مقام موت معنوی
مقام موت معنوی
۱- اشاراتی به معانی:
موت معنوی: مردن باطنی و روحانی.
موت اختیاری: مردن ارادی.
۲- اشاراتی از قرآن:
۱- قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ: ای یهودیان اگر گمان میکنید که فقط شما دوستان خدایید نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست میگویید (تا به لقای محبوبتان برسید). (جمعه: ۶)
۲- …فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا وَخَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا… : پس آنگاه که تجلی خدایش بر کوه تابش کرد، کوه را مندک و متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد … (اعراف: ۱۴۳)
۳- اشاراتی از احادیث:
۱- از پیامبر یا امامان معصوم آمده که فرمودند: «بمیرید پیش از آنکه به مرگ طبیعی بمیرید.» (بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۵۹)
۲- امیر مؤمنان در توصیف سالک إلی الله فرموده: «عقلش را زنده ساخته و شهوتش را میرانده، تا آنجا که جسمش به لاغری گراییده و خشونت اخلاقش به لطافت و مهرورزی تبدیل گشته است.» (نهجالبلاغه، خطبۀ ۲۲۰)
۳- حضرت عیسی علیهالسلام: «کسی که دو بار زاییده نشود، به ملکوت آسمانها راه نیابد.» (شرح انقروی بر مثنوی، دفتر سوم، به نقل از تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، از محمدتقی جعفری، ج ۱۳، ص ۲۷۸)
۴- امیر مؤمنان علیهالسلام: «پیش از اینکه بدنتان از جهان خارج گردد قلبتان را از آن خارج سازید.» (نهجالبلاغه، خطبۀ ۳۰۲)
۵- ابو درداء میگوید روزی در یکی از نخلستانهای اطراف مدینه جسد علی علیهالسلام را دیدم که مانند چوب خشک بر زمین افتاده است و به خیال اینکه علی علیهالسلام از دنیا رفته، برای خبر دادن واقعه به خانۀ آن حضرت آمد… که در جوابش فاطمه علیهاالسلام فرمود: «پسرعمویم نمرده، بلکه در حال عبادت از خوف خدا غش کرده و این حال برایش بسیار اتفاق میافتد.»
۶- در روایت وارد شده که امام صادق علیهالسلام در نماز، قرآن تلاوت میکرد تا آنکه غش کرد … (بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۵۸)
۴- نکتهها:
* برای اغلب ما «موت اخترامی (موت معلّق و اجل معلّق) روی میدهد نه موت طبیعی»، موت طبیعی برای معصوم است که سلامت مانده حتی مطلع الفجر. (۱)
* بنا بر روایات، موت را میتوان با برخی اعمال به تعجیل کشاند و یا به تأخیر انداخت. اما انسان تحت هیچ شرایطی و با هیچ قدرتی نمیتواند مانع از موت خود شود؛ اما مقام موت اختیاری با دست شستن از آرزوها و امیال دنیوی و رضایت دادن به حیات الهی تحصیل میشود و هر جویندهای بالقوه قادر است خود را به این مقام برساند.
موت اختیاری این است که انسان در اثر تهذیب نفس و خودسازی به درجهای برسد که بتواند روح خود را از بدن جدا کند. گاهی برای انسان حالاتی پیش میآید که روح ارتباطش را با بدن قطع میکند اما نه بهطور کامل؛ یعنی بهطور کامل انسلاخ از بدن حاصل نمیشود. یعنی انسان قبل از آنکه بمیرد حقایق برایش روشن شود. البته بحث موت اختیاری بیشتر در بین عارفان مطرح است و مقصود از آن، مخالفت با نفس امّاره و مطیع ساختن و مهار کردن آن است و سالکان الهی برای میراندن هواهای نفسانی بارها میمیرند و زنده میشوند و تبدیل صفات پیدا میکنند و تولدهای مکرر مییابند تا پالوده شوند و به ساحت قرب الهی و حریم وصال راه یابند.
آنها طبق منقول «موتوا قبل ان تموتوا: بمیرید قبل از آنکه بمیرانندتان.» میگویند پس از آنکه مشخص شد موت نفس، استیفای نفس است و انتقالش از نشئۀ ناسوت به نشئۀ بالاتر (برزخ و قیامت). طبعاً اینکه میفرماید: بمیرید، خطاب به نفس انسان و خود و من اوست نه خطاب به پیکرش. (۲)
* آرزوی مردن (تمنی الموت): هرگاه نسیمهای مشاهده بوزد و مشتاق حق آنها را استنشاق کند، برای قرب بیشتر به هیجان میآید، پس جمال ازل به صفت انس در حال حسن بر او بارز میگردد و لذت مییابد به آن مشتاقش و میخواهد که در آن حال باقی بماند و میداند اینکه آن در حقیقت ممکن نیست، جز به مفارقت روح قدسی از بدن بشری، لذا آرزوی مرگ میکند به وصف رضا.
خدای تعالی فرمود: «… وَعَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضَىٰ» (طه: ۸۴) التفاتی به رسوم نبوت ندارد و شوق به جمال او را برمیگزیند و ماسوای او را ترک میکند.
خدای تعالی فرمود: «…فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ: …اگر راست میگویید آرزوی مردن کنید.» (۲/۹۴)
پیامبر فرمود: «من احب لقاء الله احب الله لقائه.»
عارفی گفت: مشتاق حق در زندان امتحان است و منتهای آرزویش اینکه از امتحان بیرون آید. (۳)
* از سفیان ثوری نقل کنند که هر وقت مسافری به او میرسید و به او میگفت کاری و پیغامی نداری؟ در جواب میگفت: اگر جایی به مرگ رسی درود ما برسان و بگوی:
گر جان به اشارتی بخواهی زرهی
در حال فرستم و توقف نکنم
بلال حبشی در حال نزع بود عیالش میگفت: وا حزناه! بلال گفت: چنین مگوی و بگو: و اطرباه غداً نلقی الاحبه: فردا به دیدار دوست خواهم رسید! (۴)
* فوت: هرگاه عاشق مبتلای مقام قهریات شود، انوار رؤیت لشکریان اسراری که لطایف آنها در راههای مشاهده قرب بارز میگردد از او فوت میشود، و این در موقعی است که لذتهای شهوات عشق او را محجوب میسازد و آن سختترین بلای عاشقان است. بعضی گفتهاند: فوت سختتر از موت است و این موت: صفت وجودی است که ضد حیات آفریده شده است. در اصطلاح اهل حق ریشهکن کردن هوای نفس است. پس هر که از هوای خود بمیرد به ارشاد حق زنده میشود. (۵)
* هرگاه حق به وصف عظمت بارز گردد، مشتاق حق زیر پاهای اسب ازل در هم شکسته میشود و به عظمت از سوای حق میمیرد، پس از وجود خود مفارقت میجوید. ایبسا مشتاقی که از رؤیت مورد اشتیاق خود مُرد، و چنین است کمال شوق مشتاقان هرگاه که ناگهان مورد اشتیاق آنان بر آنها ظاهر گردد.
* عارفی گفت: موت نفس در مقام خوف است؛ و موت عقل در مقام اجلال؛ و موت روح در رؤیت قدم و این موت در حقیقت حیات است.
خدای تعالی فرمود: … بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (اعراف: ۱۶۹) (۶)
* به اصطلاح محققین، موت اختیاری قمع هوای نفس است؛ زیرا که حیات نفس در ترک هوای اوست. قال الله تعالی: … وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَىٰ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأْوَىٰ (۷)
* و اگر نفس حیوانیه میل کند به لذات و شهوات نفسانیه و مقتضیات بدنیه، هر آینه مایل شود به جهت سفلیه؛ و جذب کند نفس ناطقه را به مرکز خود. لاجرم دل، یعنی نفس ناطقه بمیرد از حیات حقیقیه علمیه، به موت جهل.
و اگر نفس بمیرد از هوای خود، دل باز گردد به محبت اصلیه، به مقتضای: حب الوطن من الایمان، با عالم قدس و نور؛ و زنده شود به حیات ذاتیه.
* قال الله تعالی: أَوَمَن كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ… (انعام: ۱۲۲) یعنی میتاً بالجهل فاحییناه بالعلم.
موتی که حیات جاودان بخشاید
این است و تو را موت چنین میباید (۸)
* موت معنوی: وصول عبد است به مقامی که اوصاف وی از او منقطع میشود و در جمع حالات عبد، حق قائم او میگردد، بلکه آن فنای عبد و بقای حق است در مقابل موت حسی. (۹)
* موت عاشق: موت عاشق در فراق معشوق است و این سختتر از موت ظاهر است. اما موت آنها به سبب شوق موجب حیات ایشان در عشق است، زیرا شوق و فراق نردبانهای وصالاند؛ که آن موجب دور شدن عاشق از وجود خود است. پس هرگاه عاشق از بین برود، عشق باقی میماند، برای او بدون علت، و به این حیاتی را مییابد که موت در آن نیست.
خدای تعالی فرمود: …بَلْ أَحْيَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. (اعراف: ۱۶۹)
و موت مربوط به صعقهها و بیهوشیها است و از این دو حال است که روح عاشق بهسوی مراتب بالای ملکوت و منازل مشاهد جبروت خارج میشود؛ و بسا که برنمیگردد به جسد و میماند نزد خدای تعالی بدون زحمت امتحان و حجاب.
عارفی گفت: موت عشّاق در منازل شوقها است. (۱۰)
* حاج اسماعیل دولابی (ره) میفرمودند: محبت خدا و اهلبیت علیهمالسلام، روزی هزار بار محب را شهید میکند و دوباره خدا و اهلبیت علیهمالسلام او را زنده میکنند تا باز شهید شود. عبد میگوید: «فی موتی حیاتی و فی حیاتک قتلی»: حیات من در موت من است و کشته شدن من در حیات من است که پس از موتم به من میدهی. محب را خدا خود قبض روح میکند؛ اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا…: خداوند هنگام مرگ، جانها را میگیرد و به عزرائیل و ملائکۀ زیر دستش وانمیگذارد. جان دادن به دوست چقدر راحت و شیرین است. محب جانش نزد محبوب است ولو ظاهراً زنده است و فوت نکرده است.
* هر که او در وجه حق باشد فنا
کل شیءٍ هالک نبود روا
زانکه در الّا است او از لا گذشت
هر که لاست او فانی نگشت
هر که از خود مرد و زنده شد به حق
فارغ از مرگست و پاینده به حق (۱۱)
* وقتیکه از درون مرگ، حیات بیرون میآید یعنی اگر من از این وضعیت موجود و از این قیودی که به اصل هستی من پیچیده شده که اصل هستی من مطلق است و من مظهر مطلقم و وجههای از اطلاق در من است اما با زنجیرههای زمان و مکان، با زنجیرهای تعیّنات، تعلّقات، نفسانیات، غل و زنجیر شدم. مادامیکه در این غل و زنجیر قرار دارم از نظر الهی پیش نمیروم حالا آن تکامل زیستی کار خودش را میکند با آن کار ندارم. اگر بتوانم از این تعلّقات خلاص شوم یک مرحله جلو میشوم. خلاص شدن از این تعلّقات و تعیّنات یک نوع مرگ تلقی میشود؛ یعنی وقتی من خلاص میشوم، از این تعلّقات که آنها را به فراموشی بسپارم و از بین ببرم.
با رهایی از اینها و مرگ این تعلّقات، من یک پله بالاتر میروم دوباره در پلۀ دوم من یک تعلّقاتی پیدا میکنم بهمقتضای آن پله دوم که خود پله هم یک تعلقاتی دارد اگر در آن تعلّقات بمانم همیشه در آن پلۀ دوم ماندهام، اما اگر بتوانم به این تعلّقات هم خاتمه بدهم و یک مرگی فرابرسد که تعلّقات پلۀ دوم را رها کنم به پلّ سوم میرسم، به همین ترتیب به هر پلهای که میرسم، به دام تعلّقات آن پله گرفتار میشوم که اگر این تعلقات را رها کنم به پلۀ بالاتر میرسم. مولانا میگوید:
نردبان خلق این ما و من است
عاقبت زین نردبان افتادن است
هر که بالاتر رود ابلهتر است
که استخوان او سختتر خواهد شکست
اگر روی این پله بماند سقوط خواهد کرد و استخوانش هم میشکند و بالاتر نمیرود اما اگر مرتب هی بالا و بالاتر رود و در قید تعلّقاتی که مقتضای هر پله است نماند تا به کمال مطلق راه دارد این مرگ دیالکتیک الهی را من اینطور تفسیر میکنم که شما از هر پله به پله بالاتر راه داری بنابراین از موت حیات در آمدن یعنی همین.
یعنی از این موتی که در این پله گرفتارش هستی وقتیکه مُردی از تعلّقات این پله، یک حیات بهتری پیدا میکنی در پلۀ دیگر، دو مرتبه در آن گرفتار موت دیگر هستی و دو مرتبه حیات دیگری تا آخر. (۱۲)
* ولادت دو قسم است: صورتی و معنوی.
ولادت صورتی خروج اجنۀ ارواح بشری است از مشیمۀ عالم غیب به فضای عالم شهادت بهواسطۀ آبای صورتی، و در این ولادت نسب صورتی لازم شود و میراث صورتی از اسباب و اموال تابع آن بود.
و ولادت معنوی برعکس آن خروج اجنۀ ارواح مؤمنان است از مشیمۀ عالم شهادت به فضای عالم غیب بهواسطۀ آبای معنوی؛ و در این ولادت نسب معنوی ثابت گردد، و میراث معنوی از علوم و احوال به تبعیت لازم آید و ابتدای این ولادت آنگاه بود که روح از قید تعلقات دنیوی و نظر محبت با دنیا و اهل آن بهکلی خلاص یابد و مطالعه احوال و صورت غیب نصب العین او شود، و این ولادت است که عیسی علیهالسلام از آن خبر داد (لن یلج ملکوت السماوات من لم یولد مرتین». (۱۳)
* کار عاشق نیست بی معشوق چندین زیستن
بی لب جان پرور او مردن است این زیستن (۱۴)
* نیز گفتهاند: مردن عبارت از رجوع کثرت است به وحدت و زاییدن عبارت از ظهور وحدت است به صورت کثرات، و تعینات امکانیه.
جهان کل است و در هر طرفة العین
عدم گردد و لایبقی زمانین
دگر باره شود پیدا جهانی
به هر لحظه زمین و آسمانی
درو چیزی دو ساعت می نپاید
در آن لحظه که میمیرد بزاید (۱۵)
* مردن اختیاری: انصراف دل را گویند از صور اغیار و تعلّق کثرات امکانی به آرزوی عالم وحدت و مجلای انوار، و پیوستن به لطایف اسرار، از راه ترک نفسانی و رفض شهوات جسمانی. (۱۶)
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما (سنائی)
* موت اختیاری وسیلۀ معرفت است که مقصود ایجاد است و آن معرفت مخصوص نشئۀ انسانی است.
جهان را نیست مرگ اختیاری
که آن را از همه عالم تو داری (۱۷)
* عارفان مرگ را چهار نوع دانستهاند:
۱- مرگ سرخ که جنگ سالک با نفس امّاره است.
۲- مرگ سفید که تحمل گرسنگی و تحصیل نورانیت و سفیدی دل است.
۳- مرگ سبز که ساده زیستی و سادهپوشی است.
۴- مرگ سیاه که به دوش کشیدن بار ملامتها و ملالتها، رنجها و زخمزبانها. (۱۸)
[و بعضی مرگ اصغر هم گفتهاند که عبارت است از خاموشی که بر اثر قیلوقال و رسوم معمول باشد و سالک را به تأمل و تفکّر وامیدارد.]
و تا این مرگها حاصل نشود «مرگ اختیاری» که «حصول تجرّد» و توحّد و نقل مکان کردن از ماده به معنا و ناسوت به جبروت است واقع نخواهد شد و به تعبیر علّامه حسنزاده آملی: موت اختیاری حیات حقیقی است، من لم یذوق لم یدر: تا نچشی، ندانی. (۱۹)
* موت ارادی بر اثر تزکیه و تهذیب حاصل میشود؛ یعنی هرگاه بخواهد میتواند روح را از بدن خلع کند؛ گاهی هم میشود که بدون اختیار، خلع بدن به عارف دست دهد. در اختیارات روح بعد از خلع بدن، اساتید مطالبی فرمودند که میدان پرواز و صعود روح چه قدر است، آیا تجرّد به کسی دست دهد، میتواند:
۱- در تمام وقت یا در بعضی اوقات محضر امام زمان (عج) را درک کند یا نمیتواند؟
۲- چه قدر میتواند به ارواح دیگر دسترسی پیدا کند؟
۳- ساعت تخلیه نسبت به یکدیگر فرق میکند؟ معیار ساعت به چه اندازهای است؟ علامتی میتواند باشد؟ و دهها از این سؤالات! (۲۰)
* شیخ علی زاهد قمی (م ۱۳۷۱) از شاگردان عارف کامل، ملّا حسینقلی همدانی بود. سکوتش دائم و به ندرت سخن میگفت. روزی از ایشان سؤال شد که استاد شما، شاگردان خود را به چه چیز تربیت میکرد؟ فرمود: به ذکر موت و به بعضی از ارادتمندان خود میفرمود: چنانکه شخصی یک سال در شبها در سجده (با حضور قلب) ۴۰۰ بار بگوید: «لا إله إلّاأنت سبحانک إنّی کُنتُ مِن الظالمین» (ذکر یونسیه) از عالم طبیعت خارج میشود. (۲۱)
* اگر موت اختیاری، اختیار نکنی از جان کندن رهایی نیابی و تا اثری در تو باقی بود به مطلب نتوانی رسید.
* غزالی با قواعد ششگانه «مشارطت، مراقبت، محاسبت، معاقبت، مجاهدت و معاتبت» (۲۲) این موت ارادی را فراهم آورده میداند.
معروفترین و مصطلحترین نوع مرگ ارادی مردن جسمانی و خروج روح از کالبد است به اختیار خود سالک به این معنی که هرگاه اراده کند بتواند بمیرد و یا حتی دوباره به کالبد جسمانی برگردد.
مصداق اعلای آن در قرآن اختصاص به پیامبران و اولیاء داده شده. چنانکه در قرآن با ماجرای ادریس و موت ارادی او و پرواز روح وی به آسمانها مواجه میشویم که میفرماید: وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كَانَ صِدِّيقًا نَّبِيًّا وَرَفَعْنَاهُ مَكَانًا عَلِيًّا (مریم: ۵۶-۵۷)
* احمد غزالی میگوید: برادرم ابو حامد بامداد روز دوشنبه وضو گرفت و نماز گزارد. پس کفن خواست و آن را بوسید و بر چشم نهاد گفت سمعاً و طاعة، سپس خود بهسوی قبله دراز کشید و جان به جان آفرین تسلیم کرد. (۲۳)
* مولانا گوید:
بمیرید، بمیرید، در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید
بمیرید، بمیرید و زین مرگ نترسید
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید
بمیرید، بمیرید و زین نفس ببرّید
که این نفس چو بندست و شما همچو اسیرید
سنایی نیز گوید:
بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی
که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما
به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی
که از شمشیر بو یحیی نشان ندهد کس از احیا (۲۴)
* عارف شبستری گوید؛ تصور موت برای انسان سه قسم است:
۱- یکی برحسب تقاضای ذات و آن هرلحظه هستها، نیستها شود.
۲- موت اختیاری که به آن موت احمر گویند و آن با کشتن هوای نفس و آمال و آرزوهای شیطانی برای مجاهد رخ میدهد.
۳- موت اضطراری که آن مفارقت روح از بدن است.
حیات هم سه نوع است:
۱- حیاتی که برحسب اقتضای فیض به همه انرژی و نیرو و جان میدهد.
۲- حیاتی که بهواسطۀ تهذیب و تزکیه به دست میآید و انسان به مرحلۀ کمال میرسد.
۳- حیاتی که بهواسطۀ نیروی ریاضتی به تجرّد و سیر ملکوتی نائل میشود. (۲۵)
* شیخ محمدباقر قاموسی بغدادی از شاگردان ملّا حسینقلی همدانی و شیخ محمد طه بود و آیتالله حکیم شاگرد وی بوده است. روزی میان عدهای نشسته بود، گفت: خوب است از دنیا بروم. شروع کرد به خواندن سورّ یس و متکا زیر دستش بود، وقتی به این آیه «…وَجَعَلَنِي مِنَ الْمُكْرَمِينَ» (آیۀ ۲۷) رسید جان به جان تسلیم گفت؛ که به این موت اختیاری گویند. (۲۶)
* مقامات مشابه آن، معراج معنوی، بیهوشی، فنا، ممیت نفس، ملکوت، تجرید، حیات و … میباشد، که به آن قسمتها هم مراجعه شود که در جلدهای مختلف مقامات معنوی آمده است.
بیخود شدهام لیکن
بیخودتر از این خواهم
با چشم تو میگویم
من مست چنین خواهم
من تاج نمیخواهم!
من تخت نمیخواهم!
در خدمتت افتاده
بر روی زمین خواهم!
آن یار نکوی من
بگرفت گلوی من
گفتا: که چه میخواهی
گفتم: که همین خواهم! (مولانا)
منابع:
۱) معاد از دیدگاه امام خمینی، ص ۱۷۰
۲) شرح عیون مسائل نفس، ج ۲، ص ۳۶۲
۳) مشرب الارواح، ص ۱۰۴
۴) کشفالاسرار، میبدی، ج ۱، ص ۳۰۱
۵) تعریفات جرجانی، ص ۳۰۴
۶) مشرب الارواح، ص ۱۰۴
۷) سورۀ نازعات قرآن آیات ۴۰ و ۴۱
۸) رسائل شاه نعمتالله ولی، ج ۴، ص ۷۶
۹) المعجم الصوفی، ص ۱۰۳۳
۱۰) مشرب الارواح، ص ۱۲۷
۱۱) شرح گلشن راز، لاهیجی، ص ۵۱۶
۱۲) کانال حکمت دینانی، دکتر ابراهیم
۱۳) مصباح الهدی و مفتاح الکرامه، ص ۶۶
۱۴) مرآت عشاق، ص ۲۲۷
۱۵) گلشن راز، شبستری، ص ۴۳
۱۶) مرآت عشاق، ص ۲۲۷
۱۷) شرح گلشن راز، لاهیجی، ص ۵۰۴
۱۸) شرح عیون مسائل نفس، حسنزاده آملی، ص ۱۵۴
۱۹) هزار و یک نکته، ص ۲۴۸
۲۰) سایت گلستان کشمیری
۲۱) تحفه معلم ۲۲) احیاءالعلوم، ص ۱۰۹۸
۲۳) غزالی نامه، جلالالدین همایی، ص ۲۱۴
۲۴) گنج سخن نقل از دیوان سنایی، ص ۳۲۰
۲۵) بوستان کشمیری، ص ۱۳۶