وبلاگ

مقام فنا

۱- اشاراتی به معانی

فنا: نیستی، نابودی، پایان، اتمام، محو شدن اِفناء: نیست گردانیدن

۲- اشاراتی از قرآن

کُلُّ مَنْ عَلَیْهٰا فٰانٍ وَ یَبْقیٰ وَجْهُ رَبِّکَ ذُوالْجَلٰالِ وَ الإکْرٰام: هر که روی آن (زمین) است از میان رفتنی است و تنها ذات باشکوه و ارجمند (کرام) پروردگارت باقی خواهد ماند. (الرحمن: 2۷-2۶)

۳- اشاراتی از احادیث

۱- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «خدا رحمت کند کسی که شهوت خود را مغلوب و هوای نفس را سرکوب کند.» (نهج‌البلاغه، خطبۀ ۱۷۶)

۲- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «ادب کردن نفس خود را به عهده گیرید و از شیفتگی و کشش عادت‌های (ناپسند) آن را بازگردانید و بازدارید.» (غررالحکم ۱/۷۹)

۳- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «به‌راستی اگر انصاف به نفس خود داشته باشی، خداوند تو را به مقام قُرب خود نزدیک گرداند.» (غررالحکم ۲/۴۷۸)

۴- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «اگر در پیشگاه خداوند نفست را تسلیم کردی، نفس تو سالم (نزد حق) خواهد ماند.» (غررالحکم ۱/۵۳۷)

۵- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «چهره‌ها در برابر عظمت خدا فروتن و قلوب از هیبتش ترسان و نفس‌ها در راه خشنودی‌اش خود را فانی سازند.» (غررالحکم ۱/۸۸)

۶- امیرالمؤمنین علیه‌السلام: «این‌که ما می‌گوییم همانا به‌سوی خداوند بازمی‌گردیم، اقراری است بر نفسمان ‌که نابود شدنی هستیم.» (غررالحکم ۱/۹۳)

۴- نکته‌ها

* فنا عبارت است از این‌که سالک در حق فانی شود. البتّه این جمله‌ای کلی است که احتیاج به توضیح دارد.

یعنی تا سالک خود را نیست نبیند، نمی‌تواند در حق فانی شود. مسائلی است که از ضروریات زندگی است مانند خوردن و آشامیدن و تناکح و کار و صله‌رحم و … که حق‌تعالی آن‌ها را مباح قرار داده است و برای هرکدام قوانینی از احکام و قواعدی از روابط اجتماعی تشریح کرده است.

مسئلۀ فنا اگر بخواهد شامل این‌ها بشود به قول استاد عارف بالله کشمیری، انسان باید دست از همه‌چیز برکشد و برود درون غار و صحرا و بیابان ‌که برای این از طرف شارع مقدس مجوّزی صادر نشده است. همان‌طور که فرمودند: رهبانیّت در اسلام نیست.

اشرف مخلوقات پیامبر ماست که تمام این مسائل را در زندگی داشته و هیچ مانعی از ادامۀ آن‌هم نداشته بود.

* گفته‌شده که بنده صفاتی دارد که باید صفاتش فانی در صفات حق شود. بنده نسبت‌هایی دارد که باید آن نسبت‌ها محو شود. سالک رسوم و عاداتی دارد که از رسوم و عادات خود باید بیرون بیاید و زوال بپذیرد تا بتواند در حق فانی شود.

* تا توجّه سالک به خودیّت و انیّت خودش است و به مسائل متفرّقه در خویش مشغول است و ارتفاع آن نمی‌شود مگر به محو شدن و از بین رفتن این رذیلۀ بزرگ تا چشم یکی بین پیدا کند.

* انیّت از رذایلی است که همانندش نیست که ابلیس‌ها و فرعون‌ها به خاطر تکبّر و عُجب و منیّت، به لعنت ابدی گرفتار شدند.

اگر بگوییم فنا، صفت کون و دارِ وجود خطری همانند منیّت وجود ندارد که عبد تا نتواند این رذیله را از خود دور کند، بویی از مقام فنا نخواهد برد.

* تعبیر دیگری که کرده‌اند این است که فنا نابودی اوصاف ناپسند است. این جمله فهمیدنش آسان‌تر است برای مبتدی سالک، دیو چو بیرون رود فرشته درآید، وقتی باطل رفت حق آید. تعبیر دیگر گفته‌شده: تبدیل صفات بشری به صفات الهی،‌ راه را برای مقام فنا آماده و سهل می‌کند.

* بعضی اهل معرفت گفته‌اند: برای راه‌یابی به این درجه،‌ آنچه عنوان تعلّق و خطّ به دنیا را که مانع وصول است از دل باید به دور کرد که تا گرد تعلقات پیرامون قلب می‌گردد، نمی‌گذارد از پلّه‌های نردبان مدارج صعود کرد.

* بدان! آنچه موجب تفرقه است و ربط به کثرت دارد از نیّات و کردار و افکار از حجب‌های واقعی است که مانع رسیدن به مقام فنا است. چه آن‌که امام معصوم که دارندۀ مقام جمع‌الجمعی است و برای غیر امام این موضوع جای بحث و نظر دارد.

* در تعاریف فنا و بقاء نوعی دیگر هم مطرح کرده‌اند از اینکه شما وقتی فانی می‌شوید از کون و کونیّات و همه محو می‌شود. امّا بقاء زوال‌پذیر نیست؛ انسان به حق باقی است. پس مرتبۀ فنا به این معنی که فنا چیزی است: که می‌خواهد نابود کند، نیست شود، آثاری از آن صفت باقی نماند، درحالی‌که بقاء جاودانگی و حیات مطلق است. همان‌طور که در فقرات دیگر گفتیم باید فنای بشریت شود برای ربوبیت،‌ و چون جهت خلقی مغلوب و مقهور شود جهت ربّی غالب گردد.

* فنا صفت فانی نیست چون دیگر چیزی نیست که صفتی او را داشته باشد. چون هر صفتی را باید موصوفی باشد؛ وجود موصوف به فانی شدن یعنی عدم شدن. صفت به موصوف قائم است، وقتی فانی شد دیگر چیزی نیست تا قائم شود. ولی مراد ما از فنا، فنای صفات ناپسند و رذیله است، ولی ذاتش و حقیقتش باقی است. اگر کسی کارمند بوده و بازنشست شده است یا جوانی، پیر شده، گوینده گوید من همان کارمند یا جوانم، ولی الآن بازنشسته و یا پیر شده‌ام. شخص همان است، ولی الآن صفت کاری و عمری‌اش عوض ‌شده است.

* وقتی می‌گوییم شخص در حق فانی شد، او ممکن‌الوجود‌است و حق، واجب‌الوجود، چطور تفهیم باید کرد؟ گوییم ذات و روح سالک از عالم امر آمده، وقتی ترقّی و صعود معنوی می‌کند به مقام فنا می‌رسد. معنی آن این نیست که این ممکن حقیقتش نیست شد و هلاک شد، بلکه به معنی آن‌که آثار امکانی و کونی و صفتی او نابود شده است.

مثالی که زده‌اند گفته‌اند نور محسوس همانند انسان مثلاً اگر همانند لامپ ۱۰۰ نورش را بگوییم در مقابل نور خورشید تابان چیزی از نورش پیدا نیست. نور لامپ امکانی آثار ندارد، ولی حقیقت لامپ (روح انسانی) منعدم نشده است.

* در سورۀ بقره آیۀ ۱۴۸ خداوند فرمود: «وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلّیٖهٰا …: برای هرکسی قبله‌ای است که وی روی خود را به آن‌سوی می‌گرداند.» در موضوع فنا، روی و قصد، فقط حق است. جهت توجه تام به حق باید غالب باشد که این فنا مصداق پیدا می‌کند، یعنی جهت خلقی مقهور و جهت حقّی غالب گردیده است.

* موضوعی را که عرفا بیان داشته‌اند این است که شخص فانی خود را نبیند، یعنی بندگی خویش را به پا نباشد به‌اصطلاح فنای رؤیت داشته باشد. چون وقت فنا شعور باشد پس توجه است هنوز فانی نشده است. بااینکه کَلُّ شَیءٍ هٰالِکٌ إلّا وَجْهَهُ …: هر چیزی نابود شدنی است جز ذات او.‌ (قصص: ۸۸) دلیل بر فنای فنا است، گرچه عبد بعدازآن مقام برمی‌گردد به بقاء و …

* گفته‌شده چطور می‌شود انسان به این مقام رسد؟ جواب این است که وقتی هم و غم و قصد سالک، حق باشد و طبق دستورالعمل‌های اساتید طی طریقت کرده باشد آن‌وقت به این مقام به‌اندازۀ خود می‌رسد.

* در توضیح مقام فنا، نمونه‌ای از رشد سالک و متّصف شدن به صفت الهی این است که هر رذیله‌ای از سالک برود جایگزین آن صفت حقّی می‌شود. مثلاً غضب و بخل او پاک شود به‌جایش حلم و جود آید و عبد متّصف به حلیمی و کریمی حق می‌شود و این تبدیل و تعویض ادامه می‌یابد تا این‌که حق، سمع عبد می‌شود و بصر او می‌گردد. (به حدیث قرب نوافل بنگرید)

سمع و بصری به او عطا فرمایند **** او را به صفات خویشتن آرایند

پس تبدیل صفات و جایگزینی، او را به مقام فنا می‌رساند.

علامت فنای تو از خلق انقطاع توست از ایشان و از آمدورفت با ایشان و نومیدی ازآنچه آن‌ها راست.

علامت فنای تو از تو، ترک هواپرستی و ترک تعلّق به اسباب است در جلب سود و دفع زیان، چنان‌که انسان در رحم مادر بود و کودکی شیرخوار بود.

علامت فنای تو ارادۀ تو به فعل خدای تعالی آن است که تو هرگز اراده (مستقل از خود) نکنی و غرضی نداشته باشی بلکه خواستی جز خواست حق نباشد. به‌نحوی‌که فعل خدای در تو جاری باشد و تو اراده و فعل او باشی، به صورتی که اعضای تو ساکن و جانت آرام و سینه‌ات باز و به خالق اشیاء از اشیاء به دل فانی باشی. (فرهنگ نوربخش ۶/۳۱۰ به نقل از فتوح الغیب)

* تعریف اول: فنا عبارت از تغییر دادن شخصیت از راه زدودن حالات و صفات ناپسند و آراستن روح به اخلاق و صفات الهی؛ یعنی نابود شدن از اوصاف نازل بشری و بقا یافتن به اوصاف عالیه الهی. این تعریف مبتنی بر دگرگونی و استحاله اخلاقی از مرتبۀ دانی به مرتبۀ عالی است.

تعریف دوم: بی‌خویشی عارف به‌واسطۀ استغراق تام در حقیقت هستی مطلق. در این حالت شخص فانی از شدّت توجه و تمرکز در حضرت حق، از هستی خود غایب می‌شود و خویشتن را در میان نمی‌بیند بلکه به هر جا نظر می‌کند معشوق را می‌بیند. تعریف اوّل رنگ اخلاقی دارد و تعریف دوّم رنگ روان‌شناسی دارد. (میناگر عشق ص ۵۸۷)

* قاعده‌ای که در طبیعت ساری و جاری است حرکت از جزء به‌کل و از نقص به کمال است، اگر بگوییم قاعده و قانون تکامل است اغراق نگفته‌ایم. پس وقتی سالک به‌طرف فنا می‌رود از جزء در کل می‌رود، از متن جزئی به حقیقت کل می‌پیوندد، جامه نقص از نفس خود برمی‌کند تا لباس کمال حقّانی بر او بپوشانند.

* پاک‌بازانی به تن بر ساحل بحر وجود **** لیک سرّ جانشان مستغرق موج فنا (جامی)

به جانت از بت شیرین دهن که همچو شمع **** شبان تیره مرادم فنای خویشتن است (حافظ)

مرا عشق تو فانی کرد از من **** چو دید از خود به‌غایت در عذابم (مغربی)

* سیل وقتی به دریا می‌رسد دیگر وجود جزئی را خود را نمی‌بیند و از دست می‌دهد و به ذات و حقیقت دریا تبدیل می‌شود. در واقع تیرگی و کدورت سیل بر اثر ملاقات با دریا پاک و زلال می‌شود. اگر سیل سروصدایی دارد و احتمال خراب کردن درخت و چمن و زمینی دارد، وقتی وارد دریا می‌شود از وجود کاذب و موهوم خود رهیده شده و یعنی از منیّت حیوانی خود رهاشده و در وجود حقیقی به حقیقت پیوسته و دیگر نمایشی از سروصدا از او باقی نمی‌ماند.

ای خُنک آن مرد کز خود رَسته شد **** در وجودِ زنده پاینده شد (مثنوی ۱/۱۵۳۵)

* بدان ‌که بعضی سالکان وقتی به جذبات گرفتار می‌شوند و در دایرۀ تجلّی جذبه هستند همان‌جا متوقف می‌شوند و پا فراتر نمی‌نهند؛ به‌عبارت‌دیگر حالت توقّف دارند و معلوم نیست چند سال جذبه دارند. چه آن‌که بعد از محو، صحو است یعنی وقتی به فنا رسید آنگاه به بیداری گرایش پیدا می‌کند تا بتواند دستگیری مستعدّین کند.

* ملائکه صورت صرف و فعلیت محض هستند، لذا این موضوع فنا در آنان جاری نیست تا حالاتی متعدد داشته و بتوانند ترقّی معنوی داشته باشند. همان‌طور که از امیرالمؤمنین علیه‌السلام از عالم علوی سؤال شد فرمود: «صورت‌هایی هستند که عاری از مواد و خالی از قوّه و استعداد هستند.» (شرح فصوص قیصری، ص ۲۷)

* من کَسی در ناکسی دریافتم **** پس کَس در ناکسی در بافتم

مولانا (دفتر اول مثنوی بیت ۱۷۳۵) می‌گوید: «من بقاء حقیقی و کس بودن و شخصیت داشتن را در فنا و کس نبودن یافته‌ام، پس وجود مجاز خود را فانی می‌سازم.»

چون بنده از خودبینی و تکبّر و عُجب و فخرفروشی و … درگذرد، این‌ها هم نیست شود یعنی از هویت خود می‌گذرد آن‌هم به عنایت و ریاضت. اگر دست از هویت مجازی شسته شد، به هویت حقّی برسد. آنگاه خویش را کسی نمی‌بیند و نمی‌داند.

* تو نیستی بگزین و فنا شو از هستی **** که هر که گشت فنا، عمر جاودان دارد

تا تویی در میانه خالی نیست **** چهرۀ وحدت از نقاب شکی

چون تو از خویشتن فنا گردی **** عین منظور و ناظر است یکی

* بدان! که معراج احتیاج تام به مرکوب دارد، چنان‌که بخواهی مسافت‌هایی دور را زمینی یا دریایی، یا هوایی بپیمایی، ساعت‌ها و روزها و ماه‌ها طول می‌کشد که مرکوب با هدایت راکب به مقصد برسد. دربارۀ مقوله اَینْ گفته‌اند: «انتقال جسم از یک حالت به حالت دیگر با حفظ بقای صورت نوعیّه آن است.»

و این سالک است که از درون باید متحوّل شود که برای فنا با ریاضت و ذکر و فکر از ضعف به قوّت، از قوّه به فعل منتقل شود تا بتواند روح را از طبیعت آن به ماوراء الطّبیعه بکشاند و خداوند این توفیق را نصیب کند که راکب بر مرکوب مسلط و سوار است و به‌عبارت‌دیگر جنود جهل مغلوب جنود عقل شوند و نفس امّاره تسلیم نفس مطمئنه گردد و سالک به این مقام شامخ برسد.

* چون اویس از خویش فانی گشته بود **** آن زمینی آسمانی گشته بود (مثنوی ۴/۱۸۳۰)

اویس قرن از جهت این‌که از هستی موهوم و مجازی خودش فانی شده بود، آن شخصیت زمینی به شخصیت آسمانی و الهی تبدیل شد که پیامبر صلی‌الله علیه و آله فرمود: «از کوی قَرَنِ یمن بوی رحمان از اویس استشمام می‌کنم.» (منهاج البرا ۱۳۴/۲۱۳)

* توحید خدا چیست؟ آموختن علم معانی و سپس خویش را در نزد واحد حقیقی سوزاندن، یعنی وجود موهوم را ساقط کردن و سوزاندن آن در کورۀ عشق الهی و رسیدن به مقام فنا.

چیست توحید خدا؟ آموختن **** خویشتن را پیش واحد سوختن (مثنوی ۱/۳۰۰۹)

توحید عبارت است از نفی همۀ موجودات مجازی و اثبات حق. توحید افکندن اضافت بود از خویشتن. نگویید مرا و به من و از من.

توحید عبارت است از محو آثار بشریت و تجرّد الهیّت. توحید حالی آن‌چنان باشد که حال توحید، وصف لازمِ موحّد گردد و جمله ظلمات رسوم وجود او، الّا اندک با اشراق نور توحید فانی شود و او قطره وار در تصرّف تلاطم امواج بحر توحید افتد. توحید ذوالجلالی والاترین مرحلۀ توحید است که همه رنگ‌ها بی‌رنگ شود و همه چون‌ها بی‌چون گردد و همه‌چیز به اصل خود بازگردد. (شرح زمانی ۱/۸۷۵)

نیست شو تا هستی‌ات از پی رسد **** تا تو هستی هست در تو کی رسد

تا نگردی محو در ذل فنا **** کی رسد اثبات از عزّ بقا

* سؤال شده که بعد از فنا سالک به چه مقامی می‌رسد؟ گوییم حق او را ملبّس می‌کند به اسماء و صفات و او را مظهر بعضی اسماء و صفات می‌کند، آنگاه باقی می‌ماند به بقاء حقّانی، آنگاه خورد و خواب‌وبیداری و کردار او صورت حقّی و چشمش چشم حقّی می‌شود.

* سالک باید در وجود، جز یکی نبیند و آن مشاهدۀ صدیقان ‌که آن را فنا خوانند در توحید، از آن روی که انسان در آن حال جز یکی نبیند و نفس خود را هم نبیند و چون نفس خود را نبیند بدان چه مستغرق یکی باشد، از نفس خود در توحید او فانی بود به معنی آن‌که از دیدن نفس خود فانی شده است. (احیاءالعلوم مقدمه ۱/۲۹)

* نیست باشد، روشنی ندهد تو را **** کرده باشد آفتاب، او را فنا (مثنوی ۳/۳۶۷۳)

روشنی شمع در مَثَل با نور آفتاب هیچ است. چو نور آفتاب تابیده شود، روشنی شمع محو شود؛ یعنی وجود موهوم و مجازی اشخاص در مثال همانند شعلۀ شمع است و وجود حق همانند خورشید که دیگر این شعله و وجود مجازی در برابر آن محو می‌گردد.

هستی هرکسی باید در برابر هستی حق، آثار موهوم و وصف و تشخّص او و آثار بشری او از بین برود تا به مقام فنا برسد.

* مثالی برای تقریب ذهن است، مولانا در دفتر سوم ابیات ۳۹۱۴-۳۹۱۲ می‌گوید: «هرگاه جوی آبی دیدی، آب کوزه خود را درون جوی بریز، چگونه ممکن است کهان از جوی فرار کند؟ ای سالک تو نیز باید آبِ وجود موهوم خود را به جویبار وجود حقیقی پیوند دهی، زیرا اصل تو همان است. هرگاه آب کوزه به آب جوی بپیوندد در آن محو می‌شود و خود به جوی آب مبدّل می‌گردد. آن عاشقی که مانند آب سبویی که به جویبار می‌پیوندد در عشق حضرت معشوق فانی شود، اوصاف و رسوم بشری به‌کلی از او رخت می‌بندد و به مقام فنا می‌رسد و با این فنا به بقای جاودان نائل می‌شود. ازآن‌پس نه وجودِ او کاستی می‌گیرد و نه به وجود موهوم قبلی خود بازمی‌گردد.» (شرح زمانی ۳/۱۰۰۶)

* گفته‌شده که هویت و تشخّص ما متناهی و مقیّد است که از هویت مطلقه برگرفته و صورتی امکانی پیداکرده است. اگر بخواهد در هویت مطلقه فانی شود، باید همانند قطره آب آخر به آب دریا بازگردد تا از خاک و باد و آتش و از بین رفتن ایمن شود. وقتی انسان واصل به دریای کل و حقیقت مطلقه گردید، دیگر از بین رفتنی نیست چون به بقا رسیده است.

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.