینه نزد شما به چه معنی است؟ پس کسانی که در آنجا بودند ندانستند که چه چیز است. همه گفتند: خدا ما را به قربانت کند آن چیست؟ امام فرمود: سکینه، نسیمی خوش است که از بهشت به بیرون می‌وزد؛ و صورتی بمانند صورت انسان دارد و در مصاحبت پیمبران است و این همان است که چون ابراهیم علیه‌السلام کعبه را بنیاد نهاد، بر او نازل شد، و بر گردآوری و تنظیم مواد ساختمان و نشان دادن محل اولیه آن ابراهیم را یاری می‌کرد، و ابراهیم علیه‌السلام اساس کعبه بر روی آن بنهاد. (۲۴)

* واژۀ سکینه، ۶ بار در قرآن به کار رفته و برخی از اشتقاقات آن نیز معنای آرامش را در خود دارد. جرجانی در تعریف اصطلاحی سکینه می‌گوید: نوری در قلب انسان است که در مواجهه با امور غیبی، به انسان ثبات و آرامش می‌بخشد. (۲۵)

………………………………………………………………..
منابع:

۱) العین، ص ۳۸۲ – مفردات، ص ۴۱۷

۲) المیزان، ج ۲، ص ۲۸۹

۳) مدارج السالکین، ج ۲، ص ۵۲۳ و ۵۲۴

۴) مفردات، ص ۴۱۷

۵) مفردات، ص ۴۱۷

۶) مجمع‌البیان، ج ۲، ص ۶۱۴

۷) المیزان، ج ۲، ص ۲۸۹

۸) المیزان، ج ۲، ص ۲۹۰

۹) الکافی، ج ۲، ص ۱۵ – البرهان، ج ۱، ص ۵۰۹

۱۰) الفرقان، ج ۲، ص ۱۶۹ و ۱۷۰

۱۱) توبه: ۴۰ – تفسیر نمونه، ج ۷، ص ۴۱۹-۴۲۲

۱۲) فتح: ۱۸ – قرطبی، ج ۱۶، ص ۱۸۱-۱۸۳ ، مدارج السالکین، ج ۳، ص ۵۲۴

۱۳) توبه: ۲۵ و ۲۶ – المیزان، ج ۹، ص ۲۲۲-۲۲۷

۱۴) المیزان، ج ۹، ص ۲۲۴-۲۲۹

۱۵) مشرب الارواح، ص ۲۴۱

۱۶) شرح شطحیات، ص ۱۸۱

۱۷) شرح شطحیات، ص ۶۱۹

۱۸) شاه داعی شیرازی، ص ۱۰۱

۱۹) کشف‌المحجوب، هجویری ص ۵۰۰

۲۰) شاه داعی شیرازی، ص ۱۱۱

۲۱) ترجمۀ منازل السائرین، روان فرهادی، ص ۱۷۵

۲۲) شرح منازل السائرین، علی شیروانی، ص ۲۰۷-۲۰۹

۲۳) صد میدان، خواجه عبدالله انصاری، ص ۶۶-۶۷

۲۴) ترجمۀ من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۹۹

۲۵) التعریفات، ص ۱۵۹

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.