وبلاگ

ناودان خانهٔ عباس (عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله)

آن زمان‌که از جانب خدای سبحان دستور آمد که درهای منازل به مسجد پیامبر صلی‌الله علیه و آله را مسدود کنند، مگر درب منزل فاطمه علیها السلام و علی علیه‌السلام، مابقی درها را بستند؛ عباس، عموی پیامبر صلی‌الله علیه و آله تقاضا کرد که در منزلش به مسجد باز باشد؛ پیامبر فرمود: این کار ممکن نیست. عباس تقاضا نمود تا ناودانی از پشت‌بام به مسجد باشد تا شرافتی نصیبش شود؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله قبول کرد و به مردم فرمود: این امتیاز را به عمویم داده‌ام او را آزار نکنید که یادگار اجداد من است و هرکس او را اذیت کند و حقش را ضایع نماید لعنت خدا بر او باد.

زمان گذشت تا ایام خلیفهٔ دوم، این ناودان برجا بود؛ روزی عباس مریض شد و کنیزش لباس بر بالای بام می‌شست، آب لباس را از ناودان بیرون ریخت و مقداری از آب به جامهٔ خلیفه رسید؛ خلیفه سخت خشمگین شد و به غلامش فرمان داد تا ناودان را از جایش بکند؛ دستور خلیفه عملی شد و بعد گفت: هر کس ناودان را نصب کند او را به قتل می‌رسانم.

عباس از این واقعه، آزرده شد و به حال مرض با تکیه دادن بر عبدالله و عبیدالله، فرزندانش، به‌طرف خانه امیرالمؤمنین آمد؛ همین‌که چشم امام به او افتاد که از شدت مرض می‌لرزید، متأثّر شد و فرمود: عمو جان! چرا بااین‌حال آمدی؟ عباس، جریان تهدید خلیفه و کندن ناودان را شرح داد و گفت: مرا دو چشم بود یکی پیامبر که از دست دادم و شما؛ با بودن تو فکر نمی‌کنم شرافتم از بین برود و مورد اذیت واقع شوم.

امام فرمود: ان‌شاءالله آنچه موجب خوشحالی‌ات می‌شود فراهم می‌کنم، شما به خانه برگردید؛ امام به قنبر فرمود: شمشیر مرا بیاور؛ پس شمشیر به کمر بست و از منزل خارج شد و به طرف مسجد، رهسپار شد و ناودان را نصب کرد و فرمود: سوگند به حقّ صاحب این قبر (پیامبر) و منبر، هر که ناودان را بکند، گردن او و دستوردهنده‌اش را می‌زنم و در آفتاب می‌آویزم تا بسوزند.

جریان نصب ناودان به گوش خلیفه رسید و او وارد مسجد شد و ناودان را بر جای خود دید و گفت: کاری که علی علیه‌السلام کند کسی او را به خشم نمی‌اندازد و به جای قسم، کفاره می‌دهیم!

فردایش امام به خانهٔ عباس رفت و از احوالش پرسید گفت: پسر برادر! تا تو را دارم حالم خوب است؛ امام فرمود: آسوده باش! سوگند به خدا اگر اهل زمین دربارهٔ ناودان با من دشمنی کنند با قدرت خداوندی، آن‌ها را می‌کشم و نمی‌گذارم چشم‌زخمی به تو رسد.

عباس بلند شد و پیشانی امام را بوسید و عرض کرد: ناامید نمی‌شود کسی که تو یاورش باشی. (بحارالانوار- سفینة البحار، ج 2، ص 149- پند تاریخ، ج 3)

© تمامی حقوق برای وب سایت گلستان کشمیری محفوظ می باشد.