مقام مسیّرون
۱- اشاراتی به معانی:
سَفَر: کشف حجاب و کنار زدن پرده؛ بیرون شدن از شهر خود و به محلی دیگر رفتن؛ قطع مسافت.
سیر و سار: عبور و گردش با جسم و بدن ظاهری در طبیعت و جهان آفرینش؛ آمد و شد؛ گذشتن؛ گذر کردن و جریان داشتن.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ…: بگو در زمین سیر کنید… (انعام: ۱۱)
۲- هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ…: اوست آنکه شما را سیر میدهد… (یونس: ۲۲)
۳- وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا: و او را به مکان مرتفعی بالا بردیم. (مریم: ۵۷)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- پیامبر صلیالله علیه و آله: «سیر کنید که مفردون سبقت گرفتند. گفتند: ای رسول خدا، مفردون کیاناند؟ فرمود: متحیران دلباختهای که در ذکر خدا حیراناند؛ یَهتَرون فی ذکر الله؛ ذکر، بار گران آنان را (گناهشان را) از دوششان برمیدارد و در قیامت سبکبار وارد صحنه میشوند.» (مسند احمد، ۲/۳۲۲) و در جای دیگر در جواب مفردون کیاناند؟ فرمودند: «مردان و زنانی که یاد خدا زیاد میکنند.» (صحیح مسلم کتاب الذکر)
۲- امام سجاد علیهالسلام در مناجات مریدین عرض میکند: «بار پروردگارا! ما را در راههای رسیدن به خودت سیر ده و ما را در نزدیکترین راهها برای حضور به خدمتت سیر ده، دور را بر ما نزدیک ساز و سخت و دشوار را بر ما آسان فرما.» (بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۴۷)
۳- پیامبر صلیالله علیه و آله: «ای علی، آنگاهکه مردم بهسوی آفریدگارشان با گونههایی از نیکوکاری تقرّب جستند تو با عقل به سویش تقرب جو که از همه پیشی میگیری.» (الوافی، ج ۱، ص ۱۰۲)
۴- امام جواد علیهالسلام: «ره سپردن به سوی خداوند با دلها از به زحمت انداختن اعضا و جوارح به اعمال رسانندهتر است.» (منتهی الآمال، پایان بخش زندگی امام جواد علیهالسلام)
۵- امام سجاد علیهالسلام: «بهیقین کوچ کننده به سوی تو را، مسافت نزدیک است.» (مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزه ثمالی)
۶- امام صادق علیهالسلام: «شب جمعهای نیست مگر آنکه در آن برای اولیاء خداوند سروری در آن است.» گفتم فدایت شوم کیفیت آن چگونه است؟ فرمود: «هنگامیکه شب جمعه بیاید رسول خدا و ائمۀ معصومین به عرش خداوند درمیآیند و برنمیگردند مگر با علم مفید و اگر چنین نبود علم ما پایان مییافت.» (اصول کافی، کتاب حجت)
۷- امام سجاد علیهالسلام در مناجات مریدین عرض میکند: «بار پروردگارا مرا از نزدیکترین راهها به سویت و آسانترین راهها، برایم برسان.» (بحارالانوار، ج ۹۱، ص ۱۴۷)
۸- امام سجاد علیهالسلام در دعای مکارم الاخلاق میفرماید: «بار پروردگارا! بر محمد و آلش درود فرست و ایمان مرا به کاملترین درجات ایمان برسان…» (صحیفه سجادیه، دعای ۲۰)
۴- نکتهها:
* هیچ موجودی از حرکت بهسوی پروردگار مستثنا نیست، مخصوصاً انسان که این حرکت یا به اختیار و مجاهدۀ وی انجام میگیرد یا بهاجبار و پس از مرگ صورت میپذیرد.
* بدن در این سیر تأثیر دارد، البته بدن قوی در سرعت سیر مؤثر است؛ لذا بزرگان بر صحت مزاج برای سالکان راه توصیه کردهاند. بر همین اساس هر مزاجی توان تحمل نبوت و وحی را ندارد. صاحب نبوت دارای «اَعدل اَمزجه» است.
* ترک اعمال عبادی به بهانۀ وصول به حق گمراهی محض است، به سه دلیل:
۱- راه خدا پایان ندارد.
۲- انبیاء و اولیاء تا لحظۀ آخر مشغول عبادتهای بدنی بودهاند.
۳- نور خدا در عالم امکان جاری است. چرا بدن، این عالم جزئی را، از تجلی انوار الهی محروم نماییم.
* عبادت قالبی صِرف در این راه کافی نیست، بلکه بنا به توصیۀ روایات توجه قلبی و تفکر رسانندهترند.
* سفر بهسوی خدا واجب فقهی نیست بلکه واجب اخلاقی است و دلیلش آنکه شرط این سفر نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.
* انواع سهگانۀ عبادت عبارتاند از:
۱- عبادت بردهوار کسانی که از ترس دوزخ عبادت میکنند.
۲- عبادت سودا گرانۀ کسانی که به طمع بهشت عبادت میکنند.
۳- عبادت احرار (آزاد گونه) در افرادی که خدا را شایستۀ عبادت میدانند. به همین دلیل او را پرستش میکنند.
* مسافر سفر عشق، جان آدمی است نه جسم او، و مؤمن با سیر و سلوک به کمال میرسد و هدف آفرینش را تحقق میبخشد.
* میتوان گفت آدمی را شش سفر است: از عالم پاک به عالم خاک – سفری در دنیا – سفر بهسوی کمال انسانی که خود چهار سفر است.
* سفر بهسوی خدا آغاز زمانی دارد و آن آغاز، زمانی است که سالک تصمیم به کوچ بهطرف پروردگار میگیرد. (یقظه و بیداری اولی). اما پایان زمانی ندارد؛ زیرا اولاً: این سفر بهسوی فرا زمان و فرا مکان است. ثانیاً نه خداوند پایان دارد نه فیض او و سفر در خدا و فیض او بخشی از سفر سالک است.
* عامل به وجود آمدن بیداری اولی (یقظه) نفحهای (نسیم رحمت الهی) است که از اسباب آن میتوان به این موارد اشاره کرد: وارد آمدن مصیبتی بر انسان، برخورد با انسان خودساخته، مطالعۀ قرآن، روایات و کتب عرفانی.
* مدتزمان سفر، ازآنجاکه این سفر پایان زمانی ندارد مدت معلوم و مشخصی هم نخواهد داشت.
* اسفار سالک در مجموع پایان ندارد، ولی بعضی از سفرها مانند سفر اول پایان دارد که رسیدن به مقام فنای ذاتی و مقام ولایت است.
* مدت سفر سالک بر اساس رسیدن به فنا محاسبه میشود، زیرا فنا پایان سفر اول است و سفر اول، مشکلترین سفر و بخش عمدۀ اسفار است.
* سیر انسان سالک پس از مرگ، اگر هنوز به کمال نرسیده باشد، ادامه مییابد؛ اما انسان غیر سالک تا نفخ صور در برزخ میباشد.
* مدت سفر در سالکان مختلف، متغیر است؛ اما سرعت بیشازحد معمول موجب میشود سالک واصل بهخوبی از عهدۀ تربیت شاگردان برنیاید.
* علل سرعت در سیر بهسوی خدا عبارت است از: صفا و پاکی جوهر نفس، تربیت دوران نوزادی، کودکی و نوجوانی؛ همّت قوی و بلند، اخلاص، یقظۀ قوی، مراقبۀ شدید، ایثار در راه خدا بهخصوص نسبت به دوستان خدا، تحمل در شدائد و مشکلات راه و نرنجیدن از دیگران، کامل و خبره بودن استاد، تسلیم کامل نسبت به استاد کامل بودن و نیز توسّل.
* خلاصه سفارشهای مرحوم بهاری برای شروع سلوک:
۱- سلامتی بدن و مزاج؛ ۲- رعایت شریعت: انجام واجبات و ترک محرمات؛ ۳- رعایت فضائل اخلاقی؛ ۴- فراغت از تحصیل معاش با ثروت یا قناعت؛ ۵- گرامی داشتن علم و عالمان؛ ۶- دائم الحزن بودن؛ ۷- کتمان سرّ و راز پوشی.
* هر کس که قدم صدق در راه نهد، راهش بهسوی حق کوتاه و نزدیک است، اما پیمودن همۀ بخشها و مقاطع راه خدا از نظر دشواری و آسانی، یکسان نیست، برخی همانند جادۀ صاف و بعضی مانند گردنه و کریوه است.
* طریقۀ احرار از ابتکارات مرحوم قاضی (ره) است و میتوان در گذر از همۀ مراحل سلوکی از آن استفاده کرد، به این شرط که زیر نظر استاد باشد.
* هر چه سرعت سیر سالک بیشتر باشد، احتمال آفتزدگی سلوکش بیشتر است و کنترلش مشکلتر است و اعتدال در همۀ امور خوب است حتی در سیر الی الله. بیشتر کسانی که سرعت سیر غیرعادی داشتهاند سلوکشان به آفت خورده است و از سیر بازماندهاند و لذا گفتهاند: خیرالامور اوسطها؛ و سلوکی که بهسوی خداست سرعتش همراه با اعتدال است و اگر همراه با اعتدال نباشد معمولاً بهسوی الله نیست بلکه به سمت آفت است. همچنان که فرمودهاند: لا تری الجاهل إلا مُفرِطاً او مُفَرِّطا: یعنی نادان با اهل افراط و زیادهروی است و یا اهل کوتاهی و تفریط. (۱)
* یکی از علل مهم ضرورت استاد در راه خدا همین آفات سلوکی است. استاد و راهنمای سفر الی الله وظایف مهمی بر دوش دارد که یکی از آنها سیر دادن سالک بهگونهای است که اصلاً آفتی به سلوکش نرسد و دیگر آنکه اگر آفتی آمد، آن را رفع کند، چه خود شاگرد بفهمد یا نفهمد و چه درمان آفت را بداند یا نداند. البته سالک غالباً آفت را نمیداند و درصورتیکه بفهمد غالباً درمان صحیح آن را به ویژه در آن حال، نمیداند و گاه میداند؛ ولی باید همّت استاد ضمیمۀ همّت او شود تا از آن آفت، بهسلامت بگذرد.
* اگر آفت سلوکی دامنگیر سالک شود و خدایناکرده به عافیت تبدیل نشود، از دو حال خارج نیست: یا سالک در همان حال و مقام میماند و یا به استدراج دچار میشود.
* سالکی که سلوکش آفت ببیند و اصلاح نشود، مورد طرد استاد باطناً و قلباً فقط و یا ظاهراً و باطناً قرار میگیرد، زیرا اگر طرد نشود سایر سالکان را خراب میکند.
* قبض و بسطهایی که ناخواسته و از ناحیۀ الهی میباشد، آفت نیست و هر دو برای تربیت سالک میباشد.
* درست است که اگر عشق خدا در وجود کسی آمد، همان عشق او را میبرد تا به کمال برساند و بسوزاند، ولی برای سوختن و رسیدن به کمال، عشق شرط لازم است نه اینکه شرط کافی باشد و استاد شرط رسیدن به کمال است که اگر راهبر نباشد، عشق درست هدایت نمیشود.
* سیر و سلوک عبد بهسوی خدا سیری طولی است نه عرضی؛ و خداوند از سیر و سلوک بهعنوان یک سفر صعودی و طولی یاد میکند و در سورۀ مجادله میفرماید: …يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ… (مجادله: ۱۱) کسی که سیر صعودی میکند مرتفع میشود و ذات اقدس خداوند از این سیر به رفع یاد میکند چنانکه در سورۀ فاطر از این سیر به صعود تعبیر شده است. …إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ… (فاطر: ۱۰). پس، از دو تعبیر رفع و صعود معلوم میشود که سیر و سلوک طولی است و خداوند از رفعت کسانی مانند حضرت ادریس علیهالسلام که این سفر را پشت سر گذاشتهاند، چنین یاد میکند: وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا (مریم: ۵۷) بنابراین، سیر الی الله یعنی سیر به طرف درجات رفیعه و کلمۀ طیّب هم به آن سمت صعود میکند؛ و چون کلمۀ طیّب که همان معرفت و عقیدۀ صائب است با روح عارف عجین میگردد.
* امام صادق علیهالسلام فرمودند: «ایمان حالات، درجات، طبقات و منازلی دارد: یکی در اوج کمال و دیگری در نهایت نقصان و سومی در رجحان فزاینده» (۲) و نیز در فراز دیگری میفرمایند: «ای عبدالعزیز، ایمان ده درجه دارد بهمثابۀ نردبان است که پلهپله بهوسیلۀ آن بالا میروند.» (۳)
عین القضات میگوید: دریغا در عالم شرعی شخص قالبی، در همه عمر بر یک مقام که آن بشریت است، قرار گرفته باشد؛ اما شخص روحی در هر لحظه باشد که چند هزار مقام مختلف و احوال متفاوت بیند، و باز پس گذارد. پس آن شخص که چنین باشد او را در یک مقام که شرع باشد چون توان یافت؟! شخص قالب را با جمله یک حکم دادند؛ همه در حکم شرعی برابر و یکسان شدند. (۴)
* پویندگان راه معرفت به چهار دسته تقسیم میشوند: ۱- مجذوب محض؛ ۲- سالک محض؛ ۳- مجذوب سالک؛ ۴- سالک مجذوب. (که در مقام جذبه توضیح داده شده است)
* سه گونه سرعت سیر در سلوک:
۱- پیمودن راه خدا از راه میانبر.
۲- پیمودن راه خدا با جذبه، جذبه در راه شهود همانند حدس در طریق تفکر است.
۳- پیمودن راه خدا از راه غیر میانبر و بدون جذبه، ولی با سرعت.
و عوامل سرعت، برخی اختیاری است مانند شدت مراقبت و بعضی غیر اختیاری همانند صفای گوهر نفس.
* مرحوم سیّد هاشم حداد خطاب به مرحوم حاج محمدحسن بیاتی فرموده بود: «مرحوم آیتالله انصاری سالکان راه خدا را از یک طریق میبرد، اما من از سه طریق میبرم.» (۵)
* سیر جذبۀ الهی را گویند، گاه سلوک بر او مقدم و گاه او بر سلوک. (۶)
* سیر: سیر سرّ است. (۷)
* عدم چه بود که با حق واصل آید
وزو سیر و سلوکی حاصل آید (گلشن راز شبستری)
* ساقیا جام دمادم ده که در سیر طریق
هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده است (حافظ)
* سیر الی الله و سیر فی الله: در مجمع السلوک می آرد، سیر دو نوع است، سیر الی الله و سیر فی الله.
سیر الی الله نهایت دارد و اهل تصوّف گویند سیر الی الله آن است که سالک چندان سیر کند که خدای را بشناسد و چون خدای را شناخت سیر تمام شد و ابتدای سیر فی الله حاصل شد. پس سیر الی الله را غایت و نهایت است و سیر فی الله بیانتها.
و اهل وحدت گویند: سیر الی الله آن است که سالک چندانی سیر کند که یقین بداند که وجود یکی است، بیش نیست، و جز وجود خدای تعالی وجودی دیگر نیست، و این جز با حصول فنا و فنای فنا حاصل نشود؛ و سیر فی الله نزد اهل تصوّف آن است که سالک بعد شناختن خدای چندانی دیگر سیر کند که تمام صفات و اسامی و علم و حکمت خدای که بسیارند بلکه بینهایت، دریابد و تا زنده باشد هم در این کار باشد.
و نزد اهل وحدت آن است که سالک بعد حصول سیر الی الله دیگر چندانی سیر کند که تمام حکمتهای جواهر اشیاء کما هی بداند و ببیند.
بعضی گویند سیر فی الله امکان ندارد، چراکه عمر اندک و علم و حکمت خدای بیشمار و بعضی گویند امکان دارد، چراکه استعداد آدمی متفاوت است، استعداد بعضی چون قوی باشد ممکن است که همه دریابد.
مؤلف توضیح المذاهب گوید: سیر الی الله وقتی منتهی میشود که بادیه وجود به قدم صدق، یکبارگی قطع کند، و سیر فی الله آنگاه محقق شود که او سبحانه تعالی بنده را بعد از فنای مطلق، ذاتی مطهر از آلایش حدثان ارزانی فرماید، تا بدان در عالم اتصاف به اوصاف الهی و تخلّق به اخلاق ربّانی ترقّی کند. (۸)
* سیر باطن یا سیر پنهان یا سیر معنوی: حرکت معنوی سالک را در حالات و مقامات طریقت سیر باطن یا سیر پنهان یا سیر معنوی گویند.
* سیر بیرون است فعل و قول ما
سیر باطن هست بالای سما
آب ایستاده که سیر استش نهان
تازهتر خوشتر ز جوهای روان
کو درون خویش چون جان و روان
سیر پنهان دارد و پای روان (مثنوی مولوی)
* سیر ظاهری یا بیرونی: حرکت موجودات را سالک از دیده خود سیر گوید، از آنجا که حقایقی را در آن حرکات مشاهده میکند که برای غیر سالک پنهان است.
* سیر روح: سیر باطن را گویند.
پس بدید او بیحجاب اسرار را
سیر روح مؤمن و کفار را (مثنوی مولوی)
* سیر در نور و ظلمت:
هرگاه روح ولی از جایگاه صورت بیرون آید، در حجاب نور و ظلمت سیر میکند، تا اینکه به حجاب اعلی برسد، نور و ظلمت، میدانهای ملکوت در دریاهای حضرتاند، که جز روح عاشق شایق، شناگر و پوینده آن نیست.
عارفی گفت: بیشتر ارواح به نور و ظلمت محجوباند. (۹)
* سیر سرّ در انوار عزّت قدم: ابتدای حال اهل سرّ پس از مشاهده، سیر سرّ در عالم قدم و اولیّت ازل است. پس در دریاهای کنه ذات و صفات فرو میرود و در هر لمحهای عزّت در عزّت و جلال در جلال مینگرد.
عارف گفت: سیر سرّ در قدم قطع نمیگردد و در هر لحظهای سیر از سر گرفته میشود. (۱۰)
* یحیی بن معاذ گفت: زاهد سیّار است و عارف طیّار، یعنی در سرعت انتقال در مقامات و احوال در قبال زیادتیهای یقین و فواید بدیع و نادری که از جانب حق میرسد. (۱۱)
* سلوک راه حق از طریقۀ عقل سبب سرگردانی است زیرا حکومت عقل در ممکنات است و به واجبالوجود راه ندارد؛ اما اگر سلوک بهواسطۀ محبت و مدد و توفیق الهی باشد موجب رستگاری خواهد بود و خداوند چنین توفیقی را به بنده عنایت میفرماید.
تا بگویم که چه کشفم شد از این سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم (حافظ)
* تنزل احدیت را در مراتب کثرات امکانیه از جهت اظهار احکام اسماء و صفات، سیر مطلق در مقید و سیر کلی در جزوی میگویند. و این سیر ظهوری و انبساطی است؛ و اما سیر عروجی که عکس سیر نزولی است و نشأه انسانی مبدأ این سیر عروجی است، و نهایت این سیر وصول انسان است به نقطۀ اول که احدیت است و این سیر را مقید به جانب مطلق و سیر جزوی بهسوی کلی مینامند و این است سیر شعوری و انقباضی و به حقیقت این سیر است که مستلزم معرفت کشفی و شهودی است. (۱۲)
از این جهت فرمود:
ز جزوی سوی کلی یک سفر کرد
وز آنجا باز بر عالم گذر کرد (۱۳)
* مراد از مسیّرون، سیر کردن دلها است و گردش آنها هنگام انتقال از حالی به حالی و از مقامی به مقامی دیگر.
* آنچه گفت ما روندگانیم، بدان سیر دل خواهند به عالم ملکوت، حقیقتش سیر سرّ است در میادین آزال و آباد. (۱۴)
* به زبان اهل اشارت سیر در بر راه بردن است در مشارع شرع، از روی استدلال بهواسطۀ رسالت؛ و سیر بحر غلبات حق است که در وقت وجد عنان مرکب بنده بیواسطه در منازل حقیقت به مشاهد قدس کشد، تا چنانکه در دریا سیر یک ماهه به یک روز کنند، این جوانمرد درین میدان به یک جذبۀ الهی مسافت همه عمر باز بُرَد. این است که گفتهاند: جذبة من الحق توازی عمل الثقلین. سیر بَر، سیر عابدان است و زاهدان در بادیه مجاهدت، بر مرکب ریاضت به دلالت شریعت، مقصد ایشان بهشت رضوان و نعمت جاودان. سیر بحر، سیر عارفان است و صدیقان در کشتی رعایت، می رواند آن را باد عنایت در بحر مشاهدت، مقصد ایشان کعبه وصلت و راز ولینعمت. (۱۵)
* سیر زورق عبارت از عبور نشأه انسانی است از منازل، بر امواج کثرت و رسیدن به مقام وحدت.
یکی از بحر وحدت گفت انا الحق
یکی از قرب و بُعد سیر زورق
زورق کشتی تعیّن انسانی است و تعیّن انسان را مخصوص به زورق از آن جهت گردانیده که سیر در دریای توحید عیانی غیر از مرتبه و نشئۀ انسانی هیچ مرتبۀ دیگر را میسر نیست و الا فی الحقیقه هر تعیّن از تعینات صوری و معنوی زورقی است در بحر وحدت حق.
ذرات کون پرتو خورشید مطلق است
در بحر عشق جمله جهان همچو زورقست (۱۶)
* راهرو به سالکی گویند که در بادیۀ سیر الی الله هنوز طریقۀ سفر او به منزل مطلوب نرسیده باشد.(مرآت عشاق)
* سفر: قیام و توجه دل را به پروردگار سفر گویند. و مترادف سیر است. بهعبارتدیگر حرکت از خود بهسوی حق را سفر نامند.
تا تو از خویشتن سفر نکنی
خویشتن را ز خود خبر نکنی
* نظر در روی شه باید چو آن نبود چه را شاید
سفر از خویشتن باید، چو با خویشی سفر چه بود (کلیات شمس تبریزی)
* گر چه دوریم به یاد تو قدح میگیریم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی (حافظ)
* سفر نزد اهل حقیقت عبارت از سیر دل است به هنگام شروع در توجه به حق، به مدد ذکر و اسفار چهارند:
سفر اول: رفع حجابهای کثرت از چهرۀ وحدت است و آن سیر الی الله است از منازل نفس به رفع عشقورزی به مظاهر و اغیار، تا اینکه بنده به افق مبین واصل شود؛ و آن نهایت مقام دل است و مبدأ تجلیات اسمایی.
سفر دوم: رفع حجاب وحدت از وجوه کثرت علمیه باطنیه است، و آن سیر فی الله میباشد به اتصاف به صفات حق و تحقق به اسمای او؛ و آن را سیر فی الحق بالحق بهسوی افق اعلی نیز گویند، و آن نهایت مقام روح و حضرت واحدیت است.
سفر سوم: زوال تقیید به ضدّین ظاهر و باطن است به حصول احدیت عین الجمع، و آن ترقی به عین الجمع و حضرت احدیت است که مقام قاب القوسین میباشد، و آنچه از دوئیت باقی مانده است چون رفع شود مقام اَو أدنی است، و آن نهایت ولایت است.
سفر چهارم: در بازگشت از حق بهسوی خلق است در مقام استقامت، و آن را احدیت جمع و فرق گویند، و به شهود اندراج حق در خلق و اضمحلال خلق در حق، تا دیده شود عین وحدت در صورت کثرت، و صورت کثرت در عین وحدت، و آن سیر بالله عن الله است برای تکمیل نفوس، و آن مقام بقای بعد از فنا است، و فرق بعد از جمع. (۱۷)
* سالک مسافرت در مقامات به اسماء الهیه کند، و اقل سفر انتقال بود از اسمی به اسمی، و اسماء الهیه در طریق به مَثَل چون منازل بود، و نهایت منازل اسم جامع، و سالک چون سفر کند از حظوظ نفسانیه به حضرت اسم جامع الهیه. (۱۸)
* اگر کسی هیچ به مسافرت نرود، به مانند آبی میماند که در یک جا بماند؛ و آن خودبهخود تیره میشود و آن شخص هم اینگونه تیره میشود؛ مگر آنکه خود دریا باشد که اگر سفر نرود تأثیری در او نداشته باشد.
* خرقانی گفت: سفر پنج است: اول به پای، دوم به دل، سیم به همّت، چهارم به دیدار، پنجم در فنای نفس. (۱۹)
* خرقانی گفت: چون خدای تعالی بهسوی خویش راه نماید، سفر و اقامت این بنده در یگانگی او بود و سفر و اقامت او به سرّ بود.
* مسافر به سالک طریقت را گویند که در طریق تصفیه خود گام بردارد تا به مقام انسان کامل برسد.
* شیخ شبستری فرماید:
دگر گفتی مسافر کیست در راه
کسی کوشد ز اصل خویش آگاه
مسافر آن بود کو بگذرد زود
ز خود صافی شود چون آتش از دود
سلوکش سیر کشفی دان ز امکان
سوی واجب به ترک شین و نقصان
به عکس سیر اول در منازل
رود تا گردد او انسان کامل (۲۰)
معنی بیت آخر آنکه: سالک مسافر به عکس سیر اول که سیر مبدأ است از عالم اطلاق به مراتب تقیّد و از وحدت به کثرت جهت ظهور و اظهار در منازل که مراتب کثرات و تعینات وجود است، از تقیّد به اطلاق و از کثرت به وحدت که سیر رجوعی و عروجی میخوانند رود، تا انسان کامل گردد. (۲۱)
* زاد راه واصل شوق اوست بر مرکب همّت که با آن بهسوی مقامات دنو (نزدیکی) و دُنوِ دُنو که نهایت ندارد سیر میکند. خدای تعالی فرماید: …وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَىٰ… (بقره: ۱۹۷) تقوای او بزرگداشت او در مشاهده الله است.
عارفی گفت: بهترین زاد، محبت و مشاهده است. (۲۲)
* زاد راه حرم دوست نداریم مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم (حافظ)
* توشه چیست از کلکل پر بودنست
پس تهی بر هیچ ره پیمودن است (مصیبتنامه عطار)
* عارفی گفت: جذب، کشیده شدن اسرار به زنجیرهای انوار است. (۲۳)
* آمدیم آنجا که در صدر جهان
گر نبودی جذب آن عاشق نهان
ناشکیبا کی بدی او از فراق
کی دوان باز آمدی سوی وثاق (مثنوی مولوی)
* جذبه و سلوک و عروج (کشش – کوشش – بخشش): بدان که اهل تصوّف سه چیز را میخواهند: جذبه و سلوک و عروج.
جذبه کشش را گویند که جذبة من جذبات الله توازی عمل الثقلین.
سلوک کشش را گویند که سالک در راه خدای سیر کند تا به مقصود رسد.
و عروج بخشش را گویند. (۲۴)
* روزبهان گفت: جذب ارواح سموّ قلب است به مشاهده اسرار.
حقیقت جذب ظهور لوایح تجلی است در عیون ارواح، تا طیران کنند به جناح استباق و اشتیاق به معادن حقایق. (۲۵)
* دو وجه عنایت جذبه و سلوکاند که دو سوی هدایتاند.
جذبهاند و سلوک این هر دو
از هدایت مرا بود نیکو (۲۶)
* اخذ (باز گرفتن – فراگرفتن): اخذ جذب حق است وجود محب را و انداختنش در عیون قدم، تا مدهوش بیحال و حس بماند. (۲۷)
مشتاقان از اهل مراقبه در محل اخلاص، به هنگام جریان خواطر ناپسند، با خطر مؤاخذه روبرویند. هر خاطری که به غیر خدا اشاره کند موجب حجاب میشود. اگر مشتاق حق به همت، آن خاطر را دفع نکند به آن مأخوذ میگردد.
خدای تعالی فرمود: … وَإِن تُبْدُوا مَا فِي أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ اللَّهُ… (بقره: ۲۸۴).
و این مؤاخذه موجب عذاب دل و تربیت آن در مقام شوق است. اخذ را معنی دیگری است و آن آنست که لطافت و جذبه به بنده پیوندد، زمانی که نورش در دل بارز گردد و به حلاوت خود او را از حال تفرقه بازگیرد؛ و این مرحله در شوق برای اهل کمال است. پس چون وجد و بیخودی بر بنده غالب آید او را مأخوذ (ربوده) نامند، که آخرین مقام جذب است و از مستلب تمامتر است.
عارفی گفت: مشتاق کسی است که به حال مأخوذ شده است و این اول مقام جذب است و آخر آن غیبت در وجد میباشد.
* با جذبه، انسان به خدا نزدیک میشود بی ارتکاب مشقّت و تحمل شداید محنت، در قطع منازل وصل و طی مراحل بعد و فصل؛ و این حال گاهی قبل از طلب مأمول و پیش از تقدیم علت و سبب وصول به مطلوب حقیقی باشد چنانکه انبیاء را حاصل میبود و بعضی اولیاء از مجذوبان غیر سالک را این جاذبه الهیه دفعه در ربوده و به یک پرتو لمعان: جذبة من جذبات الرحمان توازی عمل الثقلین (که پیر هرات این گفتار را در طبقات صفحۀ ۷۰ به ابوالقاسم نصرآبادی نسبت داده است). با کار هزارساله طاعت را برابر نموده است.
و گاهی باشد که بعد از سلوک و طلب این رابطه ازلیه قوت گیرد و نتیجۀ چندین مقامات به یک طرفةالعین حاصل گردد، و شعشعۀ روحانیت بهنوعی اشتعال گیرد که از قبیل: …يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ… (نور: ۳۵) شود، چنانچه در اثناء سلوک عارفان روشندل و اولیاء کامل در مسلک طی منازل حاصل شود.
جذبه تقرّب عبد است به حضرت حق به مقتضی عنایت الهیه و مهیا گردانیدن مجموع مایحتاج بنده در طی منازل و قطع مراحل بی کلفت و سعی او.
کار ما در میانه پیدا نیست
کرم اوست سعی ما را نیست (۲۸)
* طریقۀ جذبه راه انبیاء و اولیاء است.
* گر رسد جذبۀ خدا، ماء معین
چاه نا کنده بجوشد از زمین (مثنوی مولوی)
* رموز سرّ انا الحق چه داند آن غافل
که منجذب نشد از جذبههای سبحانی (حافظ)
* گدایی گردد از یک جذبه شاهی
به یک لحظه دهد کوهی به کاهی (گلشن راز شبستری)
* جذبهای از عشق باید بیگمان
تا شود طی هم زمان و هم مکان (۲۹)
* هر کسی را گر مکمل مرشدی بوده است لیک
شمس را یک جذبه جانان مکمل بوده است (کلیات شمس تبریزی)
* کشش معشوق عاشق را چنانکه عاشق نداند جذب گویند.
* این چنین سیری است مستثنی ز جنس
کان فزود از اجتهاد جن و انس
این چنین جذبی است نی هر جذب عام
که نهادش فضل احمد والسلام (مثنوی مولوی)
* جذب ظهور جمال قدم به نعت انداختن نور صفات در دل مشتاق است، که واجد روح مقدس باشد، و او را به معادن فطرت راهنمایی کند؛ و آن جذبی است که پیامبر صلیالله علیه و آله فرمود: جذبه من جذبات الحق خیر من عباده سنته.
گفتهاند: جذب ارواح سیر دلها و مشاهدۀ اسرار است.
منابع:
۱) نهجالبلاغه، حکمت ۷۰
۲) کلینی، ج ۲، ص ۲۸
۳) بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۱۶۶
۴) محمدی ریشهری، ج ۴، ص ۱۴۷
۵) روح مجرد، ص ۳۰۵
۶) اصطلاحات عراقی، ص ۵۴
۷) شرح شطحیات، روزبهان ص ۶۳۲
۸) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۶۶۱
۹) مشرب الارواح، ص ۲۵۲
۱۰) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۲۶۰
۱۱) اللمع، ص ۳۶۵
۱۲) شرح گلشن راز ، لاهیجی، ص ۱۱
۱۳) شرح گلشن راز، لاهیجی، ص ۱۱
۱۴) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۶۱۹
۱۵) کشفالاسرار، میبدی، ج ۴، ص ۲۷۸
۱۶) شرح گلشن راز، لاهیجی، ص ۳۰
۱۷) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۹۱، تعریفات جرجانی
۱۸) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۱، ص ۳۶
۱۹) تذکرة الاولیاء، عطار، ص ۷۰۰
۲۰) گلشن راز شبستری، ص ۲۲
۲۱) شرح گلشن راز، لاهیجی، ص ۲۴۲
۲۲) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۲۱۲
۲۳) مشرب الارواح، روزبهان، ص ۱۱۳
۲۴) کشاف اصطلاحات الفنون، ص ۶۸۶
۲۵) شرح شطحیات، روزبهان، ص ۶۲۱
۲۶) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۲۹ – کمالالدین عبدالرزاق کاشانی، ص ۴۸
۲۷) شرح شطحیات، روز بهان، ص ۵۵۵
۲۸) عبدالرزاق کاشانی، ص ۳۹
۲۹) کلیات شیخ بهایی، ص ۵۸